به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، جمله ماندگاری از آلفرد هیچکاک با این مضمون وجود دارد که هر فیلمی که تبهکار جذابتری داشته باشد موفقتر است. نگاه مختصری به تاریخ سینما صحت این ادعا را نشان میدهد. بدون حضور شخصیتهای شرور جذاب و قدرتمند، چگونه میتوان جنبههای قهرمانانه انسانها را بهشکل باورپذیری به تصویر کشید؟ سینماگران خیلی زود متوجه اهمیت و تاثیر خلق تبهکاران قدرتمند و پیچیده شدند. لااقل از دهه 1920 میتوانیم با شخصیتهای شروری روبهرو شویم که میتوانستند مو به تن هر تماشاگری سیخ کنند. با این وجود میتوان گفت از دهه 1960 بود که فیلمسازان بهتدریج از الگوهای کلاسیک شخصیتپردازی فراتر رفتند و توانستند تبهکاران پیچیدهتری را خلق کنند که مدتها پس از پایان فیلم در ذهن مخاطب باقی میماندند. فهرستِ پیش رو، تنها بخشی از این شخصیتها را معرفی میکند.
در این مطلب با 12 تن از بهیادماندنیترین شخصیتهای شرور تاریخ سینما آشنا میشویم.
1- . مایکل کورلئونه (آل پاچینو) در مجموعه فیلمهای پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا)
در اوایل قسمت اول «پدرخوانده» (1972) مایکل کورلئونه بیشترین فاصله را با یک تبهکار دارد. او پسر کوچک و معصوم خانواده است که پدرش (ویتو کورلئونه) در نظر دارد او را، بهجای فعالیتهای مافیایی، وارد سازوکار قانونی ایالات متحده آمریکا کند. واقعیت هم این است که منش مایکل در اوایل «پدرخوانده» به یک سناتور یا فرماندار بیشتر شباهت دارد تا رهبر یک خانواده مافیایی. با این وجود نیاز به محافظت از خانواده مایکل را ناچار به حذف دشمنان میکند و از این به بعد شاهد این هستیم که چطور او بهتدریج قالب یک تبهکار کلاسیک را به خود میگیرد. مایکل در انتهای قسمت اول با خونسردی منجمدکنندهای سران خانوادههای رقیب را نابود میکند، در «پدرخوانده: قسمت دوم» در راه حفظ خانواده کار را به فروپاشی همان خانواده میرساند و در «پدرخوانده: قسمت سوم» با تبعات رفتارهای بیرحمانهاش مواجه میشود. سهگانه «پدرخوانده» تصویر جامعی از ظهور و افول تبهکاری است که میتواند به یک اندازه جذاب، ترسناک، قابل ستایش و نفرتانگیز باشد!
2- دارث ویدر در مجموعه فیلمهای جنگ ستارگان
جرج لوکاس ساختمان «جنگ ستارگان» را بر اساس مجموعهای از کهنالگوهای محبوب تاریخ هنر ساخت و نتیجه، مجموعهای بود که در بسیاری از کتب سینمایی بهعنوان نمونهای قابل تدریس مورد اشاره قرار میگیرد. شخصیت دارث ویدر، شرور اصلی مجموعه، هم بهخاطر صدای ترسناک و بیرحمی ویژهاش و هم بهعلت گذشته غمانگیزش که بهتدریج مشخص میشود، به یکی از نمادینترین و پیچیدهترین تبهکاران تاریخ سینما تبدیل شده است. در ابتدای راه، او همچون حاکمی خونریز و نفرتانگیز به تصویر کشیده میشود اما وقتی متوجه میشویم که چه اتفاقاتی او را به این جایگاه رسانده است، دارث ویدر به یک شخصیت تراژیک تبدیل شده و نشان میدهد که چطور ضعفهای انسان در کنار مجموعهای از حوادث تاسفآور میتواند به سقوط او منجر شود. دارث ویدر کاراکتری است که جنبههای روشن و تاریک قدرت بشری را همزمان به نمایش میگذارد.
