درباره کتاب کلاین و واگنر
هرمان هسه به فرهنگ و تمدن چین و هند اشتیاق بسیار زیادی داشت. یکی از برجسته ترین داستان های او نیز – سیدارتا – حاصل همین عشق به فرهنگ هند است. سیدارتا که یکی از رمان های موجود در کتاب کلاین و واگنر است، قبلا نیز با ترجمه سروش حبیبی از سوی نشر ماهی با عنوان سیدارتها چاپ شده است.
خلاصه کتاب کلاین و واگنر
داستان این رمان کوتاه درباره فریدریش کلاین، کارمندی آبرومند، همسر و پدری خانواده دوست است که ناگهان زیر بار جنایتی خیالی زندگی خود را رها می کند و با گذرنامه جعلی فرار می کند.
فریدریش کلاین مردی آرام و بی آزار بود. کارمندی سربه راه و معصوم که زندگی خوبی داشت. این آدم وقتی با گذرنامه جعلی به سمت جنوب فرار می کند وارد دنیای دیگری می شود. دنیایی که با او سازگار نیست. فرار کردن همراه با پول دزدی و به همراه داشتن یک تپانچه از عهده فریدریش خارج است اما او تصور می کند همسر و سه فرزند خود را به قتل رسانده است و بنابراین چاره ای جز فرار ندارد.فشار و رنجی که فریدریش در هر لحظه تحمل می کند به خوبی در متن کتاب نشان داده شده است و خواننده می بیند که این کارمند سابق چقدر در دنیای جدید با خطر روبه رو است. در ادامه داستان، فریدریش زنی را می بیند که شیفته او می شود. کشش عجیبی نسبت به این زن دارد و خود نیز دلیل آن را نمی داند. بنابراین تصمیم می گیرد با زن آشنا شود و…
در داستان سیدارتا گوشه هایی از زندگی بودا با وقایع تخیلی تلفیق شده است. سیدارتا فرزند عالِم و پیشوای روحانی مذهب برهمایی، برهمن فرزانه است و از کودکی راه پدر را دنبال کرده و در حال آموختن تعلیمات مذهبی است. همه سیدارتا را ستایش می کنند و عقده دارند که او در آینده یکی از بزرگان برهمایی خواهد بود. اما در این میان خود سیدارتا احساس خوبی نداشت: «سیدارتا، برای خود شادی به بار نمی آورد، مایه ی خرسندی خود نبود.» – «در دل هیچ شاد نبود.»سیدارتا متوجه شد آموزه هایی که در خانه پدری دریافت می کند او را سیراب نمی کند، بنابراین خانه را ترک می کند و به همراه دوستش، گوویندا، به شمن ها می پیوندد. سیدارتا می خواهد با تحمل رنج و عبور از منِ خویش از رنج جهان و از چرخه ملال انگیز زندگی بیرون رهایی یابد. در نزد شمن ها نیز سیراب نمی شود و تصمیم می گیرد به سراغ بودا برود.سیدارتا پس از شنیدن آموزه های بودا با او گفت وگو می کند اما تصمیم می گیرد راه خود را دنبال کند و از طریق آن به رهایی برسد. به همین خاطر به زندگی رو می آورد و با کمالا آشنا می شود و…
در قسمت آخر این کتاب، هرمان هسه که مرد سیر و سفر بود، درباره گشت وگذارهای خود در آلپ می نویسد. درباره خانه روستایی، گردنه، دهکده، پل، درخت ها، هوای بارانی و… می نویسد. مترجم می نویسد: «نگارش این مجموعه برای هسه بیشتر زمینه ساز سفری بوده است به درون خود و بیان زمزمه وار آنچه در ذهن و دلش می جوشیده است.»
