درباره هیئون سئو لی
هیئون سئو لی (زادهٔ ۱ ژانویهٔ ۱۹۸۰ در هیسان) یک نویسنده و فعال حقوق بشر اهل کره شمالی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نگارش ماجرای گریزش از کره شمالی، حضور غیرقانونی اش در چین و سرانجام پناهنده شدنش به کره جنوبی در کتابی به نام دختری با هفت اسم است. او پس از کسب شهروندی کره جنوبی ، نزد خانواده اش برگشت و با وجود مخاطرات بی شمار مادر و برادر خود را نیز از طریق چین و لایوس به کره جنوبی آورد.
درباره کتاب دختری با هفت اسم؛ فرار از کره شمالی
دختری با هفت اسم (The girl with seven names) در سال 2015 منتشر شد و خیلی زود جزو کتاب های پرفروش نیویورک تایمز قرار گرفت. همچنین در همان سال نامزد جایزه بهترین اتوبیوگرافی به انتخاب گودریدز شد. هیئون سئو لی (Hyeonseo Lee) که کودکی اش در کره شمالی سپری می شد یکی از میلیون ها نفری بود که در دام رژیم مخفی کار و ستمگر کمونیست روزگار می گذراندند. خانه کودکی اش در مرز چین او را در شرایطی فراتر از حدود کشور محصورش قرار می داد و وقتی قحطی دهه 1990 آمد او شروع به تفکر، پرسشگری و درک این نکته کرد که در سراسر عمرش شستشوی مغزی شده است. با توجه به میزان فقر و بیچارگی اطرافیانش متوجه شد که کشورش نمی تواند چنان که می گفتند «بهترین کشور روی زمین» باشد. هنگامی که به سن هفده سالگی رسید تصمیم گرفت از کره شمالی بگریزد. در مخیله اش هم نمی گنجید که برای اینکه باز هم کنار خانواده اش باشد باید دوازده سال صبوری کند.
هیئون سئو لی دربارۀ این اثر می گوید
«داستانی که می گویم برای افرادی مثل من که در کرۀ شمالی به دنیا آمده و از آن فرار کرده اند داستان عجیبی نیست. اما می توانم تأثیرش را در افراد حاضر در این همایش ببینم. شوکه شده اند. احتمالاً از خودشان می پرسند چرا هنوز چنین کشوری در دنیا وجود دارد. شاید درک این واقعیت برایشان سخت تر هم باشد که من چطور هنوز عاشق کشورم هستم و دلم برایش تنگ شده، برای کوه های برفی اش، برای بوی نفت سفید و زغا ل سنگ، برای دوران بچگی ام، آغوش امن پدرم و خوابیدن کف زمین های گرم. درست است که زندگی جدیدم راحت است، اما هنوز هم دختری هستم اهل هیسان که آرزو دارد همراه خانواده اش در رستوران موردِ علاقه شان نودل بخورد. دلم برای دوچرخه ام تنگ شده، و برای منظرۀ رودخانه ای که به چین می رود. ترک کردن کرۀ شمالی به ترک کردن هیچ کشوری شباهت ندارد. بیشتر شبیه رفتن از جهانی دیگر است. هر چقدر هم از آن دور شوم، باز هم جاذبه اش رهایم نخواهد کرد. حتی برای کسانی که در آن کشور، رنج زیادی کشیده اند و از جهنم فرار کرده اند هم ممکن است زندگی در دنیای آزاد چنان دشوار باشد که برای کنار آمدن با آن و یافتن خوشبختی دست وپا بزنند. حتی بعضی از آن ها تسلیم می شوند و به زندگی در آن جای تاریک برمی گردند-درست مثل خود من که وسوسه شدم برگردم، آن هم بارها. اما واقعیت این است که من نمی توانم برگردم. درست است که رؤیای آزادی کشورم را در سر می پرورانم، اما کرۀ شمالی هنوز بعد از گذشت سالیان سال، مثل همیشه، کشوری بسته و ظالم است، و اگر زمانی برسد که بتوانم با امنیت خاطر به آن برگردم، احتمالاً در کشور خودم غریبه خواهم بود. حالا که این کتاب را بازخوانی می کنم، می بینم که این داستان بیداری من است، داستان بلوغی طولانی و دشوار. به این واقعیت دست یافته ام که به عنوان یک فراری از کرۀ شمالی، در جهان، غریبه محسوب می شوم، یک تبعیدی . هر قدر هم تلاش کنم تا خودم را با جامعۀ کرۀ جنوبی وفق بدهم، باز هم فکر نمی کنم به طور کامل به عنوان شهروند کرۀ جنوبی پذیرفته بشوم. از این مهم تر اینکه، خودم هم این هویت را قبول ندارم. من خیلی دیر به کرۀ جنوبی رفتم، در بیست وهشت سالگی. ساده ترین راه برای حل مسئلۀ هویتم این است که بگویم کره ای هستم. اما چنین کشوری وجود ندارد. کرۀ واحدی وجود ندارد.»
