درباره کتاب خاطرات پس از مرگ
ژواکیم ماریا ماشادو د آسیس (۱۹۰۸- ۱۸۳۹)، نویسنده برجسته برزیلی است. «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» این گونه آغاز می شود: «من نویسنده ای فقید هستم اما نه به معنای آدمی که چیزی نوشته و حالا مرده بلکه به معنای آدمی که مرده و حالا دارد می نویسد». د آسیس، در ابتدا تصمیم می گیرد براس کوباس ماجرای خود را از مرگ خویش آغاز کند و از آخر به اول روایت کند. ماشادو د آسیس با این تمهید هشیارانه و بی مانند راوی این زندگی نامه را آزاد می گذارد تا فارغ از دغدغه های آدمی زنده، زندگی خود را روایت کند و روایت این زندگی فرصتی می شود تا نویسنده تیزبین و متفکر با زبانی آمیخته به طنزی شکاکانه زیر و بم وجود آدمی، عواطف و هیجانات، بلندپروازی ها و شکست ها و پیروزی های او را از کودکی تا دم مرگ پیش روی ما بگذارد و پرسش هایی ناگزیر را در ذهن مان بیدار کند. د آسیس با گذشتن از رومانتیسم و ناتورالیسم، راهی خاص برگزید و این راهی ا ست که در ادبیات جهان به نام خود او شناخته شده؛ هرچند تاثیر نویسندگانی چون لارنس استرن و زاویر دْ مستر بر آن انکارناپذیر است. برخی منتقدان سبک او را رئالیسم روانکاوانه نام نهاده اند. داستان های ماشادو روایتی است طنزآمیز، آکنده از تمسخر، شکاکانه و در عین حال با این تعمد که ماهیت داستانی روایت را به خواننده گوشزد کند. دنیای ماشادو سرشار از ابهام و عدم قطعیت است. در «خاطرات پس از مرگ براس کوباس»، راوی مرده است و فارغ از داوری زندگان و از جایگاهی فراتر از ایشان زندگی خود را روایت می کند. آثار وی تاثیر بسزایی در ادبیات برزیل در مدارس و دانشگاه ها در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم داشته است. از جمله تحسین کنندگان وی می توان ژوزه ساراماگو، کارلوس فوئنتس، وودی آلن، سوزان سونتاگ و هارولد بلوم را نام برد.
خلاصه داستان خاطرات پس از مرگ
داستان رمان حول کتابخانه ای در مسکو و کارکنانش جریان دارد، مدیر کتابخانه فردی به نام کالاباروف است که ادیبی فرهیخته و مدبّری ست که تا به حال کتابخانه را با چنگ و دندان مدیریت کرده و مسائل کتابخانه را به خوبی به جلو برده است. اما از مقامات بالا به ویژه از طرف ماخروشکینا، مدیر کل وزارتی کتابخانه ها، زیر فشار است تا استعفا بدهد و دست از مدیریت این کتابخانه بردارد.
درباره نویسنده کتاب خاطرات پس از مرگ
ژواکیم ماریا ماشادو د آسیس (Joaquim Maria Machado de Assis) (زاده ۲۱ ژوئن ۱۸۳۹ – درگذشته ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۸) که با نام ماشادو د آسیس شناخته شده است، نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و نویسنده داستان کوتاه بود. او به عنوان بزرگترین نویسندهٔ ادبیات برزیل شناخته شده است، هر چند در زمان حیات به محبوبیت گسترده ای خارج از مرزهای برزیل دست نیافت. او به زبان های فرانسه، انگلیسی و آلمانی تسلط داشت و در اواخر عمر زبان یونانی را نیز آموخت. آثار وی تأثیر بسزایی در ادبیات برزیل در مدارس و دانشگاه ها در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم داشته است. از جمله تحسین کنندگان وی می توان ژوزه ساراماگو، کارلوس فوئنتس، وودی آلن، سوزان زونتاگ و هارولد بلوم را نام برد.
قسمتی از کتاب خاطرات پس از مرگ
یکی از عموهایم، کشیشی برخوردار از همه ی مزایای آن لباس، اغلب می گفت عشق به افتخار دوروزه ی دنیا مایه ی تباهی روح آدمی می شود، روح آدم باید مشتاق افتخار ابدی باشد. و عموی دیگرم که افسر هنگ پیاده نظام بود در جوابش می گفت: عشق به افتخار چیزی کاملا انسانی، و بنابراین اصیل ترین خصلت آدم است.
