دسته بندی ها

سیاست
جامعه
حوادث
اقتصاد
ورزش
دانشگاه
موسیقی
هنر و رسانه
علم و فناوری
بازار
مجله خانواده
ویدیو
عکس

جستجو در ساعدنیوز

ورزش /

راننده ایرانی: علی دایی جانم را بخواهد به پایش می‌زیزم چون چیزی ندارم جز این تاکسی فکسنی! 

شنبه، 24 آذر 1403
کد خبر: 425085
ساعدنیوز: یکی از دوستان علی دایی خاطره جالبی از یک راننده که خود را مدیون علی دایی میدانسته تعریف کرده است.

به گزارش سرویس ورزش ساعدنیوز به نقل از خبرورزشی، یکی از دوستان علی دایی خاطره جالبی تعریف می‌کرد: من با علی دایی به‌همراه یکی از دوستان دیگر محل تمرین پرسپولیس را ترک کردیم. سوار ماشینِ علی‌آقا شدیم تا در راه پیاده شویم و به خانه برگردیم. در ترافیک گرفتار شدیم، علی‌آقا داشت تلفن صحبت می‌کرد. سمت راستم، چشمم به یک تاکسی افتاد. پیکان مدلِ قدیم و تقریبا داغون. چیزی که توجهم رو جلب کرد عکس‌های علی دایی و عبارت‌هایی بود که با استیکر در مدح علی‌آقا روی آن تاکسی نصب شده بود. گفتم: «حاج‌علی اجازه بده این تاکسی یه کم بره جلو» دیدیم که عکس‌های علی دایی روی شیشه عقب نقش بسته. علی‌آقا به من گفت برو بگو بایسته و باهاش صحبت کن ببین جریان چیه! دستور علی‌آقا را اجابت کردم و به سمت تاکسی رفتم. دیدم مردی مسن سوار آن است، با او خوش‌وبش کردم. دایی هم کمی دورتر از ما نظاره‌گر بود. با آن مرد صحبت کردم گفتم این همه عکس دایی برای چیه؟

گفت من علی دایی را ندیدم اما جانم را فداش می‌کنم. گفتم چرا؟ گفت در زندان کچویی فردیس برای مبلغ 8میلیون تومان دو سال در زندان بودم و هیچ‌وقت توانش را نداشتم پرداخت کنم. از زندان صدایم زدند گفتند فردا آزادی. دم دمای سال جدید بود. گفتم شوخی می‌کنید! گفتند یک فرد خیر بدهی تو را صاف کرده! در پوستم نمی‌گنجیدم و تا فردای آن روز نخوابیدم. از مسئول زندان شنیدم آن فرد خیر من و 49 زندانی دیگر را آزاد کرده بود. پرس‌وجو کردم و فهمیدم علی دایی بدهی همه ما را پرداخت کرد. هر چه خواهش تمنا کردم که او را ببینم، نشد. بارها به محل باشگاه آمدم راهم ندادند. علی دایی جانم را بخواهد به پایش می‌زیزم چون چیزی ندارم جز این تاکسی فکسنی. شماره تلفنش را گرفتم و قول دادم علی دایی را ببیند.

مو به تنم سیخ شد. من که اکثر اوقات با شهریار بودم خبر نداشتم. ماجرا را برای علی‌آقا تعریف کردم. باور کنید گونه‌هایش قرمز شد و اشک در چشمانش جمع شد و گفت خدایا شکر. چند روزی گذشت و علی آقا با من تماس گرفت گفت فردا ظهر با آن مرد در دفتر من قرار بگذارم. فردای آن ظهر به دفتر بیمه علی‌آقا رفتیم. آن مرد با یک دسته‌گل و یک جعبه شیرینی منتظر من بود. به دفتر رفتیم و با علی‌آقا ملاقات کردیم. آن مرد گریه می‌کرد و مدام می‌گفت «آقا نوکرتم آقا بذار دستتو ببوسم» علی‌آقا آن مرد را نشاند با او کمی گفت‌وگو کرد و در آخر به آن مرد گفت تو مرد قدرشناسی هستی و من برای تو هدیه‌ای دارم. علی‌آقا باز هم ما را شگفت‌زده کرد و یک دستگاه تاکسی سمند صفر برای آن مرد خریده بود و به او گفت از این به بعد روی این ماشین کار کن.

برای مشاهده ی سایر اخبار مربوط با فوتبال کلیک کنید.


پسندیدم دیدگاه ها

استخاره آنلاین
فال حافظ آنلاین
فال امروز شنبه 24 آذر
از سراسر وب
دیدگاه خود را ثبت نمایید
ویدیو| «وادی خاموشان» استاد شهریار با صدای مسحورکننده اردشیر رستمی؛ روایتی که شما را در اعماق شعر غرق می‌کند!
سعیدرضا عاملی مخالف رفع فیلترینگ در شورای فضای مجازی: دو پسرم در خارج از کشور هستند +فیلم
از بازار چه خبر؟ | قیمت دلار و یورو امروز شنبه 24 آذر 1403 + جدول
صفر تا صد چاپ فوری مقاله پزشکی و پرستاری
علی دایی با ماشین مشکی و لوکس و هوش پَران در حال خرید از سوپر مارکتی +فیلم/ از ستاره فوتبال تا مشتری معمولی در بازار
این فرمانده بلندپایه ارتش همراه رهبر معظم انقلاب به سوریه رفته بود
تعرفه استخراج مقاله از پایان نامه
قانون جدید تحریرالشام؛ قبل از زیارت حضرت زینب (س) باید به زیارت معاویه بروید و اشک بریزید!+ویدیو
پذیرش و چاپ مقاله در مجلات علمی پژوهشی داخلی
داستان های هزار و یک شب / شب بیست و ششم؛ جوان دست بریده و بانوی زیباروی (قسمت دوم)