درباره کتاب ظلمت در نیمروز
کتاب ظلمت در نیمروز برای نخستین بار در سال 1940 منتشر شد. انتشار این کتاب در سال 1940 نخستین حمله ی روشنفکرانه ی مهم به کمونیسم محسوب می شد. کتاب ظلمت در نیمروز به زبان آلمانی نوشته شد اما با فاصله ی بسیاری کمی از انتشار نسخه ی آلمانی آن، دفنی هاردی، دوست آرتور کوستلر این کتاب را به انگلیسی برگرداند.
کتاب ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر همراه کتاب های 1984 و مزرعه حیوانات جورج اورول نقش غیرقابل انکاری را در مخالفت با حزب کمونیست ایفا کردند. این کتاب ها در نقد استالینیسم میلیون ها مخاطب یافتند و بیشتر از هر آموزش سیاسی یا تبلیغات ضد شوروی دیگری در سرزمین های مختلف مانع از جذب افراد به کمونیسم شدند.
خلاصه داستان ظلمت در نیمروز
ظلمت در نیمروز را می توان بازسازی داستانیِ گفت وگو با مرگ دانست. داستان از جایی آغاز می شود که روباشوف که یک سازمان دهنده ی زیرزمینی، فرمانده ی حزبی و نظامی است دستگیر می شود. روباشوف در زندان خودش را برای شکنجه هایی جسمی آماده می کند، اما خودش را برابر دوئلی ذهنی با بازجوهایش می یابد. همکارش ایوانوف و گتکین که مردی جوان تر است از او بازجویی می کنند. روباشوف مورد هجمه خاطرات زندگی اش قرار می گیرد، به ویژه خاطرات مربوط به کسانی که خودش در دایره قوانین حزبی قربانی شان کرده است.
درباره نویسنده ظلمت در نیمروز
آرتور کوستلر، زاده ی 5 سپتامبر 1905 و درگذشته ی 1 مارس 1983، نویسنده و روزنامه نگار مجار/انگلیسی بود.کوستلر در شهر بوداپست به دنیا آمد و پس از سپری کردن سال های ابتدایی تحصیل، به اتریش رفت. او در سال 1931 به حزب کمونیست آلمان پیوست تا این که به دلیل مخالفت با افکار استالین، در سال 1938 از این حزب بیرون آمد. کوستلر با انتشار کتاب ظلمت در نیمروز در سال 1940، موفق به کسب شهرتی جهانی شد و چهل و سه سال باقی عمرش را صرف کارهای مختلف و خلق آثار ارزشمندی کرد.در سال 1979 مشخص شد که کوستلر مبتلا به گونه ی کشنده ی سرطان خون است. آرتور کوستلر و همسرش در سال 1983، در خانه شان واقع در لندن خودکشی کردند.
قسمتی از کتاب ظلمت در نیمروز
دلش راضی نمی شد آن طور که باید از شماره یک متنفر باشد. بارها به عکس رنگی شماره یک بالای تختش روی دیوار نگاه کرده بود و سعی کرده بود از آن متنفر باشد. بین خودشان اسامی زیادی روی او گذاشته بودند، ولی دست آخر همان شماره یک رویَش مانده بود. هراسی که شماره یک در دل ها می انداخت، بیش از هر چیز مبتنی بر این احتمال بود که حق با اوست؛ و همه کسانی که کشته بود، حتی با آن گلوله ای که پسِ سرشان جا خودش کرده بود، ناگزیر بودند اذعان کنند که به احتمال زیاد حق باید با او باشد. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۲۹)
گذشته اش جنبش بود، حزب بود. حال و آینده هم به حزب تعلق داشت و به سرنوشت حزب گره خورده بود، ولی گذشته اش با آن عجین شده بود. و همین گذشته بود که ناگهان مورد تردید قرار گرفته بود. به نظرش رسید که پیکر گرم و جاندار حزب پوشیده از زخم است – زخم های چرکین، زخم های خون چکان میخ های صلیب. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۶۷)
ما تاریخ را کامل تر از دیگران آموخته ایم. انسجام منطقی افکارمان ما را از همه آن های دیگر متمایز کرده است. می دانیم که تاریخ برای فضیلت ارزشی قائل نیست، و جنایت ها مکافات نمی شوند، ولی هر خطایی عواقب خود را دارد که دامن هفت نسل را می گیرد. از همین رو، تمام تلاش خود را بر پیشگیری از خطا و نابودکردن نطفه های آن متمرکز کردیم. در طول تاریخ، هیچ گاه گروهی چنین معدود تا این حد بر آینده بشر مسلط نبوده است. هر فکر غلطی که دنبال می کنیم، جنایتی است که در حق نسل های آینده مرتکب می شویم. در نتیجه، افکار غلط را باید همان گونه مجازات کنیم که دیگران جنایت را مجازات می کنند: با مرگ. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۰۳)
کدام شرافتمندانه بود: مردن در سکوت، یا خوارکردن خود نزد مردم برای آن که بتوانی اهدافت را دنبال کنی؟ (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۲۶)
روباشف به عمرش اعدام ندیده بود، مگر یک بار که نزدیک بود خودش را اعدام کنند، ولی آن ماجرا مربوط به ایام جنگ داخلی بود. نمی توانست مجسم کند که چنین کاری در شرایط معمول، به عنوان بخشی از یک روال عادی و منظم، چگونه صورت می گیرد. کمابیش می دانست که اعدام شب ها در زیرزمین ها انجام می شود و مجرم با شلیک گلوله ای به پسِ سرش از پا درمی آید، ولی از جزئیاتش خبر نداشت. مرگ در حزب موضوع پر رمز و رازی نبود و به هیچ وجه جنبه احساساتی نداشت. پیامدی منطقی بود؛ عاملی بود که فرد با آن روبه رو می شد و ماهیتی کمابیش انتزاعی داشت. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۳۴)
اگر کسی، به جای مرده ها، به زنده ها اعتقاد داشت، آیا می شد گفت که خیانت کرده است؟ (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۵۸)
میزان آزادی فردی ای که مردمی می توانند به دست بیاورند و حفظ کنند، به درجه بلوغ سیاسی آن مردم وابسته است. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۱۶۲)
چهل و هشت ساعت که گذشت، روباشف دیگر روز و شب را تشخیص نمی داد. بعد از یک ساعت خوابیدن که نگهبان غول پیکر بیدارش می کرد، دیگر نمی دانست که روشنایی خاکستری رنگ پشت پنجره از سپیده دم است یا غروب. توی راهرویی که سلمانی، پله های زیرزمین و درِ آهنی نرده ای در آن قرار داشت، همیشه لامپ های الکتریکی با همان نور یکنواخت روشن بود. در طول بازجویی، اگر آسمان پشت پنجره به تدریج روشن تر می شد تا سرانجام گلتکین چراغ را خاموش می کرد، صبح بود. اگر تاریک تر می شد و گلتکین چراغ را روشن می کرد، شب بود. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۲۰۰)
کسی را که به بیماری مهلکی مبتلاست با توصیه های واهی نمی توان شفا داد. غیر از چاقوی جراح و محاسبه خشک و بی تفاوت او راه حلی وجود نداشت. (کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر – صفحه ۲۳۸)
شناسنامه کتاب ظلمت در نیمروز
نویسنده: آرتور کوستلر
ترجمه: مژده دقیقی
انتشارات: ماهی
تعداد صفحات: ۲۴۸