به گزارش سرویس جامعه ساعد نیوز، خانه قدیمی مادر بزرگ، پناه آخر هفته های ما است.
از زمانی که زنگ خانه را بزنی، تا زمانی که گل بوسه خداحافظی بدرقه راهت شود، به یاد بی حوصلگی ها و گرفتاری هایت نیستی.
سفره اش یک رنگ و دیوار هایش بوی نم برکت میدهد.
حیاطش همیشه، گل ها و درختچه ها را باردار است. حوض کوچکی دارد که می شود قایق بی خیالی ات را روی آن بیاندازی و حرکت آرام آب را ببینی.
خانه قدیمی مادربزرگ همان جایی است که ناز قهر هایت را می کشند. هرچهقدر آتش بسوزانی، حق را به تو می دهند. بشقابت خالی نشده، پر میشود.
همان جایی است که برای چند ساعت، میشود خودت باشی و آسمان را آبی تر ببینی…
بعد از مشاهده ویدیو خاطره انگیزی که در بالا دیدید و این تصاویر شاید خواندن این شعسپیده قاسمی ر به مذاقمان خوش بیاید که می گوید؛
خاطرات خانه پدری در دلم جا دادم
آن همه مهرو وفا در دلم جا دادم
کوچه با پله آمد به دالان
باحیاطی که سنگ است کف آن
یاد آن کوچه بن بست دری
اهل آن خانه همه یکی مادری
یاد آن خانه یک درب چوبی
مردآن خانه همه اهل خوبی
عطرو بوی ترنج و گلهای شمعدانی
همه در صف لب ایوان چون بهاری
گوشه حیاط، تخت و دوتاپشتی
زیر سایه شاخ و برگِ درختِ بهی
روی صحن اش یک حوض آبی
حوض وناودانی
آن حصار پیچیده دور باغچه و سبزه های ریحانی
نقش آن خانه ازجنس شعر بود
سقف و دیوارش هنر
روی هرخشت خامش دلی بود
گفتگویی داشت خانه بانسیم صبحگاهی
عطر داغ نان سنگگ قند قندانش شیرین تر
خاطراتم روی آن تخت چوبی
سفره صبحانه دسترنج پدر تکه نانی
خوردن چای داغِ استکان و نعلبکی
قوری گِلی و سماورنفتی
چه گویم وصف آن همه خوبی
دلتنگ و گمشده در روزهای بچگی
یاد آن خانه ازدلم بیرون نخواهم کرد
یاد آن خانه که دردلم قاب کرد
همان خانه که شعر را شاعری
شعری که نامش را خانه پدری
منبع ویدیو: سایت دلگرم
برای مشاهده تصاویر و ویدئوهای بیشتر از ایران قدیم با ما همراه باشید.
4 هفته پیش