عبدالحسین توفیق
عبدالحسین توفیق در سال 1297 ه.ش در قندهار در خانواده هزاره های ساکن در آنجا چشم به جهان گشـود و در کودکسـالی جانب هرات کوچیده اند. تحصیلات وی در علوم متداوله در هرات و نظر به شوق و علاقه وافر شان در رشته های علوم دینی و ادبی بصورت خصوصی نزد اساتید آن شهر بوده است. ایشان از سن چهارده و یا پانزده سالگی بدینسو با دوایر نشراتی و فرهنگی همکار و در سال 1343 ه.ش به طـــرف کابل رهســـپار شده اند. و سپس با رادیو کابل، روزنامه جمهوریت، انجمن تاریخ، بخش های فرهنگی وزارت اطلاعات و کلتور، عضو دیپارتمنت ادبـی ریاست نشـرات، عضو شورای عالی ارشیف ملی قیمت گذاری آثار و کتب خطی و نظارت فهرت نگاری تا آخر همکار بود. عبدالحسین توفیق به (نویسنده شایسته فرهنگ) نیز لقب یافته اند و تالیفات وی در کار ادب و فرهنک از نظم و نثـر به ( یک صدو هشت ) جلد می رســد. و سروده های شعری ایشـان زیادتر از (چهل و سه هزار) بیت میباشد و آنچــه از آثار ایشـان بچاپ رسیده عبارت اند از: سایه روشن، قطرات اشک، جرقه ها، جام، جویبار، و ســه جلد اوسانه سی سانه، آهنگ صحرا و خطی در دشت.
معرفی کتاب اوسانه سی سانه
کتاب الکترونیکی «اوسانه سی سانه» نوشتهٔ عبدالحسین توفیق در انتشارات آمو چاپ شده است. این کتاب شامل افسانه های مردم افغانستان است که در یک کتاب جمع شده اند. اوسانه سی سانه جزو نخستین کوشش های منسجم در زمینهٔ گردآوری فرهنگ مردم افغانستان است. عبدالحسین توفیق گردآوری و بازنویسی این افسانه ها را در سال ۱۳۴۳ خورشیدی به سرانجام رسانده بود، ولی سال ها بعد، در سال ۱۳۶۰ ، در سه شمارهٔ پیاپی دوماه نامهٔ «فرهنگ مردم» در کابل منتشر شدند. امروز پس از بیست وپنج سال که از درگذشت او می گذرد، این افسانه ها برای نخستین بار به شکل کتابی مستقل منتشر می شود. توفیق افسانه ها را در سه کتاب تنظیم کرده بود که همهٔ آن ها در این کتاب گرد آمده اند. این کتاب به علاقه مندان به ادبیات عامیانه و فولکلور و افسانه ها پیشنهاد می شود.
بخشی از کتاب اوسانه سی سانه
یکی بود، یکی نبود. به غیر از خدا، غمخواری نبود. پیرمرد و پیرزنی بود [ند] که پیرمرد، روزها را به دکان رفته، کار می کرد و شب را به خانه می آمد. پیرزن هم روز را [به] دوخت و دوز و پینه و پارهٔ رخت ها و جارو کردن منزل می پرداخت. عصر دو پیاله ماش و برنجی که داشت، نم می کرد و بار می کرد.
یک روز وقتی که پیرزن ماش و برنج ها را برای شب می شست، گنجشکی پرواز کرده و پیش پیرزن نشست، گفت: مرا مهمان نمی کنی؟
پیرزن گفت: برو بالای میخ خانه بنشین.
چند دقیقه بعد کفتری از بالای برنده پُرّی زده، آمده و نزد پیرزن نشست و گفت: تو گنجشک را مهمان کردی، مرا هم مهمان می کنی؟
پیرزن گفت: حالا که آمدی، برو سر رَف بنشین!
هنوز برنج و ماش را به دیگ نکرده بود که کلاغ همسایه پری زده، آمد و پیش او نشست و گفت: داده! داده! کو رصدمه.
پیرزن گفت: برو کنج طاق بنشین.
شام که پیرمرد عصا زده، آمد و نشست، همین که سفره هوار شد، گنجشک پری زده، آمد و کنار سفره نشست؛ کفتر پری زده، آمد و به یک طرف سفره قرار گرفت؛ کلاغ هم از کنج طاق خیز زده، آمد و نشست. پیرمرد حیران شد که این مهمانان ناخوانده از کجا آمدند ولی چون مهمان بودند، هیچ نگفت. پیرزن هم هرچه بار کرده بود، آورد و به روی دسترخوان گذاشت. همه شروع کردند به خوردن. بعد از اینکه نان خلاص شد، هر کدام پری زده، به جای خود نشستند. پیرمرد و پیرزن وقتیکه چراغ را گُل کرده، زیر جای رفتند، بعد از ساعتی، پیرمرد به پیرزن آهسته گفت: تو که اینقدر مهمان آورده بودی، باید نان بیشتر می پختی. من امشب، مانده و هلاک و گرسنه آمده بودم. به خاطر آنها کم نان خوردم و حالا گشنه ام.
پیرزن گفت: اینها ناوقت آمدند و من هم خدا و هست! هرچه داشتیم، بار کردم.
غرض این گفت و آن گفت و جنگشان زیر لحاف شروع شد.
چُغوک که ماجرا را می شنید، طاقت نیاورده، گفت: چیک چیک! جنگ نصف شَو!
کفتر که بیدار بود، گفت: بقرهبقو! خود میدانه زن و شُو!
کلاغ که متوجه سخن بود، گفت: آ ... راست میگی! ... آ... راست میگی.
پیرمرد و پیرزن که فهمیدند مهمانان بیدار هستند، خجالت کشیده، سر خود را زیر لحاف کردند و جنگ خود را خاتمه دادند.
بچه هایم! جنگ، اول بد است و باز اگر مهمان یا همسایه ها بدانند، از همه بدتر است.
شناسنامه کتاب اوسانه سی سانه
- نویسنده: عبدالحسین توفیق
- زبان: فارسی
- ناشر چاپی: آمو
- تعداد صفحات:25
- موضوع کتاب: افسانه های محلی
- نسخه الکتریکی:دارد
- نسخه صوتی : ندارد
امیدوارم از محتوای معرفی کتاب نهایت لذت را برده باشید و برای کسانی که کتاب دوست هستند، میتوانید ارسال نمایید. همچنین برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر میتوانید به بخش فرهنگ و هنر ساعدنیوز مراجعه نمایید. از همراهی شما بسیار سپاسگزارم.