در بخشی از کتاب دختری با هفت اسم می خوانیم
با صدای گریۀ مادرم از خواب بیدار شدم. مین هو، برادر کوچکم، هنوز روی زمین کنار من خواب بود. ناگهان پدرم سراسیمه وارد اتاق شد و فریاد زد «بیدار شین!» دست های ما را کشید، هُلمان داد و از اتاق بیرون کرد. مادرم پشت سرش بود و مثل بید می لرزید. آسمان صاف بود. غروب شده بود و هوا رو به تاریکی می رفت. مین هو هنوز گیج خواب بود. به خیابان رفتیم و سرمان را سمت خانه چرخاندیم. تنها چیزی که به چشم می خورد دود سیاه روغنی بود که از پنجرۀ آشپزخانه بیرون می زد و شعله های سیاه آتش که روی دیوارهای بیرون خانه زبانه می کشید. در کمال تعجب دیدم پدرم با عجله سمت خانه برگشت. صدای غرش عجیبی مثل هجوم طوفان از داخل خانه به گوش رسید. صدایی مثل بوم. کاشی های یک قسمت از سقف فرو ریخت، و گلوله ای از آتش مثل یک گل نارنجی رنگ شن به آسمان پرتاب شد و خیابان را روشن کرد. یک قسمت از خانه غرق در آتش شد و دود غلیظ و سیاهی از بقیۀ پنجره ها بیرون زد. پدرم کجا بود؟ در یک چشم به هم زدن تمام همسایه ها دورمان جمع شدند. یک نفر با سطل روی آتش آب می ریخت-انگار با این کارش آتش سوزی مهار می شد. صدای غژغژ کردن و از هم گسیختن چوب ها بلند شد و بعد هم کل سقف آتش گرفت. گریه نمی کردم. حتی نفس هم نمی کشیدم. چرا پدرم از خانه بیرون نمی آمد؟ شاید فقط چند ثانیه گذشت اما مثل چند ساعت طول کشید. ناگهان از خانه بیرون آمد و سمت ما دوید. بدجور سرفه می کرد. تمام هیکلش از دود، سیاه شده بود و صورتش از روغن برق می زد. در هر دستش دو قاب مستطیلی بود.
نقد و بررسی کتاب دختری با هفت اسم
دختری با هفت اسم: داستان فرار از کره شمالی اولین بار در سال ۲۰۱۶ و با عنوان اصلی «the girl with seven names:an escape from north korea» منتشر شد. این کتاب در دسته ی کتاب های زندگی نامه، سفرنامه و خاطرات قرار می گیرد و داستان پر فراز و نشیبی را روایت می کند. درست مانند سایر کسانی که توانسته اند از کره شمالی فرار کنند نویسنده ی این کتاب هم سرگذشت غم انگیزی دارد و تلاش کرده است خاطراتش را بنویسد تا مردم جهان تصویر بهتری از واقعیتی که در کره شمالی می گذرد داشته باشند. هرچند او هم به خاطر عزیزانی که در این کشور دارد در قسمت هایی مجبور شده است از نام های مستعار استفاده کند یا چندان وارد جزئیات نشود اما در مجموع دختری با هفت اسم یک کتاب واقعی است. او در منطقه ای به نام هیسان در نزدیکی مرز چین به دنیا آمد و بزرگ شد و تا سال ها مانند سایر مردم این کشور تحت تعالیم حکومت کاملاً به آن وفادار بود تا در قحطی ۱۹۹۰ او هم مانند بسیاری از مردم ناگهان متوجه شد در بهترین جای کره ی زمین زندگی نمی کند. او در هفده سالگی توانست از مرز فرار کند اما هرگز فکرش را نمی کرد دوازده سال طول بکشد دوباره خانواده اش را ببیند. از روی کتاب هیئون سئولی یک فیلم به نام دختری با هفت اسم هم ساخته شده است که به فروش زیادی دست یافت و توانست افراد زیادی را پای تلویزیون ها بکشاند.
