به گزارش سرویس هنر و رسانه ساعدنیوز، ماجرای ازدواج من سر فیلم «همسر» آقای فخیم زاده بود که به خاطر اسمش سرنوشت من را رقم زد و در همان گیرودار ساختش بودیم که برای خواستگاری از من به منزلمان آمدند و بعد از 5ـ 6 سال کار مداوم در عرصه های مختلف، با همسرم ازدواج کردم و به آمریکا رفتیم.
البته سالی یک بار به ایران می آمدم و به صورت ناپیوسته کارهایی انجام می دادم، مثل کار «نابخشوده» که هنگام بارداری پسر بزرگم اتفاق افتاد یا «بن بست» اصغر نعیمی که با «فرهاد اصلانی» و «دکتر عزیزی» بازی کردم یا کارهای دیگر، اما چون گرین کارت آمریکا داشتم، مجاز نبودم بیشتر از 3ـ4 ماه در ایران بمانم و باید برمی گشتم.
ازدواج، فرصتی برای امتحان کردن خودم با ازدواج، عاشق شدم و با خودم فکر کردم این بهترین فرصت برای امتحان کردن خودم است که آیا می توانم مدتی از آنچه دوست دارم، دور باشم یا نه! آن 10 سال خیلی بر من سخت گذشت؛ بسیار دلتنگ بودم، خیلی شب ها می نشستم برنامه «چشم انداز» را می دیدم، همکارانم را نگاه می کردم، گریه می کردم، فیلم هایی را که بازی کرده بودم را نگاه می کردم و... همسرم هم همیشه بابت این دلتنگی من ناراحت بود و همیشه می گفت من هر کاری برای تو بکنم، خوشحال نیستی!
واقعاًَ همیشه از او ممنونم که بعد از ازدواجمان کاملاً حمایتم کرد و همچنین بچه هایم که شرایط زندگی و دوری ام را تحمل می کنند و با این موضوع که هر 2ـ3 سال یک بار به ایران می آیند و کنارم هستند یا من تنها سالی چند بار می توانم پیش شان بروم، کنار آمده اند. واقعاً خیلی سخت است که هم زندگی هنری ات را داشته باشی و هم زندگی شخصی ات را. اما همه اینها را مدیون همسر و بچه هایم هستم که اجازه دادند برگردم و دوباره همان کاری را انجام دهم که دغدغه و مورد علاقه ام است.
دوست ندارم در خارج از کشور زندگی کنم هر داستانی که در هر کشوری نگارش می شود و بازیگرانش آن را به تصویر می کشند، واقعیت های اجتماع شان است. ناهنجاری هایی است که در اجتماع شان وجود دارد. ولی در کشور ما به ما اجازه این کار را نمی دهند! اصولاً دوست ندارم چیزی که ریا به حساب می آید به تصویر کشیده شود! مگر نه اینکه ما یک رسانه ایم؟ خب باید مسئولان مان اجازه دهند مشکلاتی که در جامعه مان وجود دارد را به واسطه نوشته نویسندگان مان به تصویر بکشیم تا بتوانیم مشکلی از مشکلات مردمان کم کنیم، دردی از دلشان برداریم، آرامشی بهشان بدهیم تا زندگیشان بهتر پیش برود. اگر مردم این همذات پنداری را با ما داشته باشند، قطعاً ما هم احساس خستگی نخواهیم کرد.
من ارتباط بسیار نزدیک با مردمم دارم؛ باور کنید اتفاق افتاده با یکی از همکارانم در حال گذر از خیابان بودیم و دستفروشی لقمه نان و پنیری به من تعارف کرد و من هم آن را قبول کردم، همکارم از من پرسید چه جوری این لقمه را از دست کثیف یک دستفروش قبول می کنی؟ من هم با افتخار به او گفتم معلوم است تعارفش را می پذیرم، چون من برای این مردم هستم، چون دارم با همین آدم ها زندگی می کنم.
شاید یکی از دلایلی که چندان دوست ندارم در خارج از کشور زندگی کنم، به این خاطر باشد که نمی توانم با آدم های آنجا ارتباط برقرار کنم، ولی با مردم خودم می توانم. نیم توانم بی تفاوت از کنار مشکلات آدمی که می توانم بهش کمک کنم، بگذرم! من جور دیگری بزرگ شده ام. دوست دارم آن مشکل و دردی که جامعه ام به آن دچار است را کار کنم اما متاسفانه قصه ای نمی بینم که آرامم کند تا بگویم «آخی، بالاخره توانستم به عنوان یک رسانه قدمی برای خدمت به مردمم بردارم.»
هر آنچه می خوانم، می بینم یک فرد عادی هم می تواند آن را کار کند و نیازی به من نیست! ایرانی ها خوش قلب و مهمان نوازند من ایرانی ها را آدم های خوش قلب و مهمان نوازی می دانم. درست است شرایط خیلی چیزها و آدم ها را تغییر داده، اما ایرانی جماعت خوش ذات است. افتخار می کنم که یک ایرانی هستم. خیلی ها در آمریکا تصور می کردند من اسپانیایی یا مکزیکی هستم! این موضوع خیلی به من برمی خورد، آنقدر که با تاکید و افتخار ملیتم را به آنها می گفتم. با وجودی که پسرهایم در آمریکا به دنیا آمده اند، اما هر آنچه یک شهروند ایرانی باید از کشورش بداند را می دانند و مذهب مسلمانی شان را دارند، چون من خواسته ام که اینگونه بار بیایند. اعتماد راسخ دارم اگر آدم بچه هایش را با خدا و کلام قرآن آشنا کند، هیچ وقت به خطا نخواهند نخواهند رفت؛ همان کاری که مادرم با من کرد. فعلاً که در ایران به دنیا آمده ام و نمی توانم آن را با هیچ جای دیگر معاوضه کنم، وابستگی بد و شدیدی به این مملکت دارم و هیچ چیز خارج برایم جذابیت ندارد، چون تفکراتم با آدم های دیگر زمین تا آسمان فرق داردو زندگی را جور دیگری می بینم؛ مثلاً وقتی خارج از ایران هستم، دوست دارم به محله های عجیب و غریب سیاه پوست ها و دیگر آدم هایشان بروم، ازشان فیلم بگیرم و تصاویرشان را روزی به یک فیلم تبدیل کنم.
اتفاقاً خیلی ها از من می پرسند چرا کارگردانی نمی کنی؟ من هم می گویم وقتی قرار است ممیزی بخورد، چرا باید این کار را انجام بدهم؟! اگر قرار است روزی چیزی بسازم، دلم می خواهد واقعیتش را بسازم که متاسفانه این شرایط هر روز در حال بدتر شدن است و این مسئله خیلی اذیتم می کند. با همه اینها دلم می خواهد ایرانی باقی بمانم و در کنار مردم خودم زندگی کنم. دلم می خواهد ما بازیگرها و مسئولان دست به دست هم بدهیم و تلویزیون و سینمای مان را زنده نگه داریم. شاید وقتی ببینم دیگر کاری از دستم بر نمی آید، بگویم خداحافظ و برگردم پیش همسر و بچه هایم.
1391/11/08
برای مشاهده سایر مطالب هنرمندان با سرویس هنر و رسانه ساعدنیوز در ارتباط باشید.