قوم گرایی صرفاً یک پدیده فرهنگی و فکری هویت طلبانه نیست. گاه قوم گرایی سمت و سویی سلطه طلبانه به خود می گیرد. به بیان دیگر، قوم گرایی را نباید صرفاً به عنوان پدیده ای تحلیل کرد که در صدد احیای یک گفتمان قومی به حاشیه رانده شده به دلایل سلطه فرهنگی و اجتماعی یک قومیت خاص است، بلکه قوم گرایی می تواند به عنوان رویکردی فکری و فرهنگی و اجتماعی تحلیل شود که در صدد است تا سلطه یک گفتمان فرهنگی را از طریق به حاشیه راندن گفتمان های بدیل فرهنگی سازنده هویت جمعی یک جامعه خاص استحکام بخشد. این فرایند اصولاً از طریق بیگانه-سازی یک هویت قومی در یک بستر فرهنگی جمعی چندقومیتی صورت می گیرد. به بیان دیگر، گفتمان فرهنگی سلطه طلب در تلاش است تا یک قومیت و فرهنگ خاص را که مآثر فرهنگی و اجتماعی اش جزویی بلامنازع از هویت جمعی یک جامعه است، به عنوان یک دیگری جلوه دهد. به اعتقاد دکتر سید جواد میری این کاری است که گفتمان "روشنفکران آذری" که مشخصاً توسط دکتر علی مرشدی زاده در کتاب خود مطرح شده است، در صدد آن می باشد. دکتر سید جواد میری، دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در تهران در یادداشتی اختصاصی برای ساعد نیوز به تحلیل این موضوع پرداخته است:
در سال ۱۳۸۰ کتابی با عنوان "روشنفکران آذری و هویت ملی و قومی" به چاپ رسید که در آن مولف (دکتر علی مرشدی زاد) تلاش کرد سنت روشنفکری در آذربایجان را تقلیل به مقوله قومیت بدهد. مرشدی زاد در روایت خویش به فرآیند قومی شدن اشاره می کند و آن را فرآیندی می خواند که طی آن پیوند میان سرزمین و فرهنگ تضعیف می شود و امکان حفظ همگرایی یک ملت در معرض خطر قرار می گیرد . او می گوید قومی شدن فرآیندی است که در آن برخی از مجموعه ها توسط خود یا دیگران به صورت عنصر خارجی درک و تعریف می شود. البته مرشدی زاد در هیچ کجای تحقیق خود به این موضوع نمی پردازد که مفهوم کلیدی او "آذری" چیست و چگونه روشنفکران آذربایجانی تبدیل به روشنفکران آذری شده است. اما نکته مهمتر که مورد غفلت واقع شده است مفهوم "سنت روشنفکری" است که در آذربایجان ریشه سترگی دارد و از اوائل دوره قاجار تکوین یافته است و اساساً ایرانیت در چارچوب نظری آن صورتبندی شده است و تبریز به عنوان اتاق فکر ایران پایه و قوام آن است. اما چطور شد که این سنت فکری و "مکتب تبریز" به ناگاه در روایت های باستانگرایانه تقلیل به قومیتگرایی داده می شود؟ این حلقه مفقوده ای است که نیاز به بررسی بنیادین دارد. در مقابل این خوانش ما نگاه سید جلال آل احمد را داریم که سخن از "روشنفکران آذربایجانی" به مثابه یک سنت فکری می زند و این سنت را به هیچ وجه تقلیل به قومگرایی نمی دهد. به عبارت دیگر، مفهوم روشنفکری آذربایجانی یک مقوله تاریخی است که دارای یک "چشم انداز" است که از آن منظر به ایران و نسبت ایران با جهان می نگرد. این چشم انداز بین دهه های هشتاد و نود شمسی سرکوب شده بود و به حاشیه رانده شده بود و "زبان" -به معنای فلسفی کلمه- خود را از دست داده بود و این موجب شده بود در این دو دهه مقولات بنیادین این سنت روشنفکری توسط "دیگری" (سنت فکری باستانگرایانه) صورتبندی گردد و از آن با عناوین قومگرا یا پانترک یا تجزیه طلب و ایرانستیز یاد گردد. در حالیکه آنچه ما در دوران معاصر ایران می خوانیم از اساس برآمده از صورتبندی روشنفکران آذربایجانی و "مکتب تبریز" است و بدون آن از منظر مفهومی ایران وجود خارجی ندارد.
به نظرم زمان آن رسیده است که روشنفکران آذربایجانی به دنبال ایجاد یک فضای گفتمانی بشوند و مسائل ایران را از "منظر آذربایجان" مورد بحث و گفتگو قرار دهند. البته سالهاست که روشنفکران آذربایجانی در حال انجام گفتگو هستند ولی "با هم" گفتگو نمی کنند و کمتر از "منظر آذربایجان" به مسائل جهان ایرانی می پردازند. در ترکی واژه ای داریم به نام "دانیش" که معنایش در حالت مصدری آن "سخن گفتن" است و در فارسی واژه ای داریم به نام "دانش" که معنایش دانستن و علم است. اگر از قوه تخیل خویش استقاده کنیم می توان گفت که دانش ثمره "دانیش" (گفتگو و سخن گفتن با یکدیگر) است. به عبارت دیگر، ما نیازمند "دانیش" از منظر آذربایجان می باشیم و نقش روشنفکران آذربایجانی در این مسیر می تواند کلیدی باشد. برای اینکه بتوانیم صاحب نقش باشیم باید "محلی" پراکسیس خویش را تحدید کنیم و "ملی" بیاندیشیم و "جهانی" بِتخیلیم. به نظر من، روشنفکران آذربایجانی در چهار دهه گذشته کمتر درگیر "دانیش" بوده اند و پیامد این عدم دانیش ضعف دانش و فقدان چشم انداز آذربایجانی در سیاستگذاریهای کلان ملی در ایران بوده است و دائما در "حاشیه" زیستن رویه اصلی ما بوده است. پرسش اینجاست که "دانیش" چگونه ممکن است؟ آیا می توان دانیش را بدون دانش سامان داد؟ دانش مد نظر ما جز از راه دانیش امکانپذیر نیست و برای ایجاد دانیش ما نیازمند ضرورت های تاریخی چشم انداز آذربایجانی هستیم. در طی سالهایی که دانیش نداشته ایم نیروهای گریز از مرکز و سرکوب علیه غیر مرکز گفتمان های "غیر دانیشی" ایجاد کرده اند و ثمره آن عدم انباشت دانش و غیبت تفکر مفهومی از منظر آذربایجان در ساحت فکری ایران بوده است. برای برون رفت از این وضع عقیم گونه ما نیازمند بازنگری در راه های رفته و باز-جست سنت روشنفکری آذربایجانی هستیم. این پروژه ای نیست که یک شبه به سرانجام رسد و یا یکنفره به سر منزل مقصود برسد بل نیازمند باز-جست "مکتب تبریز" و باز-گشت به مقولات بنیادین سنت روشنفکری آذربایجانی هستیم.