درباره کتاب هرگز رهایم مکن
داستان در انگلستان قرن بیستم اتفاق می افتد. گروهی دانش آموز روستایی در مدرسه ای عجیب و غریب به نام «هیلشم» زندگی می کنند. مدرسه ای که مشابه مدارسی که تا کنون دیده ایم، نیست. با این که دانش آموزان مدرسه به فعالیت های معمولی مثل نقاشی کشیدن، کتاب خواندن و بازی کردن مشغول اند، اما رازی در این مدرسه وجود دارد که فقط مسئولین مدرسه از آن باخبرند. رازی درباره ی دانش آموزانی که در مدرسه زندگی می کنند و سرنوشت غریبی در انتظارشان است.
«روت، تومی و کتی» از دانش آموزان این مدرسه هستند. هم بازی هایی که از زمان مدرسه تا دوران بزرگسالی شان رابطه ی عاشقانه ی پیچیده ای با هم دارند. آن ها از همان دوران مدرسه در جستجو برای کشف حقایقی درباره ی زندگی شانند. حقایقی که نشان می دهد علت وجود داشتن آن ها با انسان های دیگر فرق دارد. «کتی اچ سی» راوی داستان، بعد از گذشت سال ها از دوران کودکیش اکنون پرستاری است که تلاش می کند از معمای مدرسه ی «هیلشم» پرده بردارد. این داستان درباره ی اندوه موقعیت انسانی و چیستی اوست. داستانی که خواننده در آن انعکاسی از زندگی خودش را می یابد.
خلاصه داستان هرگز رهایم مکن
در داستان هرگز رهایم مکن، هلیشم جایی است که تأکید زیادی بر هنر دارد، نوشتن و دیگر حالت های خلاقیت. ناگهان خانم اسرارآمیزی به نام مادام از راه می رسد و بهترین کارهای هنری را برای قرار دادن در گالری گلچین می کند. تامی در این جور مسائل استعدادی ندارد و هیچ وقت کاری برای قرار گرفتن در گالری نداشت. این بخشی از دلایلی است که بداخلاقی او را توجیه می کند. یک روز وقتی که او سیزده سال داشت خانم لاکی معلم و محافظ به او گفت که اشکالی ندارد اگر او خلاق نیست چون درهرحال این اصلاً مهم نیست و کتی از این حرف بسیار شوکه شد.
کتی داستان های زیادی درباره دروغ گویی راث نیز به یاد دارد. در یک زمان راث وانمود کرد که او در شطرنج بسیار ماهر است. درحالی که او هیچ چیز از شطرنج نمی دانست. در زمان دیگر او وانمود می کرد که جامدادی جدیدش درواقع هدیه ای از معلمش است اما در حقیقت خود آن را برای خودش خریده بود. کتی دوست خوبی برای راث بود. زمانی که کتی نوار کاستی را که آهنگ موردعلاقه کتی (هرگز رهایم مکن) در آن بود را گم کرد، راث به او کمک کرد تا دنبال آن بگردند.
هرگز رهایم مکن با عشق جلو می رود. یک روز خانم لاکی سعی کرد تا به بچه ها توضیح بدهد که زندگی آن ها زمانی که اهداکننده می شوند چقدر سخت و تراژیک خواهد بود. بااین حال دانش آموزان نمی توانستند این اطلاعات را تجزیه وتحلیل کنند. در سن و سال ۱۶ سالگی تامی و راث شروع به قرار گذاشتن کردند. کتی حسودی می کرد اما سعی می کرد تا احساسش درباره تامی را مخفی کند. چند ماه پس ازآن که راث و تامی باهم باشند، دانش آموزان فارغ التحصیل شدند و برای زندگی به کلبه هایی فرستاده می شدند. جایی که دانش آموزان می توانند رانندگی کنند و هرکاری که دوست دارند انجام دهند.
در کلبه ها راث موفق می شود تا دانش آموزان بزرگ تر را تحت تأثیر قرار دهد. دو دانش آموز بزرگ تر به نام کریسی و رودنی کتی راث و تامی را به یک سفر به نورفولک می برند زیرا عقیده دارند که نسخه ی اصلی راث که از روی آن کلون شده را پیدا کرده اند.
