یادداشتی از دکتر سیدجواد میری
آیا وضع علمی کشور در حوزه علوم اجتماعی را می توان مورد "سنجش" قرار داد؟ این پرسشی است که اهالی نظر در جهان از خود دائماً می پرسند و برای سنجش و ارزیابی شاخه های گوناگون علم روش های گوناگونی نیز می سازند. به عنوان مثال، یکی از راه های ارزیابی دانشکده های علوم اجتماعی در جهان بررسی "مقالات" علمی است و دیگری دادن آمارهای فعالیت های علمی اساتید دانشگاه ها و مراکز علمی با ارجاع به کتب و دانشجویان و کلاس های آموزشی و کارگاه ها. اما تمامی این روش های ارزیابی و سنجش با تمامی دقت های کمّی که دارند قابل نقد هم از نظر صوری و هم از منظر محتوا هستند. بنابراین برای فهم توسعه علمی ممکن است روش های کمّی کارکرد داشته باشند ولی برای به سنجه درآوردن "رشد" علم ما نیازمند راهکارهای دیگری باید باشیم.
من در اینجا تلاش می کنم بحثم را معطوف به حوزه علوم اجتماعی بنمایم و در محدوده جامعه شناسی سخن بگویم. به سخن دیگر، رشد جامعه شناسی در کشور را چگونه می توان سنجید؟ برای سنجش رشد جامعه شناسی ما نیازمند فهم شاخصه های دیگر در نسبت با کنش های جامعه شناسان و پژوهشگران علوم اجتماعی در ایران هستیم و یکی از بارزترین این شاخصه ها "سنت فکری" یا "برنامه پژوهشی" است. به عبارت دیگر، ما نه تنها باید تعداد مقالات و آمار کتب و تعداد دانشجویان و پایان نامه ها را برای سنجش توسعه علوم اجتماعی بررسی کنیم بل برای ارزیابی "رشد علوم اجتماعی" به وجودِ سنت فکری و برنامه پژوهشی جامعه شناسان در دانشگاه ها و پژوهشگاه ها و مراکز علمی کشور بنگریم. اگر از این منظر به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و مشخصاً به "پژوهشکده مطالعات اجتماعی" نگاه کنیم آنگاه این پرسش مطرح خواهد شد که "ما" در کجای داستان جامعه شناسی در کشور هستیم و چرا اجتماع علمی جامعه شناسی در ایران پژوهشکده مطالعات اجتماعی در پژوهشگاه را به رسمیت نمیشناسد و برای آن جایگاهی معتبر قائل نیست؟
به عنوان مثال، جامعه شناسان پژوهشکده مطالعات اجتماعی در بزرگترین پژوهشگاه علوم انسانی کشور "کارکردگرا" هستند یا "ساختارگرا"؟ در سنت لیبرالی هستند یا محافظه کارانه یا چپ؟ یا اصلاً هیچکدام از این مکاتب بل آنارشیست هستند یا اسلامیست؟ تضاد منافع در جامعه ایران را مارکسیستی صورتبتدی می کنند یا وبری یا هیچکدام؟ اصلاً فهمی از جامعه شناسی تفسیری دارند یا کما کان در سنت تحصلی به مسائل جامعه ایران و جهان می نگرند؟ آیا پسا-استعماری به معضلات نگاه می کند یا پسا-ساختاری؟ اگر به کارنامه پژوهشکده مطالعات اجتماعی از این منظر به دقت نگاه کنیم به سهولت درخواهیم یافت که یکی از علل پایین بودن جایگاه پژوهشکده این است که جامعه شناسان در هیچ سنت شناخته شده جامعه شناسی مسائل را مفصلبندی نظری نمی کنند و عمق فاجعه آنجاست که اصلاً ما افرادی نداریم که "کارورزی جامعه شناسی" داشته باشند تا بتوان از آنها انتظار بینش جامعه شناختی داشت. پس چه باید کرد؟ این مشکل را چگونه می توان در سطح ملی مطرح و برای آن راهکار پیدا کرد؟
بخشی از این معضل مدیریتی است که هم در سطح خرد پژوهشکده و در سطح میانی پژوهشگاه و در سطح کلان وزارتخانه باید آنرا جستجو کرد و بخش دیگر آن ریشه در عدم وجود برنامه پژوهشی و سنت فکری در پژوهشکده مطالعات اجتماعی (و مشخصاً جامعه شناسی) است. من در طی سه سال اخیر در هر سه سطح روشنگری نمودم ولی اراده ای برای تغییر هنوز مشاهده نمی شود و البته این قابل فهم می باشد. زیرا تغییر نیازمند دگرگونی موازنه قدرت در هر سه سطح مدیریتی است که با ساختار کنونی غیرممکن می باشد ولی این بدین معنا نیست که نقد آکادمیک باید متوقف گردد. زیرا تغییرات آکادمیک با نقدهای مستدل آکادمیک تدریجاً رخ خواهند داد اما اجتماع جامعه شناسی کشور و در راس آن #انجمن جامعه شناسی ایران مسئول است که پژوهشکده مطالعات اجتماعی را حمایت کند تا از هستی ساقط نگردد.