دسته بندی ها

سیاست
جامعه
حوادث
اقتصاد
ورزش
دانشگاه
موسیقی
هنر و رسانه
علم و فناوری
بازار
مجله خانواده
ویدیو
عکس

جستجو در ساعدنیوز

جامعه /

داستان های طنز/ 10 حکایت کوتاه خنده‌دار از عبید زاکانی 

شنبه، 24 آذر 1403
کد خبر: 425042
ساعد نیوز: در این بخش روزانه لطیفه های شیرین عبید زاکانی و حکایت های کوتاه جالب و بامزه این شاعر طنزپرداز را گردآوری کرده ایم.

به گزارش سرویس جامعه ساعد نیوز، در این بخش روزانه لطیفه های شیرین عبید زاکانی و حکایت های کوتاه جالب و بامزه این شاعر طنزپرداز را گردآوری کرده ایم.

1- راه علاج

مرد فقیری پیش طبیب رفت و گفت:

«ای طبیب، به دادم برس که درد امانم را بریده است. از فرق سر تا نوک انگشتان پاهایم درد می کند و گوش هایم نیز وزوز می کنند.»

طبیب نبض مرد را گرفت و زبانش را نگاه کرد. بعد گفت:

«علاج تو این است که هر روز پنج مرغ چاق و چله را بگیری و بریان کنی و با کباب پنج بره نر بیامیزی و با قدری عسل بخوری. قبل از خوردن این ها باید بی معطلی انگشت به حلق خود فرو کنی تا آنچه که خورده ای بالا بیاوری و بیرون بریزی. ده روز این کار را انجام ده تا بهبود حاصل شود.»

مرد بیمار گفت:«حقا که عقل طبیبان پارسنگ برمی دارد. این ها که تو می گویی، اگر کس دیگر خورده و بالا آورده باشد، من آن را از روی زمین جمع کرده و می خورم!»

2- سپر

ساده دلی به جنگ رفته بود. سپر بزرکی با خود داشت که برای محافظت از جان خویش برده بود. چندی نگذشت که از بالای قلعه سنگی بر سرش زدند و بشکستند. دست بر سر شکسته گذاشت و گفت:

«مگر کورید؟… سپر به این بزرگی را نمی بینید و سنگ بر سرم می زنید؟! »

3-جواب پر برکت!

سلطانی در راهی می رفت. پیری ضعیف و از کارافتاده را دید که خار بر دوش می کشید. رحمش آمد و گفت:

«پدرجان، چند دینار زر می خواهی یا خری یا چند گوسفند یا باغی که به تو دهم تا روزگارت بهتر شود و از این زحمت خلاص شوی؟»

پیر گفت:«زر بده تا در کیسه ام ریزم و بر خر بنشینم و گوسفندان را جلو اندازم و به باغ بروم!»

سلطان را این حاضر جوابی خوش آمد و دستور داد که هر چه پیرمرد می خواهد، به او بدهند.

5- کلاه

کچلی از حمام بیرون آمد و دید که کلاهش را دزدیده اند. داد و فریادی راه انداخت و کلاهش را از حمامی خواست. حمامی گفت:

« من کلاه تو را ندیده ام و تو چنین چیزی به من نسپرده ای. شاید اصلا کلاهی بر سر نداشته ای.»

کچل گفت:«انصاف بده ای مسلمان! این سر من از آن سرهاست که بشود بدون کلاه بیرونش آورد؟!»

6- کاسه ی عسل

کودکی بود که در دکان خیاطی، شاگردی می کرد. روزی استادش کاسه ی عسلی به دکان آورده بود. وقتی استاد خواست به دنبال کاری برود، به شاگرد مغازه گفت: «در این کاسه زهر هست. مواظب باش از آن نخوری که هلاک می شوی.»

گفت:«مرا با این کاسه چه کار است؟!»

وقتی استاد رفت، شاگرد پارچه ای برداشت و به بازار برد. با آن نانی خرید و تمام عسل را با آن نان خورد. استاد برگشت و دنبال آن تکه پارچه می گشت. شاگرد گفت: «مرا مزن تا راست گویم. وقتی من به خواب رفتم، دزدی آمد و پارچه را برد. بعد از آن بیدار شدم، ترسیدم که تو بیایی و مرا بزنی. پس تمام زهر را خوردم تا راحت شوم. اکنون هنوز زنده ام و سرانجام کار را نمی دانم!»

7- نصف و تمام

دانشمندی با کشتی سفر می کرد. چون نیمی از راه را طی کردند و به وسط دریا رسیدند، دانشمند به یکی از کارگران کشتی گفت:

«تو علم ریاضیات می دانی؟»

گفت:«نه»

دانشمند خندید و گفت:«نصف عمرت بر باد رفت.»

مدتی اندک گذشت و دریا طوفانی شد. کشتی شکست و در آستانه غرق شدن بود. کارگر کشتی به دانشمند گفت:«تو شنا می دانی ؟»

گفت:«نه» .

کارگر کشتی گفت:«تمام عمرت بر باد رفت!»

8- گروگان

در خانه جحی را کندند و دزدیدند.او هم رفت و در مسجدی را از جا کند و به خانه برد.گفتند:«چرا چنین کردی و در خانه خدا را کندی؟»

گفت:«خدا خوب می داند که در خانه مرا چه کسی دزدیده است. هر وقت دزد را به من بسپارد، من هم در خانه اش را پس می دهم!»

9- کجا می برند؟

جنازه ای را از کوچه ای می بردند. فقیری با پسرش ایستاده بود و تماشا می کرد.پسر از پدر پرسید :

«پدرجان، این مرد را به کجا می برند؟»

مرد فقیر گفت:«به جایی که نه خوردنی هست،نه پوشیدنی ،نه هیزم،نه نان،نه زر و سیم و نه بوریا و نه گلیم.»

پسر گفت:«پس او را به خانه ما می برند!»

10- چشم و دندان

کسی از درد چشم می نالید. همسایه ای به در خانه اش آمد و گفت:

«تو را چه می شود؟ دردت را بگو تا شاید آن را علاجی کنیم.»

مرد بیمار گفت:«چشمم چنان درد می کند که به مرگ خود راضی شده ام.»

همسایه قدری با خود اندیشید. آنگاه گفت:

«پارسال دندانم درد می کرد، آن را از بیخ کندم و راحت شدم!»

برای خواندن داستانهای خنده دار با گروه حکایت و اشعار ساعد نیوز همراه باشید.



1 پسندیدم دیدگاه ها

استخاره آنلاین
فال حافظ آنلاین
فال امروز شنبه 24 آذر
از سراسر وب
دیدگاه خود را ثبت نمایید
چگونه پایان نامه را به کتاب تبدیل کنیم؟
داستان های هزار و یک شب / شب بیست و ششم؛ جوان دست بریده و بانوی زیباروی (قسمت دوم)
دسرهای محلی / طرز تهیه رشته خشکار سنتی و اصیل گیلانی
هزینه تبدیل پایان نامه به کتاب + ویدئو آموزشی
پذیرش تضمینی مقاله علمی پژوهشی
سعیدرضا عاملی مخالف رفع فیلترینگ در شورای فضای مجازی: دو پسرم در خارج از کشور هستند +فیلم
چاپ مقاله در ژورنال های معتبر+ گارانتی چاپ فوری
از بازار چه خبر؟ | قیمت سکه و طلا امروز شنبه 24 آذر 1403 + جدول
پذیرش و چاپ مقاله در مجلات خارجی
قانون جدید تحریرالشام؛ قبل از زیارت حضرت زینب (س) باید به زیارت معاویه بروید و اشک بریزید!+ویدیو