در سفر کریسی و رودنی درباره ی شایعه ی عشق دو دانش آموز می گویند که اهدای شان را عقب انداختند تا چند سالی را بیش تر کنار هم باشند. هیچ کس درباره این برنامه چیزی نشنیده بود اما راث وانمود کرد که همه چیز را دراین باره می داند.
تامی و کتی از بقیه ی گروه جدا می شوند و به پیش نهاد تامی به مغازه آهنگ فروشی می روند تا به دنبال نوار کاستی که کتی سال ها پیش گم کرده بود بگردند. آن ها در آن جا لحظات احساسی را می گذرانند. راث متوجه این اتفاق می شود و سعی می کند ارتباط آن ها را خراب کند. او به تامی می گوید که کتی نقاشی اش را دوست ندارد و به کتی می گوید تامی هیچ وقت عاشق دختر معمولی مثل او نمی شود.
کتی در این شرایط به صورت داوطلبانه از کلبه ها جدا می شود تا تحت آموزش پرستاری قرار بگیرد. سال ها بعد او می شنود که مدرسه هلیشم بسته شده است و از دوستی قدیمی می فهمد که راث اهدای خود را شروع کرده و ضعیف عمل می کند. او به همین دلیل داوطلب می شود تا پرستار راث باشد.
راث از کتی می خواهد تا با او به سفری با قایق برای چند ساعت رود و او موافقت می کند. او باخبر می شود که تامی هم اهدا را شروع کرده و مرکز ریکاوری او نزدیک قایق است. زمانی که آن ها بار دیگر کنار هم قرار می گیرند، راث از آن ها برای جدا کردن شان عذرخواهی می کند و می خواهد که برای تعویق اهدا اقدام کنند تا بتوانند سال های بیشتری را کنار هم بگذرانند. و به آن ها آدرس مادام را که امیدوار است بتواند کمک کند می دهد.
هرگز رهایم مکن، فرجام تلخی دارد. کمی بعد از اتفاقات بالا، راث می میرد و کتی پرستار تامی می شود. کسی که سومین ارگان خود را اهدا و در صف اهدا عضو چهارم است که اکثر کلون ها در این دوره دوام نمی آورند و می میرند. آن ها پیش مادام می روند و مادام با مهربانی به آن ها می گوید که برنامه تعویق وجود ندارد و آن ها مدرسه هیلشم را به وجود آوردند تا کلون ها را با فعالیت های انسانی آشنا کنند. برنامه های هنری برای آن است که به عموم مردم نشان دهند تا کلون ها هم روح دارند و در حال حاضر این مدرسه بسته شده است.
در راه برگشت به مرکز ریکاوری تامی حالش بد می شود و این واقعیت را می پذیرد که به زودی می میرد و از کتی می خواهد تا دیگر پرستار او نباشد. او نیز موافقت می کند و تامی برای اهدای چهارمش آماده می شود.
با بازگشت به زمان حال کتی در حال آماده شدن برای اولین اهدای خود است.او کاملاً آرام و حتی خوشحال است که می تواند در زندگی دیگران تأثیرگذار باشد. چند هفته بعد از مرگ تامی او برای سوگواری به دشتی در نورفولک می رود در آن جا او تصور می کند تا تمام چیزهایی که از دست داده است به ویژه تامی به او بازمی گردند.
درباره نویسنده کتاب هرگز رهایم مکن
کازوئو ایشی گورو (Kazuo Ishiguro) در ناکازاکی ژاپن در 1954 متولد شد و در کودکی به انگلستان مهاجرت کرد. او در انگلستان، فلسفه و زبان انگلیسی آموخت و اولین کتابش «منظره ی پریده رنگ تپه ها» را بر اساس پایان نامه اش نوشت. استفاده از فرهنگ ژاپنی در رمان هایی که او به انگلیسی می نویسد، از ویژگی های نویسندگی اوست.
به گفته ی منتقدین، رمان های ایشی گورو ترکیبی از آثار «جين آستین، فرانس كافكا و مارسل پروست» است. او از كسي پيروي نمي كند و جهان زيبايي شناختي متعلق به خود را مي آفريند. ایشی گورو دنیاهایی را خلق می کند که تصویر بزرگ تری از مضامين تاريخي، شيوه و رسوم حكومت داري و رفتار و منش مردم به دست می دهد، درست هنگامی که خوانندگانش در دوره اي نامشخص از تاريخ جهان قرار دارند.
