سید جواد میری بر این باور است که در مقام شناخت شرق باید به دو مقام "کیستی" و "چیستی" فرق نهاد، اولی مقامی است که شرقی هویت خاص خودش را دارد و کسی که درباره او مطالعه می کند می تواند انتظار افزودن به دایره معرفت داشته خود بیافزاید ولی مقام چیستی که مختص مطالعات اورینتالیستی است، شرقی را به یک ابژه فرومی کاهد و وجه فعالیت و سوژگی را از او می ستاند. به بیان دیگر، اورینتالیسم در نقد میری، یک پروژه معرفتی برای گسترش استعمار و غلبه فرهنگی غرب در شرق است. در یادداشت کوتاه ذیل دکتر میری این مسأله را در رابطه با اثر یکی از اساتید جامعه شناسی در ایران مورد مداقه و بررسی قرار داده است و نظر مخاطبین ساعد نیوز تقدیم می شود:
ما نیازمندیم دو مقام "کیستی" و "چیستی" را از هم تمییز دهیم. زیرا عدم درک تمایز بین این دو مقام نتیجه اش می شود فلسفیدن در مقام چیستی که به عنوان تفلسف در مقام کیستی صورتبندی می شود. این سخن به چه معناست؟ دکتر نعمت اله فاضلی در کتاب "زندگی سراسر فهم مسئله است" (فاضلی، ۱۳۹۹) تلاش می کند تجربه ایرانی خود را بفلسفد. من عامداً می گویم که او در این اثر تفلسف کرده است تا بر این نکته پافشاری کنم که اثری از اتنوگرافی و ردپایی از آنتروپولوژی در این نوشته ها نیست بل تلاشی است برای فلسفیدن در باب "تجربه ایرانی" از تجدد. به نظرم این تلاش فی نفسه کاری مذموم نیست و این حق هر اندیشمندی است که آنگونه که می خواهد و می تواند بیاندیشد و بنویسد.
اما آنچه باید مورد نقد قرار گیرد این است که او بین دو مقام "چیستی" و "کیستی" نتوانسته است تمایز قائل گردد و این عدم توانایی را نه تنها به آن خودآگاهی ندارد بل حتی نمی داند که چرا در ذیل پارادایمی که قرار گرفته است امکان طرح فهم از تجربه ایرانی وجود ندارد. به عبارت صریح تر، من کیستم را نمی توانی از "دیگری" بپرسی بل باید آن را در خود جستجو کنی. به عنوان مثال، هیچ انگلیسی برای فهم کیستی هویت خویش به برداشت نویسندگان ایرانی رجوع نمی کند تا کیستی خویش را دریابد ولی متفکران ایرانی دائماً برای فهم کیستی خویش به صورتبندی های اروپائیان رجوع می کنند و مقولات مفهومی آنان را در طرحواره های نظری خویش به کار می گیرند. آنچه ما از "گفتمان سواس" و "روایت های اورینتالیستی" و "خوانش تاپر" می گیریم "من کیستم" نیست بل "من چیستم" است.
به سخن دیگر، در روایت تاپر که فاضلی ذیل آن مقولات خود از تجربه تجدد ایرانی را صورتبندی کرده است "من چیستم" است و در مقام چیستی ما از ابژه وارگی شئی ایرانی در نسبت با فاعل اروپایی می پرسیم و در این مقام اطلاعات عظیمی رشته های گوناگون اورینتالیسم در "مدرسه سواس" به ما می دهد ولی خبط خواهیم کرد اگر این اطلاعات بیشمار چیستی را به مثابه پرسش از کیستی بپنداریم. زیرا گفتمان اورینتالیستی ذیل عقل دکارتی کوجیتو صورتبندی شده است که تمامی مسائل را ذیل امر شناخت می جوید در حالیکه "مسئله بنیادین" منِ ایرانی اپیستمولوژیک نیست بل انتولوژیک است.
به تعبیر دیگر، زندگی "سراسر فهم مسئله" ذیل گفتمان اورینتالیسمی (پرسش از نسبت من با سوژه اروپایی) نیست بل زندگی بیش از پرسش از نسبت من با دیگری اروپایی است. اگر پوپر می گوید "زندگی سراسر حل مسئله است" او این پرسش را در مقام کیستی صورتبندی می کند ولی فاضلی در مقام چیستی قرار گرفته است و پرسش از مقام کیستی می کند و این "مقام کیستی" منِ ایرانی و سوژه ایرانی نیست بل صورتش ایرانی است و محتوایش اورینتالیسمی است. به عبارت دیگر، فاضلی پرسش مبنایی طرح نکرده است و صرفاً دغدغه پوپر را مثله کرده است و مانند بسیاری از پروژه های مونتاژ ایرانی -به تعبیر داریوش شایگان- "گند زده است" به سلسله مراتب علوم و مدارج ادراک. به قول حکماء، هر مرتبه از وجود حکمی دارد و یقینناً هر مرتبه از علوم نیز مراتبی دارد و اگر مرتبت کیستی و چیستی را درک نکنی پرسش هایت نیز طوطی وار خواهد بود. به قول شیخ محمود شبستری
گر حفظ مراتب نکنی زندیقی