به گزارش سرویس دانشگاه پایگاه خبری ساعدنیوز، روزی سوداگری از اهالی بغداد نزد بهلول آمد و از او مشورت خواست: "چه چیزی بخرم تا سود فراوان ببرم؟" بهلول در پاسخ گفت: "آهن و پنبه." مرد بازرگان با اعتماد به بهلول، مقداری آهن و پنبه خرید و انبار کرد. قضاوت روزگار بر این بود که پس از چند ماه، قیمت این کالاها بالا رفت و او توانست آنها را با سود کلانی بفروشد و به ثروت زیادی دست یابد.
مدتی بعد، تاجر دوباره با بهلول مواجه شد. این بار با غرور و خودبزرگبینی، او را خطاب قرار داد و گفت: "بهلول دیوانه، دوباره چه چیزی بخرم تا سود بیشتری کنم؟" بهلول این بار پیشنهاد دیگری داد و گفت: "پیاز و هندوانه بخر."
سوداگر که دفعه قبل بهلول را عاقل دیده بود و به نصیحتش سود برده بود، بدون چون و چرا تمام سرمایه خود را صرف خرید پیاز و هندوانه کرد و آنها را انبار نمود. اما این بار بخت با او یار نبود. در مدت زمان کوتاهی، تمام پیازها و هندوانهها فاسد و خراب شدند و سرمایهاش از دست رفت و ضرری هنگفت متحمل شد.
مرد بازرگان در کمال عصبانیت نزد بهلول رفت و شروع به گله و شکایت کرد: "چرا بار اول آهن و پنبه گفتی و سود کردم، اما دفعه دوم با گفتن پیاز و هندوانه تمام سرمایهام را بر باد دادی؟ این چه پیشنهادی بود؟"
بهلول در جواب او با آرامش گفت: "روزی که برای بار اول نزد من آمدی، با احترام مرا 'آقای شیخ بهلول' خطاب کردی و با این کار مرا فردی عاقل پنداشتی. من نیز از روی عقل به تو اجناس بادوام و سودآور (آهن و پنبه) را پیشنهاد دادم. اما این بار مرا 'بهلول دیوانه' خواندی. من هم از روی دیوانگی، جواب دیوانهوار و احمقانهای (پیاز و هندوانه) به تو دادم!"
برای مشاهده اخبار مرتبط با دانشگاه اینجا کلیک کنید