سبک نگارش کازوئو ایشی گورو
کتاب های ایشی گورو با نثری مینیمالیستی درباره ی واکنش انسان ها در شرایط مختلف است. بسته به دوره ی زمانی و کشوری که شخصیت ها در آن زندگی می کنند، جایگاه آن ها در جامعه تغییر می کند. نقطه ی قوت رمان این است که در سطوح عمیق تری خوانده می شود و نسل های متفاوتی با آن ارتباط برقرار می کنند. این ویژگی رمان، آن را برای پرداخت به مسائل فلسفی به صورتی بنیادی تر، عمیق تر و جهان شمول تر مناسب ساخته است.
ایشی گورو تمایلی ندارد در رمان هایش درباره ی اخلاقیات بنویسد. با سخن گفتن از احساسات است که برخی جنبه های انسان بودن برجسته می شود. او به دنبال این نیست که به خواننده هایش بگوید چه کنند یا چه نکنند، بلکه تلاش می کند تا نشان دهد بودن در آن وضعیت چه حسی دارد.
ارتباطات بین شخصیت ها در رمان های ایشی گورو مهم است؛ چرا که با توصیف این ارتباطات شخصیت پردازی طبیعی تری انجام می شود. از نظر او، این ارتباطات باید واقع گرایانه و اصیل باشند و به جای یک رابطه ی کلیشه ای و معیار، نشان دهنده ی یک رابطه ی غافلگیرانه و متحیرکننده باشند. خاطرات، ضمیر و نحوه ی جهان بینی این شخصیت ها در مرکز توجه داستان قرار دارد. این شخصیت ها از طریق ذهن مخاطب جان می گیرند، بنابراین جهان های ارائه شده توسط رمان بر جهان های ذهنی مخاطبین از جهات گوناگونی تأثیرگذار است.
آثار ایشی گورو در هارمونی زیبایی با جهان بینی او قرار دارد. یکی از چیزهایی که همیشه برای ایشی گورو جالب بوده، این است که انسان ها به صورت هم زمان، در دنیاهای کوچک و بزرگی زندگی می کنند؛ همه ی آن ها فضایی شخصی دارند که در آن مجبور به تلاش برای رسیدن به عشق و خوشبختی اند، اما این فضا به شکلی اجتناب ناپذیر با دنیای بزرگتری هم پوشانی دارد؛ دنیایی که سیاست یا حتی جهان های پادآرمان شهری در آن حکومت می کنند. انسان ها به صورت هم زمان در دنیاهای کوچک و بزرگ زندگی می کنند و هیچ کدامشان را هم نمی توانند نادیده بگیرند.
آثار و جوایز کازوئو ایشی گورو
ایشی گورو یکی از شناخته شده ترین نویسندگان معاصر انگلستان است و در سال ۱۹۸۶ برای کتاب «هنرمندی از جهان شناور» برنده ی جایزه ی «وایت برد» و در سال ۱۹۸۹ برای کتاب «بازمانده ی روز» برنده ی جایزه ی «بوکر» شد. هرگز رهایم نکن نیز نامزد جایزه ی «بوکر» شد. ایشی گورو در سال 2017 جایزه ی نوبل ادبیات را دریافت کرد. کتاب های وقتی یتیم بودیم، غول مدفون، شبانه ها، تسلی ناپذیر و شام خانوادگی از آثار دیگر اوست. از رمان های «بازمانده ی روز» و «هرگز رهایم نکن» اقتباس سینمایی ساخته شده است.