درباره نویسنده کتاب کلاین و واگنر
هرمان هسه، زاده ی ۲ ژوئیه ی ۱۸۷۷ و درگذشته ی ۹ اوت ۱۹۶۲ میلادی، ادیب، نویسنده و نقاش آلمانی-سوئیسی و برنده ی جایزه ی نوبل سال ۱۹۴۶ در ادبیات بود.پدر هرمان، مدیریت موسسه ی انتشارات مبلغین پروتستان را به عهده داشت. مادرش دختر هندشناس معروف، دکتر «هرمان گوندرت» و مدیر اتحادیه ی ناشران کالو بود. کتاب خانه ی بزرگ پدربزرگ و شغل پدر، اولین باب آشنایی هرمان هسه جوان با ادبیات بود. او در سال ۱۹۱۲ به سوئیس مهاجرت کرد و در سال ۱۹۲۳ تابعیت آن کشور را پذیرفت و در همین زمان برای بار دوم ازدواج کرد. وی در سال ۱۹۳۱ یک سال پس از انتشار نارتسیس و گولدموند برای بار سوم با خانم نینون آوسلندر ازدواج کرد. هرمان هسه به عنوان پرخواننده ترین نویسنده ی اروپایی در قرن بیستم شناخته شده است.بر اساس توجه و علایق خاصی که این نویسنده در باب فلسفه به دست آورده بود، در سال ۱۹۲۲ روایتی به نام سیدارتا منتشر کرد که از جمله پرخواننده ترین آثار وی می باشد. این کتاب نگرشی بر ریشه های روانشناسی در مذاهب جهانی و مکاتب عقلی است. شماری از صحنه های سیدارتا، تابلوهای مثنوی مولوی را برای خواننده ترسیم می نماید.هرمان هسه در آثارش مبارزه جاودانه روح و زندگی را ترسیم نموده و با نگرشی هنرمندانه به دنبال ایجاد تعادل بین این دو پدیده قلم فرسوده است. هسه در خانواده ای اصلاح طلب در منطقه در جنوب آلمان به دنیا آمد و تحت تأثیر مادرش که مبلغ مذهبی در هندوستان بود، به فلسفه هندی روی آورد. از دهه سوم قرن بیستم، به عنوان تبعه سوئیس در منطقه «تیچینو» به گوشه گیری نشست. گرایش به رومانتیسم و طبیعت گرایی از نمودهای چشم گیر آثار قدیمی تر هسه است. این سبک در یکی از اولین رمان هایش به نام پیتر کامنسیند (۱۹۰۴)، که با استقبال بی نظیری روبرو شد، به چشم می خورد. وی به طور جدی به مشکلات انسان ها و روابط بین آن ها و همچنین نقش هنرمند در جامعه، پرداخته و در رمان های گرترود (۱۹۱۰) و رُسهالده (۱۹۱۴) این معضل را به شیوه هنرمندانه ای مطرح می نماید. هسه به عنوان نماینده جریانات صلح طلب - پاسیفیسم، از طرفدارانی مانند تئودور هویس برخوردار بود و در جمع دوستانش قرار داشتند. در این ارتباط افرادی هم از آلمان حملات خصمانه خود را علیه او آغاز کردند. هسه پس از آشنایی با یوزف ب. لانگ، از شاگردان کارل گوستاو یونگ، از طریق این مشاور با آثار زیگموند فروید و یونگ آشنا شد. هسه از طریق این آثار دریافت که هریک از فرارهای دیوانه وار و فزاینده اش در فاصله سال های ۱۹۰۴ تا ۱۹۱۴ در واقع فرار از خویشتن بوده اند، بازتاب دردها و رنج های درونی اش بوده اند در دنیای بیرون، و نوشته هایش نیز قرینه سازی ای از خویشتن خودش بوده اند، چنانچه که در ۱۹۲۱ در مقدمه یک نویسنده خاطرنشان کرد: "تمام این داستان ها مربوط به خود من بودند، بازتابی بودند از راهی که در پیش گرفته بودم، از رؤیاها و آرزوهای پنهانم و از رنج تلخم."هرمان هسه متأثر از بیماری همسرش که مبتلا به شیزوفرنی بود، در سال ۱۹۱۶ به یک بحران عمیق روحی (افسردگی) مبتلا شد و تحت مداوا قرار گرفت و در ۹ اوت ۱۹۶۲ در تسین واقع در سوئیس درگذشت.
درباره مترجم کتاب کلاین و واگنر
علی اصغر حداد (۲۴ اسفند ۱۳۲۹ در محله راه کوشک قزوین)، مترجم با سابقه ایرانی است. او بیشتر به خاطر ترجمه داستان های آلمانی و آلمانی زبان شناخته شده است. مهدی سحابی نوه عمه وی، و محمود حدادی پسر دایی اش می باشند.علی اصغر حداد دوران ابتدایی و سال های اول دبیرستان را در قزوین گذرانده است. وی کلاس هشتم دبیرستان بوده که به همراه خانواده به تهران مهاجرت می کند. کلاس نهم را در دبیرستانی در تهران می گذراند. خودش می گوید: «انبوه درس های حفظ کردنی، زنگ انشا، تاریخ و جغرافیای هیچ و پوچ باعث شد از درس و مدرسه زده شوم. به شعر و داستان سخت علاقه مند بودم، اشعار نیما را می خواندم، افسانه را از حفظ بودم، حافظ را خوب نمی فهمیدم، مولانا شور در دلم می انگیخت، جنگ و صلح تولستوی، ژان کریستف رومن رولان، خوشه های خشم جان اشتاین بک جهان رمان به طور کل، مفری بود برای گریز از ملالت درس و مدرسه.» و سرانجام این ملالت باعث می شود تا وی ترک تحصیل کند. چندی بعد سال های آخر دبیرستان را با سختی درس می خواند و دیپلم می گیرد. سپس هجده ماه به خدمت سربازی می رود و بعد به آلمان مهاجرت می کند. مدرک فوق لیسانس خود را در برلین غربی اخذ می کند در رشته جامعه شناسی با گرایش کشورهای در حال توسعه سپس در سال ۱۳۵۹ به ایران باز می گردد و به تدریس زبان آلمانی و ترجمه متون ادبی مشغول می شود.
