از جمله مباحث چالشی، سخت فهم و فتنه گون درباره نیروهای اجتماعی جامعه، فهم رابطه دین و قومیت است. آنچه در اینجا به اختصار می آید صرفا مقدمه ای است بر پژوهشی چندین ساله که هنوز هم کامل نشده و نیازمند قلم زنی متخصصان می باشد.
از منظر ابن خلدون زمانی جامعه ای آباد می شود که یک نیروی اجتماعی خیلی قوی وجود داشته باشد. چرا که، نیروهای از هم گسیخته نمی توانند موجب عمران و آبادی های بزرگ و تمدن شوند. آبادانی حاصل قدرت اجتماع بشر است. حال سوال این است که چه عاملی سبب اجتماع انسان ها و تجمیع طبیعی نیرو ی آنها می شود تا تمدن های بزرگ بوجود آیند؟ پاسخ ابن خلدون به این سوال، نیروی عصبیت (قومیت) است.
اما متفکران دیگری پاسخ های متفاوتی به این سوال داده اند. ازجمله امیل دورکیم، واضع جامعه شناسی، دین را به عنوان نیروی اجتماعی که سبب حضور جامعه در درون فرد شده و منجر به تشکیل وجدان جمعی، آگاهی جمعی و هویت جمعی می شود، می داند.
به گواه تاریخ، این دو نیروی قدرتمند اجتماعی هیچ گاه به طور کامل حذف نشده بلکه همواره در تلاش بودند که دیگری را ذیل خود تعریف کنند. به عنوان مثال در یهودیت، دین ذیل هویت قومی تعریف می شود و آنچه موجب قوام جامعه هست، انسجام قومیت یهودیت می باشد که این قومیت آموزه هایی دارد که درحال حاضر از آن به عنوان دین یهود یاد می شود. گفتار های حضرت موسی(ع) در تورات طبق منطق قومی تعریف می شود.
حال آنکه در دین اسلام قضیه کاملا برعکس است. گفتارهای حضرت موسی (علیه السلام) در قرآن کریم، از منطق حق و باطل پیروی می کند. دین اسلام، اصل وجودی اقوام و طوایف را محترم می شمارد و در تلاش است از این نیروی پرقدرت اجتماعی در تقویت جبهه حق خود استفاده کند. به مثال های متعددی برای اثبات این گزاره می توان اشاره کرد که به اقتضای این متن به اختصار اشاره می شود. اصل تعارف قبائل و طوایف، اصل احترام به والدین، اصل طلب قصاص و حق خون، احترام به قبائل در سیره عملی ائمه و... .
بنابراین دعوا بر سر حذف نیروهای اجتماعی مانند دین یا قومیت نیست، بلکه دعوا بر سر مصادره یک نیرو به نفع دیگری می باشد. اینکه دین ذیل هویت قومی تعریف شود یا از نیروی قومی برای تقویت جبهه حق دینی استفاده شود.
آنان که منطق حذف در پیش گرفته بودند، به تجربه، متوجه اشتباه خود می شوند. حال که متوجه وجود این دو نیرو پرقدرت اجتماعی شدیم، باید دانست، بر طبق منطق اسلام، آنچه مهم است حق گرایی فرد و اجتماع می باشد و در نتیجه نیروی عصبیت باید مدیریت شود تا به نفع اسلام استفاده شود و از تقابل پرهیز شود.
برخی از جریان های جهان اسلام هم به همان منطق تحریف شده یهودیت افتاده اند، و دین را ذیل هویت قومی خود تعریف می کنند. در اندیشه ابن خلدون، به دلیل زمینه اشعری گری و بزرگ شدن در فضای قومیت زده آندلس، برای او جامعه دینی اسلام ذیل عصبیت قومی تعریف می شود. به یک تفسیر، درواقع این همان سکولاریسم هست.
جریان عرب گرایی عبدالناصر و جنگ های عرب و اسرائیل هم باز از همان منطق قومی پیروی می کند. ناصر از فلسطین دفاع می کند از آن جهت که شرف عرب به خطر افتاده نه از آن جهت که حق انسانی غصب شده باشد. اسلام هم برای آن ها یکی از پایه های تشکیل دهنده اصلی هویت عربی است.