قسمتی از کتاب هرگز رهایم مکن
در مورد بیشه ها داستان های وحشتناکی می گفتند. یک بار، نه خیلی پیش از آن که ما به هیلشم بیایم، پسر بچه ای با دوستانش به شدت دعوا می کند و به فراسوی مرزهای هیلشم می گریزد. دو روز بعد جسدش را پیدا می کنند، در دل آن بیشه ها، در حالی که به درختی بسته شده بود و دست ها و پاهایش بریده شده بودند. (کتاب هرگز رهایم مکن – صفحه ۷۰)
اگه هیچ کس باهاتون حرف نمی زنه، من می زنم. مشکل، اون جوری که من می بینم، اینه که حقایق رو به شما گفتن و نگفتن. به شما گفته شده، اما هیچ کدومتون درست درک نکردین، کاملا راضی ان. اما من نه. اگه قراره زندگی شرافتمندانه ای داشته باشین، باید بدونین و درستم بدونین. (کتاب هرگز رهایم مکن – صفحه ۱۱۰)
نیمه های صبح بود و ما سر یکی از جلسات توجیه فرهنگی بودیم. در این کلاس ها ما نقش آدم های گوناگونی را که در جامعه با آن ها روبرو می شدیم، ایفا می کردیم: گارسون های کافه ها، پلیس ها و غیره. این جلسات همیشه ما را هیجان زده و در عین حال نگران می کرد، طوری که حسابی تحریک می شدیم. (کتاب هرگز رهایم مکن – صفحه ۱۴۸)
از آن جا که هر یک از ما زمانی از روی شخصی معمولی الگوبردرای می شدیم، می بایست به ازای هر یک از ما، جایی در آن بیرون، الگوی اصلی مرد یا زنی می بود که به زندگی معمولش ادامه می داد. این دست کم به لحاظ نظری به این معنا بود که می توانستیم شخصی را که از روی او الگوبرداری شده بودیم، پیدا کنیم. (کتاب هرگز رهایم مکن – صفحه ۱۸۲)
اگه یکی رو پیدا کنی، کات، که واقعا بخوای باهاش باشی، اون وقت می بینی، که این رابطه خیلی هم خوبه. (کتاب هرگز رهایم مکن – صفحه ۲۴۰)
گاهی وقتی با کسی یه زوج هستی، نمی تونی مسائل رو مثل کسی که از بیرون رابطه تون رو می بینه، درک کنی. (کتاب هرگز رهایم مکن – صفحه ۲۶۰)
فقط برای چند ثانیه و نه بیش تر، مستقیما به من خیره شد و دقیقا مرا شناخت. یکی از همان جزایر کوچک روشنایی و هشیاری که اهداکننده ها گاهی در میانه نبردهای هولناکشان با درد به آن می رسند. نگاهم کرد، فقط یک دم، و گرچه چیزی نگفت، معنای نگاهش را دانستم. (کتاب هرگز رهایم مکن – صفحه ۳۰۳)
چطور می شد از این جهان خواست که این راه مداوا رو فراموش کنه و دوباره به همون روزهای سیاه برگرده؟ راه برگشتی در کار نبود. هر چقدرم که مردم در مورد وجود شما عذاب وجدان پیدا می کردن، نگرانی اصلیشون این بود که بچه ها، نامزدا، والدین و دوستاشون از سرطان و بیماری های قلبی نمیرن. (کتاب هرگز رهایم مکن – صفحه ۳۳۷)
با ماشین به نورفوک رفتم. دنبال چیز خاصی نبودم و تا کنار ساحل هم پیش نرفتم. شاید فقط دلم می خواست به آن مزارع هموار خالی و پهنه های عظیم و خاکستری آسمان نگاه کنم. یک دم بی اختیار به جاده ای رفتم که نمی شناختم، و نیم ساعتی نمی دانستم کجا هستم و اهمیتی هم نمی دادم. پی درپی از کنار مزارع یکدست و بی شکل می گذشتم، بی هیچ تغییری، جز هر از گاه که به دسته ای از پرندگان نزدیک می شدم، پرندگانی که با شنیدن صدای موتور ماشین از میان شیارهای شخم خورده پر می کشیدند و می رفتند. عاقبت در دوردست چند درخت دیدم، که از جاده چندان دور نبودند، به سمتشان راندم، توقف کردم و پیاده شدم. (کتاب هرگز رهایم مکن – صفحه ۳۶۶)
شناسنامه کتاب هرگز رهایم مکن
نویسنده: کازوئو ایشی گورو
ترجمه: سهیل سمی
انتشارات: ققنوس
تعداد صفحات: ۳۶۷