خلاصه ای از کتاب دختری با هفت اسم
این کتاب داستان بیداری دختری است که باوجود فرار از کشورش، در جهان غریبه ای فراری محسوب می شود. یک تبعیدی هر چقدر هم که سعی کند خودش را با جامعه ی کره ی جنوبی وفق دهد، باز هم نمی تواند به عنوان شهروند این کشور پذیرفته شود. خانه ی کودکی هیئون سئو در مرز چین قرار داشت. در نقطه ای به دور از حدود کشور محصورش. زمانی که قحطی دهه ی 1990 گریبان این کشور را گرفت، او شروع به تفکر و پرسش گری کرد. پس از همه ی اینها به این نتیجه رسید که او و تمامی مردمی که می شناسد، شستشوی مغزی شده اند و با این حجم زیادی از فقر و گرسنگی لقب «بهترین کشور روی زمین» تنها یک فریب و دلخوش خنک ساده ای بوده که سالهای سال آنان را در چنین رنجی راضی نگاه داشته است. این کتاب ماجرای هراس آور دختری است که برای فرار از دستگیری و رساندن خانواده اش به آزادی، خودش را به آب و آتش می زند. او در سن هفده سالگی تصمیم می گیرد از مرز کره خارج شود. مرزی که رژیم مخفی کار و ستمگر کمونیست به روی شهروندان بسته است. اما کاش فرار از مرزهای جغرافیایی پایان راه بود. انگار در تک تک سلول های مغزی ما باورهای ریز و درشتی خانه کرده اند که برای نجات از آن ها باید مایل ها و کیلومترها مسیرهای نرفته را طی کنیم. مسیرهایی که روی هیچ نقشه و هیچ جای زمین نشانی از آن ها نیست. زندگی در محیط و فرهنگ و حکومت بسته، انسان هایی مطیع و بی ایده پرورش می دهد. انسان هایی که عقاید دیکته شده را نسل به نسل به هم منتقل می کنند. و چون این افکار بسیار همه گیر و گسترده است، کمتر کسی حتی به آن ها شک می کند چه برسد به تغییر و اصلاح.
شناسنامه کتاب دختری با هفت اسم
- نویسنده: هیئون سئو لی
- مترجم: الهام علوی
- زبان: فارسی
- ناشر چاپی: نشر کتاب کوله پشتی
- تعداد صفحات: 432
- موضوع کتاب:کتاب زندگینامه
- نسخه الکترونیکی:دارد
- نسخه صوتی : دارد
کتاب دختری با هفت اسم کتابی با موضوع تاریخی، سیاسی، الهام بخش به همراه روایت زندگی نامه ای سرشار از فراز و نشیب است، مهاجرانی که از کشورشان دورند و به سختی های زیادی دچارند. اگر به این موضوعات علاقه مند هستید و به تاریخ، سرزمین، مردمان و حاکمان کره شمالی کجنکاو هستید و دوست دارید همه چیز را بدانید، این کتاب برای شما مناسب است و پیشنهاد می کنم بخوانید.امیدوارم از محتوای معرفی کتاب نهایت لذت را برده باشید و برای کسانی که کتاب دوست هستند، میتوانید ارسال نمایید و برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر میتوانید به بخش فرهنگ و هنر ساعدنیوز مراجعه نمایید. همچنین شما نیز بهترین کتابی که تا حال مطالعه کرده اید، برای ما معرفی نمایید. از همراهی شما بسیار سپاسگزارم.
2 سال پیش