جریان های دیگری هم در سال های اخیر وجود دارد که اسلام را ذیل هویت قومی خود، مثلا قومیت ترکی تعریف می کند. البته در تشکیل این فهم، زمینه های تاریخی(تقابل عثمانی و اروپایی ها) و مذهبی(جریان اشاعره اهل سنت) قطعا موثر بوده اند.
مثال دیگری که می توان بررسی کرد، انقلاب(جمهوری) اسلامی ایران می باشد. گروه های مختلف داخلی و خارجی که با منطق قومی قضایا را فهم می کنند، این حرکت اجتماعی را احیای دوباره امپراطوری ایرانی یا احیای هلال شیعی می فهمند. حال آنکه منطق انقلاب اسلامی که منبعث از منطق قرآن کریم می باشد، منطق حق علیه باطل، قیام مستضعفان علیه مستکبران می باشد. امام خمینی(ره) همواره مراقبت می کردند که هیچ گاه اسلام و انقلاب اسلامی تنها ذیل ایران و ایرانی تعریف نشود، بلکه ایران کمک جبهه حق اسلام باشد. البته باید بیان کرد که این دو تفسیر از انقلاب اسلامی برای دو جریان موثر در انقلاب می باشد که از همان اوایل مطرح بود. مهندس بازرگان بیان کرده بود: "ما اسلام را برای ایران می خواهیم ولی آقای خمینی ایران را برای اسلام می خواهد."
از منظر ابن خلدون زمانی جامعه ای آباد می شود که یک نیروی اجتماعی خیلی قوی وجود داشته باشد. چرا که، نیروهای از هم گسیخته نمی توانند موجب عمران و آبادی های بزرگ و تمدن شوند. آبادانی حاصل قدرت اجتماع بشر است. حال سوال این است که چه عاملی سبب اجتماع انسان ها و تجمیع طبیعی نیرو ی آنها می شود تا تمدن های بزرگ بوجود آیند؟ پاسخ ابن خلدون به این سوال، نیروی عصبیت (قومیت) است.
اما متفکران دیگری پاسخ های متفاوتی به این سوال داده اند. ازجمله امیل دورکیم، واضع جامعه شناسی، دین را به عنوان نیروی اجتماعی که سبب حضور جامعه در درون فرد شده و منجر به تشکیل وجدان جمعی، آگاهی جمعی و هویت جمعی می شود، می داند.
به گواه تاریخ، این دو نیروی قدرتمند اجتماعی هیچ گاه به طور کامل حذف نشده بلکه همواره در تلاش بودند که دیگری را ذیل خود تعریف کنند. به عنوان مثال در یهودیت، دین ذیل هویت قومی تعریف می شود و آنچه موجب قوام جامعه هست، انسجام قومیت یهودیت می باشد که این قومیت آموزه هایی دارد که درحال حاضر از آن به عنوان دین یهود یاد می شود. گفتار های حضرت موسی(ع) در تورات طبق منطق قومی تعریف می شود.
حال آنکه در دین اسلام قضیه کاملا برعکس است. گفتارهای حضرت موسی (علیه السلام) در قرآن کریم، از منطق حق و باطل پیروی می کند. دین اسلام، اصل وجودی اقوام و طوایف را محترم می شمارد و در تلاش است از این نیروی پرقدرت اجتماعی در تقویت جبهه حق خود استفاده کند. به مثال های متعددی برای اثبات این گزاره می توان اشاره کرد که به اقتضای این متن به اختصار اشاره می شود. اصل تعارف قبائل و طوایف، اصل احترام به والدین، اصل طلب قصاص و حق خون، احترام به قبائل در سیره عملی ائمه و... .
بنابراین دعوا بر سر حذف نیروهای اجتماعی مانند دین یا قومیت نیست، بلکه دعوا بر سر مصادره یک نیرو به نفع دیگری می باشد. اینکه دین ذیل هویت قومی تعریف شود یا از نیروی قومی برای تقویت جبهه حق دینی استفاده شود.