3- جک تورنس (جک نیکلسون) در فیلم درخشش (استنلی کوبریک، 1980)
«درخشش» همچون کابوسی وحشتناک است که نحوه سقوط اخلاقی انسان و تبدیلشدن او به یک هیولا را بهواسطه ترکیبی از انزوا و تاثیرات ماورایی به نمایش میگذارد. جک تورنس نویسندهای است که در یک زمستان برفی همراه با همسر و فرزندش به یک هتل (که در آن فصل غیرفعال است) میرود تا هم در طول زمستان از آنجا نگهداری کند و هم در خلوت و آرامش آن نقطه کتاب جدیدش را بنویسد با این وجود بهتدریج علائم بیثباتی در او پدیدار شده و انسانیت خود را از دست میدهد. دگردیسی درونی جک تورنس از پدری خانوادهدوست به قاتلی که حتی جان فرزند کوچکش را تهدید میکند، هنوز هم بهعنوان یکی از ترسناکترین تصاویر شکلگرفته در سینما از زوال روانی نوع بشر قابل ذکر است.
4-هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز) در فیلم سکوت برهها (جاناتان دمی، 1991)
میگویند مرز میان نبوغ و جنون باریکتر از چیزی است که میاندیشیم. دکتر هانیبال لکتر نشان میدهد که شاید اساسا چنین مرزی وجود نداشته باشد. هانیبال ترکیبی است از نبوغ، کاریزما و وحشیگری غیرقابلوصف. او همزمان یک روانپزشک دقیق و یک قاتل آدمخوار است و میتواند به هولناکترین بخشهای درون انسان راه پیدا کند. او بازی پیچیدهای را با یک کارآموز اف.بی.آی به نام کلاریس استرلینگ (جودی فاستر) بهراه میاندازد که در نهایت نوعی کارکرد درمانی برای این کارآموز دارد اما استرلینگ در این راه باید از ترسناکترین مسیرهای ممکن عبور کند. آنچه، علاوه بر موارد ذکرشده، هانیبال لکتر را به شخصیتی ویژه در تاریخ سینما تبدیل میکند یکی تنوع راههایی است که او برای خرد کردن دیگران برمیگزیند و دیگری آداب معاشرت اوست که گاه هانیبال را همچون یک اشرافزاده بافرهنگ جلوه میدهد و همین، رفتار هیولایی او را بیشازپیش وحشتناک و فراموشنشدنی میکند.
5- اسکار (جرمی آیرونز) در انیمیشن شیر شاه (راجر آلرز و راب مینکوف، 1994)
عموی شرور و بلندپروازی که برای رسیدن به جاه و مقام دست به قتل برادرش میزند، احتمالا خیلی از مخاطبان را بلافاصله یاد شکسپیر و «هملت» میاندازد. با این وجود اینکه چنین خط داستانی تکاندهندهای را در یک انیمیشن دیزنی مشاهده کنیم، امری بود که تا چند سال قبل از «شیر شاه» بهسختی قابلباور بود. اسکار، شخصیت شروری است که به یک اندازه جاهطلب، حیلهگر و بیرحم است و این ویژگیها را با سکانس ویرانگر خیانت به برادرش نشان میدهد. با این وجود اسکار صرفا یک تبهکار بدطینت و خشن نیست بلکه بهموقع میتواند خوشزبان و فریبکار هم باشد. همین امر است که او را به رقیبی سرسخت برای قهرمان داستان تبدیل میکند.
6-لرد ولدمورت (رالف فاینس) در مجموعه فیلمهای هری پاتر
شاید از جنبهای بتوان لرد ولدمورت را نوعی دارث ویدر جدید دانست: دانشآموزی بااستعداد و کاریزماتیک با قدرت رهبری بالا (با نام اصلی تام ریدل) که در مقابل جنبه تاریک وجود خود شکست خورده و به پادشاه تاریکی تبدیل میشود. کشش مهارناپذیر ریدل به قدرت مطلق در کنار ناتوانیاش در درک عواطف مثبت انسانی، او را به تهدیدی همیشگی علیه نوع بشر تبدیل میکند. قدرت نمایشگری ولدمورت و تبدیل هر جلسهای به نوعی گردهمآیی آیینی، نکته دیگری است که نفوذ او را بر پیروانش افزایش داده و او را به شخصیت تاثیرگذارتری تبدیل میکند. هر چند چهره رالف فاینس در نقش لرد ولدمورت در مقایسه با آنچه در مجموعه کتب «هری پاتر» توصیف شده است کمی تلطیفشده بهنظر میرسد اما کماکان ترسناک و تکاندهنده جلوه میکند.
