به گزارش سرویس تاریخ ساعد نیوز، عکس هایی که از گذشته سرزمینمان به جا مانده هریک داستانی دارد گاه تلخ و گاه شیرین. در قاب تاریخ امروز 4 تصویر دیده نشده را مشاهده خواهید کرد از سردر اولین مجلس ملی ایران، اولین لباسهای مردانه ای که زنان برتن کردند، تحصن دانشجویان ایرانی مخالف شاه در کالیفرنیا و دورهمی محمدرضا پهلوی و ثریا با ملکه انگلیس و خانواده اش .
14 مرداد ماه 1285 شمسی مظفرالدین شاه با خواست چهارگانه متحصنین در قم و شهرری و... که شمار آنان به بیش از ده هزارتن رسیده بود موافقت کرد و دستور داد که کالسکه های سلطنتی و درشکه های موجود در تهران برای باز گرداندن متحصنین به شهرری فرستاده شوند و در تهران با عین الدوله رئیس الوزراء برای اجرای خواستهای خود مداکره کنند.
این مذاکرات ماه بعد (ژانویه سال 1906 ) به صدور فرمان تاسیس عدالتخانه (مجلس شورا) انجامید.
انقلاب مشروطیت با گران شدن قند و شکر به علت جنگ ژاپن و روسیه در خاور دور، آغاز شده بود و روی بهای سایر اجناس تاثیر گذاشته بود، زیرا که علاء الدوله حاکم تهران بدون توجه به علت گرانی که از خارج تحمیل شده بود چند تاجر از جمله سید هاشم قندی را فلک کرده بود که بازاریان به روحانیون متوسل شدند و اعتراض و اعتصاب و تحصن آغاز شد.
در این میان روحانیون با فروش زمین مجاور امامزاده سید ولی با اجازه شیخ فضل الله نوری به بانک روس مخالفت کردند و مردم باتخریب عمارتی که در آن زمین در حال احداث بود جرات بیشتری برای اعتراض کردن به دست آوردند و بر دامنه اعتراضات و اعتصابات افزوده شد تا به تاسیس مجلس ملی انجامید.
"سردر اولین مجلس ملی ایران "
دهه هفتاد را به دهه پلیاستر در صنعت مد میشناسند و دلیل این شد که پارچههای مصنوعی جدید در این دوره باعث شد که مدهای جدید به طور فزاینده و با قیمتهای پایینی در دسترس عموم قرار بگیرد. دومین ویژگی این دوره که باید به آن اشاره کنیم این بود که با به دست آوردن آزادیهای بیشتر توسط زنان، آنان به سمت پوشیدن لباسهای مردانه رفتند. همچنین لباسهای زنانهای در این دوره مورد توجه قرار گرفت که به اصطلاح wrap بود یعنی یک طرف آن روی یک طرف دیگر قرار میگرفت و کمربندی در جلوی لباس یا در کنار آن این دو بخش را به هم متصل میکرد. یقه لباس هم به این ترتیب به شکل حرف V در میآمد. فقط یک تولیدکننده توانسته بود 5 میلیون از این لباس را بفروشد.
تحصن دانشجویان ایرانی مخالف شاه در کالیفرنیا - سال 1357
بدگویی و بداندیشی شاه پهلوی نسبت تمام افراد و کشورهادیگر به گفته ثریا اسفندیاری
بخشیهایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری؛ 25 بهمن 1333 پس از یک اختلاف طولانی با دولت انگلستان، در عرشه کشتی اقیانوسپیمای کوئین مری عازم بندر سوت هامتن در بریتانیا میشویم. زمان برقراری مجدد روابط دوستی با بریتانیای کبیر فرارسیده است. محمدرضا به من گفت: ثریا البته بازی آسانی نیست اما روی تو حساب میکنم. انگلیسیها مردمانی متکبر و کینهتوزند و بعد از خواری و خفتهایی که در آبادان متحمل آن شدند، چشم دیدن ما را ندارند. پاسخ دادم: گمان نمیکنم چنین باشد.
آنها مردمانی رک هستند و تا آخرین لحظه، ولو بازی را ببازند، مقاوم میمانند و بعد دست دوستی به سوی خصم دراز میکنند... در ایستگاه راهآهن ویکتوریا، دوک آف گلوسستر از ما استقبال میکند و دو روز بعد، ملکه ما را به کاخ باکینگهام میپذیرد. الیزابت دوم زنی است مهربان با پوستی سفید، قدش از من کوتاهتر است - گرچه من هم زیاد بلند نیستم - در سخن گفتن دقتی دارد که در ملکه مادر و پرنس فیلیپ دیده نمیشود. از کودکی او را برای ملکه شدن آماده کردهاند.
پس از صرف ناهار دو کودک برای معرفی شدن به سوی ما میآیند؛ آنها پرنس چارلز و پرنسس آن هستند. چهرهشان متبسم و شاد و نگاهشان به ما سرشار از هوشیاری و کنجکاوی است. محمدرضا که مجذوب آنها شده، با تبسمی تلخ نگاهش را به سوی من برمیگرداند؛ میفهمم چه میخواهد بگوید.... آری در ایران زنان جوان برای داشتن فرزند، ساقههای علف را به هم گره میزنند.... فردای روز دیدار با ملکه، بعدازظهر برای صرف چای مهمان ملکه مادریم - خانمی است از آن نوع زنان مسن انگلیسی، شیرینسخن با سری پرشور از ماجرا.
از پرشیا (ایران) صحبت میکند و علاقهمند است به سرزمینهایی که پای داریوش به آنجا رسید، سفر کند. میخواهد از دره اندوس (پاکستان) و بینالنهرین دیدار کند... دوست داشتم با سر وینستون چرچیل هم دیداری داشته باشیم. تازه مطالعه خاطرات او را پایان میدادم. خاطراتی که جایزه ادبی نوبل را نصیب وی ساخت. من علاقه زیادی به آشنایی با او در خود احساس میکردم. وقتی او ما را به یک ضیافت دعوت کرد، خوشحال شدم. سر وینستون در این اوقات، بار سنگین سالهای عمر و تحمل اهانتهای سالخوردگی را میگذراند.
کمی ناشنوا است و دستگاه شنوایی که یک دوست آمریکایی همان روز صبح برایش فرستاده، به گوش او بند نمیشود. سر وینستون که عصبی شده آن را از گوش برمیدارد و با غیظ در جیب میگذارد و با صدای بلند میگوید: بسیار خوب بدون این هم میتوانم بشنوم و زندگی کنم. حال که از شر دستگاه آزاد شده است، میتواند با ما صحبت کند و از سیاست ایران جویا شود...