آنان که منطق حذف در پیش گرفته بودند، به تجربه، متوجه اشتباه خود می شوند. حال که متوجه وجود این دو نیرو پرقدرت اجتماعی شدیم، باید دانست، بر طبق منطق اسلام، آنچه مهم است حق گرایی فرد و اجتماع می باشد و در نتیجه نیروی عصبیت باید مدیریت شود تا به نفع اسلام استفاده شود و از تقابل پرهیز شود.
برخی از جریان های جهان اسلام هم به همان منطق تحریف شده یهودیت افتاده اند، و دین را ذیل هویت قومی خود تعریف می کنند. در اندیشه ابن خلدون، به دلیل زمینه اشعری گری و بزرگ شدن در فضای قومیت زده آندلس، برای او جامعه دینی اسلام ذیل عصبیت قومی تعریف می شود. به یک تفسیر، درواقع این همان سکولاریسم هست.
جریان عرب گرایی عبدالناصر و جنگ های عرب و اسرائیل هم باز از همان منطق قومی پیروی می کند. ناصر از فلسطین دفاع می کند از آن جهت که شرف عرب به خطر افتاده نه از آن جهت که حق انسانی غصب شده باشد. اسلام هم برای آن ها یکی از پایه های تشکیل دهنده اصلی هویت عربی است.
جریان های دیگری هم در سال های اخیر وجود دارد که اسلام را ذیل هویت قومی خود، مثلا قومیت ترکی تعریف می کند. البته در تشکیل این فهم، زمینه های تاریخی(تقابل عثمانی و اروپایی ها) و مذهبی(جریان اشاعره اهل سنت) قطعا موثر بوده اند.
مثال دیگری که می توان بررسی کرد، انقلاب(جمهوری) اسلامی ایران می باشد. گروه های مختلف داخلی و خارجی که با منطق قومی قضایا را فهم می کنند، این حرکت اجتماعی را احیای دوباره امپراطوری ایرانی یا احیای هلال شیعی می فهمند. حال آنکه منطق انقلاب اسلامی که منبعث از منطق قرآن کریم می باشد، منطق حق علیه باطل، قیام مستضعفان علیه مستکبران می باشد. امام خمینی(ره) همواره مراقبت می کردند که هیچ گاه اسلام و انقلاب اسلامی تنها ذیل ایران و ایرانی تعریف نشود، بلکه ایران کمک جبهه حق اسلام باشد. البته باید بیان کرد که این دو تفسیر از انقلاب اسلامی برای دو جریان موثر در انقلاب می باشد که از همان اوایل مطرح بود. مهندس بازرگان بیان کرده بود: "ما اسلام را برای ایران می خواهیم ولی آقای خمینی ایران را برای اسلام می خواهد."
این جمله به شکل عیان این اختلاف را مشخص می کند. به دلیل قدرت والای شخصیت امام خمینی(ره)، جریان ملی گرا به نفع جریان اسلام گرا کنار رفت و بدین ترتیب ایران و اسلام در جمهوری اسلامی ایران بر هم منطبق شد و منافع ملی جمهوری اسلامی ایران همان منافع جهان اسلام تعبیر شد. این انطباق اتفاق مبارکی بود که باید مراقبت شود.
بدانیم اگر با منطق تعریف جهان اسلام ذیل ایران(با تعریف قومی) به دنبال تبلیغ باشیم، بدانید شکست خورده ایم. باید از این جمله که "منافع جهان اسلام، منافع جمهوری اسلامی ایران است" مراقبت کرد. این روز ها در فضای رسانه ای شاهد جان گرفتن دوباره جریان ملی گرایی و نیرو گیری از بدنه اجتماعی جوانان هستیم. باید مراقبت کرد که شیرازه حق گرایی انقلاب به قوم(ملت) گرایی تغییر نکند.
بدانیم اگر با منطق تعریف جهان اسلام ذیل ایران(با تعریف قومی) به دنبال تبلیغ باشیم، بدانید شکست خورده ایم. باید از این جمله که "منافع جهان اسلام، منافع جمهوری اسلامی ایران است" مراقبت کرد. این روز ها در فضای رسانه ای شاهد جان گرفتن دوباره جریان ملی گرایی و نیرو گیری از بدنه اجتماعی جوانان هستیم. باید مراقبت کرد که شیرازه حق گرایی انقلاب به قوم(ملت) گرایی تغییر نکند.