7- جوکر (هیث لجر) در فیلم شوالیه تاریکی (کریستوفر نولان، 2008)
اغراق نیست اگر بگوییم تبدیل «شوالیه تاریکی» به یک پدیده فرهنگی و درخشش هیث لجر در قالب جوکر، این کاراکتر را در سینما از نو تعریف کرد. نولان و لجر کاری کردند که تمام جوکرهای قبلی سینما (حتی جوکر شروری که جک نیکلسون با بازی ماندگارش در فیلم «بتمن» به کارگردانی تیم برتون به تصویر کشیده بود) در مقابل جوکرِ مخوف و توقفناپذیر «شوالیه تاریکی» همچون کودکانی بازیگوش و دوستداشتنی بهنظر برسند!
آنچه نولان و لجر بر آن تاکید کردهاند بیاصول بودنِ جوکر است. جوکر در «شوالیه تاریکی»، برخلاف بتمن، هیچ قیدوبندی ندارد و همین باعث میشود همواره یک گام از رقیب خود پیش باشد. او آنارشیستتر از آن است که بخواهد، مثل خیلی از تبهکاران کلاسیک، اقداماتش را بهخاطر پول یا قدرت انجام دهد. صرفِ نابودی و هرجومرج برای او مهمترین انگیزه است. از همه اینها ترسناکتر این است که خیلی اوقات در تشخیص قطعی قطبهای خیر و شر دچار تردید میشویم. آیا واقعا گاهی اوقات چنین بهنظر نمیرسد که حرفهای جوکر درستتر از بتمن است؟ آیا نگرش انساندوستانه بتمن/ بروس وین در مقابل نگاه تلخاندیشانه جوکر کمی رویاپردازانه و دور از واقعیت بهنظر نمیرسد؟
8- فرانتمن (هوانگ اینهو) در سریال اسکویید گیم
«هوانگ اینهو» (با بازی لی بیونگ-هون) که تو فصل اول بهعنوان مدیر اصلی بازیها معرفی شد، این فصل حضور پررنگتری داره و ما بیشتر با گذشتهی این شخص و دلیل حضورش تو این بازیها آشنا میشیم. «لی بیونگ-هون» در مصاحبهای توضیح داده: «اگر نقش فرانتمن در فصل اول نظارت و مدیریت بازیها بود، در فصل دوم به گذشته او پرداخته خواهد شد و دلایل شرکتش در اولین بازی و افکارش توضیح داده میشود.» رویارویی این شخصیت با برادرش و بازیکن شمارهی 456 محور اصلی داستان فصل دوم هست.
9- مالک (جواد عزتی) در سریال زخم کاری
شاید تا پیش از زخم کاری، جواد عزتی یکی از کمدینهای محبوب در سینما و تلوزیون به شمار میرفت که هیچوقت انتظار نداشتیم او را در قامت یک شخصیت منفی ببینیم. البته باید گفت مالک مالکیِ زخم کاری شاید یک شخصیت مایل به خاکستری باشد تا بدمن! او به عنوان یک کاراکتر منفی بیش از اندازه مورد ظلم قرار گرفته است اما با این حال باز هم نمیتوانیم او را یک قهرمان خوش قلب و پاک سرشت بدانیم. کاراکتر مالک طوری نوشته شده که ببینده بعد از ارتکاب هر جنایتی به دست او، میتواند بی چون و چرا مالک را ببخشد چرا که فکر میکند این حق مالک است که برای انتقام هر کاری بکند. البته نباید فراموش کنیم که هوش مالک و صبر او در گرفتن انتقام و رسیدن به قدرت، یک جاذبهی بسیار قوی در وجود مالک ایجاد میکند. این انتقام گرفتنهای هوشمندانهی مالک باعث میشود همه ما از دستان آلوده به خون او چشم پوشی کنیم و او را ببخشیم.
10- آرمان بیانی (پیمان معادی) در سریال افعی تهران
آرمان بیانی همان روشنفکرِ اعصابخوردکنیست که البته هیچکس نمیخواهد فرصت معاشرت با او را از دست بدهد! تفکرات آرمانِ همه چیزدان به عنوان یک کارگردان و منتقد سینما، در نگاه اول برای بسیاری از ما مغرورانه و دور از ادب برداشت میشود اما وقتی او را بیشتر میشناسیم، متوجه میشویم که رکگویی و تلخزبانیهای آرمان، نقطه قوت شخصیت اوست چرا که او تمام سعیش را میکند تا چیزی جز خودش را به نمایش نگذارد. همین یک رویی و یک رنگی آرمان بیانی باعث میشود او را با وجود تمام ویژگیهای اخلاقی منفیاش دوست بداریم و در آرزوی معاشرت با او باشیم حتی اگر او موجودی بی رحمتر از یک کارگردان سختگیر و رکگو باشد!
11- بزرگ آقا ( استاد علی نصیریان) در سریال شهرزاد
شخصیت «بزرگ آقا» در سریال «شهرزاد» شبیه «پدرخوانده» است. او فرد ثروتمند و بانفوذی بود که ابهت خاصی داشت، قانونهایی را که مورد تأیید خودش بود تعیین و اجرا میکرد، اجازه نمیداد کسی به قدرت برسد و جایگاه او را تصاحب کند. افراد زیادی زیر دست این شخصیت کار میکردند و همه آنها منتظر بودند تا او دستور انجام کار خاص، جنایت یا قتلی را صادر کند.
این کاراکتر پشتپرده تمام اتفاقاتی بود که در قصه سریال میافتاد، یک سر همه حوادث و ماجراها به او میرسید و سرنوشت همه شخصیتهای مهم در دستان او بود.
این نقش با بازی رخشان استاد نصیریان به یکی از نقش های منفی ماندگار تاریخ فیلم و سریال ایرانی تبدیل شده است.
12- قباد (شهاب حسینی) سریال شهرزاد
قباد بعنوان یکی از شخصیت های منفی سریال شهرزاد پرطرفدارترین شخصیت این سریال هم بود. حتی پرطرفدارتر از نقش مثبت سریال یعنی فرهاد (مصطفی زمانی). تلاشی که قباد برای به دست آوردن عشق خود یعنی شهرزاد کرد، هیچ گاه فرهاد برای تماشاگر به مرحله بروز نرساند. حتی بعد از این که شهرزاد به دیدنش آمد (در آمفی تئاتر)، او را با حرف هایش طرد کرد. این رفتارها باعث می شود تا ما از دیدن قباد، احساس بهتری پیدا کنیم. در ضمن، مخاطب دلایل بسیاری از رفتارهای بد و نامناسب قباد را که گذشته اش بوده، می داند. بنابراین فقط بر اساس شرایط فعلی او، شخصیتش را قضاوت نمی کند. اما شاید بپرسید که چرا بیشتر ما دوست داشتیم که به جای قباد، فرهاد می مرد؟ ! اصلی ترین دلیلش این است که در ماجرای یک مثلث عشقی، فردی که تلاش بیشتری می کند و در آخر ناکام می ماند، بدون توجه به بسیاری از شاخص ها و ویژگی های اخلاقی اش، دوست داشتنی تر می شود. در این بین بازی بهتر شهاب حسینی در برابر لحن یخ زده بازی مصطفی زمانی هم بی تاثیر نبود.
13- تایلر داردن (برد پیت) در فیلم باشگاه مشتزنی (دیوید فینچر، 1999)
تایلر داردن یک آنارشیست کاریزماتیک است که به منبع الهام شخصیت اصلی «باشگاه مشتزنی» (راوی با بازی ادوارد نورتون) برای فرار از یک زندگی کسالتبار تبدیل میشود. او تجسم شورش علیه مصرفگرایی است و هرگز سازگاری با شرایط پیرامون را نمیپذیرد. او به رهبر گروهی از مردان سرخورده تبدیل شده و آنها را به پیوستن به یک جنبش اعتراضی خشونتآمیز ترغیب میکند. با این وجود تایلر صرفا یک رهبر الهامبخش نیست بلکه شخصیتی پیچیده و دچار اختلالات شخصیتی هم بهنظر میرسد. در واقع پیچیدگی او (که در انتها مشخص میشود بازتاب آشفتگیهای روانی و درونی راوی است) باعث میشود تا راوی در نهایت برای رسیدن به ثبات در زندگیاش چارهای جز خلاصشدن از دست تایلر نداشته باشد. از این جنبه، شاید بتوان تایلر را تبهکاری مدرن دانست که جنبه خشونتبار او واکنشی به بیگانگی انسان از جهان تحولیافته و مصرفگرای پیرامون است. شاید به همین دلیل بود که تایلر از سوی بسیاری از مخاطبان نه بهعنوان یک تبهکار بلکه بهعنوان نشانهای فرهنگی از آرمانهای ضد سیستم مورد توجه و ستایش قرار گرفت.
از نظر شما کدام شخصیت منفی طرفداران بسیاری داشته و برای همیشه ماندگار شده؟