باور کنید، به یاد آوردن مکافاتش کمتر است. مبادا به خوشبختی دَم دل خوش کنید، قطره ای زرداب تلخ در این خوشبختی هست. وقتی زمان گذشت و آن جوش و خروش تمام شد، آن وقت است که آدم از ماجرا لذت می برد، چرا که از این دو توهم، توهمی که دچار شدن به آن عذاب کمتری دارد، بهتر است.
چند سال درست مثل یک لحظه است! چرا می خواهی باز زنده بمانی؟ تا همین طور ببلعی و بلعیده بشوی؟ از این نمایش، از این تقلا سیر نشدی؟ تو بارها و بارها هدیه هایی از من گرفته ای که زشتی و عذابشان از همه ی هدایا کمتر بوده: روشنی صبح، اوهام دلپذیر تاریکی، آرامش شب، چهره ی زمین و آخر از همه خواب، بزرگترین هدیه ی من به انسان. ابله بیچاره، دیگر چه می خواهی؟
اولین بار بود که مردن آدمی را می دیدم. مرگ را فقط از گفته های این و آن می شناختم. فوق فوقش آن را در چهره ی سنگ شده ی جسدی در راه گورستان دیده بودم، یا پیچیده در آرایه هایی که آموزگاران تاریخ باستان بر آن پوشانده بودند، مرگ خدعه آمیز قیصر، مرگ پاکبازانه ی سقراط، مرگ سرافرازانه ی کاتو. اما این ستیز نهایی میان بودن و نبودن، نفس مرگ است در کنشی دردناک، فشارنده و تشنج آور و بی بهره از هر آرایه ی سیاسی و فلسفی، مرگ کسی که دوست می داری. هیچ وقت با چنین چیزی روبرو نشده بودم. گریه نکردم. خوب یادم هست که اصلا گریه نکردم. چشمهام بی حالت بود و بُلْه، گلویم گرفته، ذهن ام گیج و حیران. چی؟ موجودی به آن نجابت، به آن سربراهی، به آن پاکی، کسی که هیچ وقت اشک رنجیدگی به چشم کسی نیاورده بود، مادری سراپا محبت، همسری بی غل و غش، می بایست این جور بمیرد، تباه شده، جویده شده زیر دندان تیز مرضی بی شفقت؟ این همه به نظرم نابه جا و نامعقول می آمد.
صراحت فضیلتی است که بیش از هرکس برازنده ی آدم مرده است. در دوران حیات، چشم های فضولِ افکار عمومی، تعارض منافع، جدال بی امان حرص و آز ، آدم را ناچار می کند ژنده پاره های کهنه اش را مخفی کند، وصله ها و شکاف ها را از این و آن بپوشاند، و افشاگری هایی را که پیش وجدان خودش می کند، از عالم و آدم پنهان نگاه دارد. بزرگترین امتیاز این کار وقتی معلوم می شود که آدم در عین فریب دادن دیگران خود را هم فریب می دهد و به این ترتیب خودش را از شرمساری، که وضعیت بسیار عذاب آوری است و همچنین از ریاکاری که از معایب بسیار زشت است، معاف می کند. اما در عالم مرگ، چقدر چیزها متفاوت است، چقدر آدم آسوده است! چه آزادیی! چه شکوهی دارد آن دم که خرقه را دور می اندازی، پیرهن پر زرق و برق را به مزبله پرت می کنی، خودت را لایه به لایه باز می کنی، رنگ و بزک را می شویی، و رک و راست اعتراف می کنی که چه بودی و چه نتوانستی باشی. آخر، از همه چیز گذشته، نه همسایه ای داری، نه دوستی، نه دشمنی، نه آشنایی، نه غریبه ای نه مخاطبی، مطلقا هیچ. همین که پا به قلمرو مرگ می گذاری نگاه نافذ و قضاوتگر افکار عمومی قدرتش را از دست می دهد. البته انکار نمی کنم که این نگاه گاهی اوقات به این طرف هم سر می کشد و داوری خودش را می کند، اما ما آدم های مرده، چندان اهمیتی به این داوری ها نمی دهیم. شما که زنده اید باور کنید، در این دنیا هیچ چیز به وسعت بی اعتنایی ما نیست.
شناسنامه کتاب خاطرات پس از مرگ
نویسنده: ماشادو د آسیس
ترجمه: عبدالله کوثری
انتشارات: مروارید
تعداد صفحات: ۲۹۵