به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، عبدالجبار کاکایی روز پانزدهم شهریورماه سال 1342، در ایلام چشم به جهان گشود. در همان روزها خانوادهاش برای مدتی موقت در عراق سکونت گزیدند. تااینکه عبدالجبار یکسالونیمه بود که مجدداً به ایران بازگشتند. او پس از سپری کردن تحصیلات ابتدایی در زادگاهش، موفق شد در سال 1360 با دریافت دیپلم اقتصاد دبیرستان را به اتمام برساند. سال بعد به تهران آمد و با ورود به دانشسرای تربیت معلم، در رشتهی زبان و ادبیات فارسی تا مقطع کاردانی به تحصیل پرداخت. عبدالجبار کاکایی پس از آن تحصیلاتش را در دانشگاه شهید بهشتی تا مقطع کارشناسی ادامه داد و در نهایت موفق شد در سال 1371، مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشتهی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد تهران مرکز اخذ کند.
عبدالجبار کاکایی به گفتهی خودش، اولین بارقههای شاعری را زمانی که پانزدهساله بود در وجود خود حس کرد. درست در زمانی که نه آنچنان جوان و بالغ بود و نه بهطور کامل رخت کودکی را از تن بهدر کرده بود، در ذهن و خیالش با جابهجا کردن کلمات و موزون ساختن جملات، آبتنی کردن در دریای وسیع شعر و شاعری را آغاز کرد. او به موازات تحصیل، مهاجرت به تهران و حتی زمانی که بهعنوان کارمند رسمی وزارت آموزش و پرورش به شغل معلمی مشغول بود، از سرودن شعر غافل نمیماند و افزون بر آن به نقد و بررسی شعر، همکاری با نشریات و اجرای برنامههای ادبی در صداوسیما نیز میپرداخت.
برزخِ غریبیست آنجا که بودن و نبودن، رفتن و ماندن، در هم گره میخورَد و روح را در تعلیقی ابدی به صلیب میکشد. این همان نقطهای است که سکوت، نه از سرِ رضایت، که از فرطِ فریادهایِ فروخورده، به تنها کلامِ ممکن بدل میشود. وقتی عشق، همزمان پاداش و تقاصِ بزرگترین گناهِ توست و شناختنِ معشوق، نقطهی آغازِ یک پایانِ باشکوه اما ویرانگر است. در این آشوبِ متلاطم است که مبتلایِ رفتن و عاشقِ ماندن میشوی؛ جایی که شکستهای اما میگویی “برو” و بریدهای اما تمنا میکنی “بیا”.
بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون
به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا
چه گیج حرف می زنم ، چه ساده درد می کشم
اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم
چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم
چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم
تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم
تو با منی و بی توأم ببین چه گریه آوره
سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره
ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده ام
گلی که دوست داشتم به دست باد داده ام
بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه
عبدالجبار کاکایی
برای مشاهده سایر اشعار با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.