به گزارش سرویس هنر و رسانه ساعدنیوز، در نامه فروغ به ابراهیم گلستان اینگونه آمده: عزیزم. عزیزم. عزیزم. قربانت بروم. دوستت میدارم. دوستت میدارم. یک لحظه از مقابل چشمم دور نمیشوی. نفسم از یادت میگیرد و خونم در قلبم طغیان میکند. شاهی، دوستت دارم. دو روز است که نتوانستم برایت نامه بنویسم و وجدانم همینطور عذابم میدهد. دیروز که شنبه بود همراه گلُر و هانس و دختر کوچکشان و سیروس رفتم به راولنسبورگ تا تعطیل آخر هفته را پهلوی امیر بگذرانم. ما که چهار نفر بودیم و امیر هم با زن و بچههایش و مهرداد روی هم میشدند پنج نفر و همه با هم میشدیم نُه نفر و نُه نفر شدن و نُهنفری زندگی کردن حتی اگر برای دو روز هم باشد یکی از آن چیزهائیست که مرا خفه میکند. نمیدانم چرا تحمل جمعیت را ندارم. چرا تحمل زندگی فامیلی را ندارم. من آنقدر به تنهائی خودم عادت کردهام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس میکنم. تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک باشم و نزدیک که میشوم میبینم اصلاً استعدادش را ندارم. برای اینکه خودم را سرگرم کنم هی رفتم توی آشپزخانه و ظرف شستم و ظرف شکستم و هی آمدم توی اطاق و با بچهها دعوا کردم یا تلویزیون تماشا کردم. هوا هم آنقدر بد بود که حتی نمیشد پنجره را باز کرد. یا طوفان بود و خاک و صدای شکستن شاخههای درختها میآمد و یا باران بود و مه و سرمای شدید. و بالاخره هم سرما خوردم و آنچنان سرمائی خوردم که وقتی برمیگشتم پشت ماشین زیر چهار تا پتو دراز کشیدم با گلوی روغنمالیده و سردرد وحشتناک و سرفه و هزار چیز غیرقابل تحمل دیگر و حالا هم که دارم این نامه را برایت مینویسم آنقدر تب دارم که چشمم باز نمیشود. هوای اینجا خیلی بد است. منکه هیچوقت مریض نمیشدم از وقتی که از ایران آمدهام اقلاً نصف مدت را مریض بودهام.
قربانت بروم. دارم مزخرف مینویسم. دارم حرفهای بیهوده مینویسم. دیگر تمام شد. فردا که دوشنبه است میروم و بلیط هواپیمایم را میبرم برای رزرو کردن صندلی. خیال دارم برای دوشنبۀ دیگر که سوم مرداد میشود رزرو کنم. میخواستم جمعه بیایم ام بچهها نمیگذراند. هنوز هم نمیدانم که جمعه بیایم یا دوشنبه. فردا همهچیز معلوم میشود. بلافاصله برایت مینویسم. نمیدانم باید برایت تلگراف بزنم یا نه و نمیدانم اگر تلگراف بزنم به فرودگاه میآئی یا نه. اگر مینویسم ”نمیدانم“ برای این نیست که فکر میکنم اهل آمدن نیستی بلکه برای اینست که فکر میکنم شاید فرصت و امکان آمدن برایت وجود نداشته باشد. شاهی، قربانت بروم، اما من راستی راستی راستی احتیاج به دیدن تو در همان لحظۀ اول دارم. اگر سرنوشتم این باشد که ترا دوباره ببینم باید در همان لحظۀ اول ببینم. این دوروزه هم هیچ خبری از تو نداشتهام. شاید فردا نامهات برسد. اگر قرار شد جمعه بیایم فردا و پسفردا هم برایت مینویسم و دیگر نمینویسم چون اگر بنویسم بعد از خودم میرسد. اما اگر قرار شد دوشنبه بیایم تا چهارشنبه برایت مینویسم. دیگر نمیتوانم بنویسم.
برای مشاهده سایر مطالب هنرمندان با سرویس هنر و رسانه ساعدنیوز در ارتباط باشید.
4 ماه پیش
5 ماه پیش
5 ماه پیش
5 ماه پیش