قسمتی از کتاب کلاین و واگنر
- کلاین و واگنر
حال دیگر یقین داشت، سرنوشت از جای دیگری نمی آمد، در درون خود او رشد می کرد. اگر در برابر سرنوشت چاره ای نمی یافت، طعمه ی آن می شد. (کلاین و واگنر – صفحه ۲۸)
دوباره لحظه ای احساس خوشبختی کرد، احساس آرامش و اطمینان خاطر، حسی بسیار مطبوع و دلپذیر برای کسی که با ترس و وحشت آشناست. جلمه ای از دوران کودکی خود به یاد آورد. آن ها، شاگردان مدرسه، با هم در این باره گفت وگو می کردند که بندبازها با چه شیوه ای موفق می شوند کاملا مطمئن و بی دغدغه روی طناب راه بروند. بعد یکی گفته بود: «اگر کف اتاق هم با گچ خط بکشی، راه رفتن دقیق روی آن همان اندازه سخت است که روی طناب نازک. اما به راحتی از عهده ی کار برمی آیی، چون خطری تهدیدت نمی کند. اگر به خودت تلقین کنی که با همان خط گچی طرف هستی و هوای دور و بر هم همان کف اتاق است، می توانی روی هر طنابی با اطمینان راه بروی.» (کلاین و واگنر – صفحه ۴۸)
عشق دیگران خوشبختی نمی آورد. اما عاشق بودن خوشبختی است. (کلاین و واگنر – صفحه ۵۸)
خودکشی بیهوده بود، حالا بیهوده بود، بی ارزش بود. اعضای بدن خود را یک به یک نابود کردن، درهم شکستن، بیهوده بود! اما رنج بردن، به ضرب درد و رنج پخته شدن، به ضرب تازیانه و زجر ساخته شدن، خوب بود، رهایی بود. (کلاین و واگنر – صفحه ۷۴)
- سیدارتا
در گذشته، زمانی که آن دو جوان به تقریب سه سال نزد شمن ها به سر برده و تمرینات آنان را پی گرفته بودند، از برخی راه ها و بیراهه ها خبری به گوششان رسیده بود، یک شایعه، یک افسانه: گویا مردی آمده بود که گوتاما نامیده می شد، والا، بودا. گویا او در درون خود بر رنج جهان چیره شده و چرخ تناسخ را از حرکت بازداشته بود. (سیدارتا – صفحه ۱۱۶)
سیدارتا اندیشه کنان آهسته تر رفت و از خود پرسید: «راستی آن چیست که می خواستی از درس و از آموزگاران بیاموزی؟ آن چیست که آنانی که این همه به تو آموختند، نتوانستند به تو بیاموزند؟» و با خود گفت: «آن چیز منبود که می خواستم معنا و مفهومش را بیاموزم. آن چیز منبود که می خواستم از آن رها شوم، بر آن غلبه کنم. اما نتوانستم بر آن غلبه کنم، فقط توانستم فریبش دهم، فقط توانستم از آن بگریزم، خود را از آن پنهان کنم. راستی که در این جهان هیچ چیز به اندازه این من اندیشه ام را به خود نکشیده است: این معما که من زنده ام، یکی هستم، جدا و متمایز از همه ی دیگران، این معما که من سیدارتا هستم! راستی که در این جهان شناختم از خود، از سیدارتا، کم تر از هر پدیده ی دیگریست.» (سیدارتا – صفحه ۱۲۸)
بیش تر مردم به برگی فرو افتاده می مانند که در هوا تاب می خورد، پروازکنان به این سو و آن سو رانده می شود و به زمین می نشیند. اما گروهی هستند کم شمار که به ستاره هایی می مانند که در مدار ثابت خود سیر می کنند، مصون از گزند باد، با قانون و مداری در درون خود. در میان همه ی فرزانگان و شمن هایی که شناختم، تنها یکی این گونه بود، فرزانه ای کامل که هرگز فراموشش نمی کنم. او همان گوتامای والامقام است، مبشر آن آیین. (سیدارتا – صفحه ۱۵۱)
نرمی نیرومندتر از سختی است، آب نیرومندتر از صخره، محبت نیرومندتر از اجبار. (سیدارتا – صفحه ۱۸۲)
- گشت وگذار
هر بار که به این ناحیه ی پربرکت در دامنه ی جنوبی آلپ می رسم، احساس می کنم از تبعید برگشته ام، احساس می کنم دوباره در سمت درست کوه به سر می برم. این جا خورشید مهربان تر می تابد و کوه ها سرخ ترند، این جا شاه بلوط می روید و تاک، بادام و انجیر، این جا آدم ها خوبند، مودب و مهربان، گرچه بی چیز. و هرآنچه می سازند، چنان خوب، چنان بقاعده و چشم نواز می نماید که می پنداری به حکم طبیعت این گونه رشد کرده است. (گشت وگذار – صفحه ۲۲۲)
گاهی هوای بارانی شادی آور است، فرح بخش است؛ هوای امروزی این گونه نیست. رطوبت موجود در هوای سنگین هر لحظه کم و زیاد می شود، ابرها می روند و ابرهای دیگری می آیند. آسمان عبوس و مردد است. (گشت وگذار – صفحه ۲۲۷)
شناسنامه کتاب کلاین و واگنر
- نویسنده: هرمان هسه
- ترجمه: علی اصغر حداد
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۲۴۸
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد