شریعتی معتقد بود که خودباختگی روشنفکران ایرانی باعث شد که یک فرهنگ غنی که اساس هویت ایرانی-اسلامی است، از دست برود و در مقابل یک خودآگاهی کاذب و پوشالی که به تعبیر او، جهل مرکب است، به دست آید.
ساعدنیوز: چه مؤلفه هایی در تفکر دکتر علی شریعتی به نظر حضرتعالی عامل تداوم حضور او در فضای روشنفکری جامعه ایرانی است؟
دکتر رشید داودی: قبل از این که پاسخ سؤال داده شود، به نظرم نیاز هست که مقدمه ای در این خصوص ارائه گردد. ابتدا ما باید به این سؤال پاسخ دهیم که بحث ما درباره مرحوم شریعتی از یک شخص و اندیشه های او است یا از یک مکتب فکری است؟ به اعتقاد من، دکتر شریعتی باید در مقام یک مکتب فکری مورد بررسی قرار گیرد؛ مکتبی جامع که می توانیم سؤالات، مسائل و ایده های مطرح شده در بستر آن مکتب را احصاء کنیم و به بحث بگذاریم. این نکته اولی است که به نظرم یادآوری آن لازم است. این مکتب فکری همچنان به تعبیر شما در فضای روشنفکری و نخبگانی جامعه ایرانی به حیات خودش ادامه می دهد و طبیعتاً این موضوع هم دلایل خاص خودش را دارد.
به اعتقاد من برای درک جغرافیای مکتب فکری شریعتی بهترین روش تحقیق، روش جُستاری اسپریگنز است. بر طبق این روش، آراء سیاسی و اجتماعی متفکران را باید بر اساس مشکلات و مسائلی مورد سنجش قرار دهیم که مبتلابه جامعه ای بوده اند که این متفکران در آن زندگی می کرده اند. به بیان دیگر، هر متفکری ایده هایش را با نظر به مشکلات، دردها و بحران هایی بسط میدهد که جامعه او درگیر آن هاست. این متفکر به آسیب شناسی درد یا مشکل موجود در جامعه می پردازد و راه حلی را برای آن ارائه می دهد. و در نهایت جامعه مطلوب و آرمانی خودش را ارائه می دهد.
دکتر علی شریعتی دریک خانواده مذهبی به دنیا آمده است و تحصیلات آکادمیک خود را در ایران و در غرب دنبال کرده است. او را در اعداد روشنفکران دینی قرار می دهند. هم آثار روشنفکران ایرانی زمان خودش را مطالعه و تجزیه تحلیل کرده است و هم آثار روشنفکران خارجی را. شرایط، مشکلات و دردهای جامعه خود را هم به خوبی درک و دیده بانی می کرد. و نظریه پردازی های او در راستای حل این دردها و مشکلات بود.
یکی از عوامل بنیادینی که مرحوم شریعتی در تحلیل مشکلات موجود در جامعه ایرانی زمان خودش مطرح می کند، مفهوم "الیناسیون" یا از-خود-بیگانگی است. او معتقد است که این از خودبیگانگی هم در متن جامعه ایرانی آن زمان وجود دارد و هم در حاکمان. به اعتقاد شریعتی، فرایند الیناسیون جوامع جهان سوم را به سمتی سوق داده است که یک "غیر" در وجود آنها حلول کرده است. خود الیناسیون عوامل متعددی دارد که شریعتی به واکاوی آنها می پردازد.
اولین عامل بروز الیناسیون در جامعه ایرانی آن زمان، به اعتقاد شریعتی، استعمار است. استعمار جوامع جهان سوم به طور کل و استعمار ایران به طور خاص؛ شریعتی معتقد است که این استعمار که در دوره جدید به صورت فرهنگی بروز پیدا کرده است از مجرای مدرنیزاسیون در ایران رسوخ کرده است. به اعتقاد او سه مؤلفه عقلانیت، دموکراسی و آزادی فردی اساس مدرنیزاسیون غربی را تشکیل می دهد. وقتی روشنفکران ایرانی با این ساختار معرفتی مواجه شدند و دیدند که غرب با تکیه بر این سه مؤلفه به تجدد دست یافته است، در صدد برآمدند تا علل و دلایل عقب ماندگی ایران را احصاء کنند. شریعتی معتقد است که در علت یابی روشنفکران دچار اشتباه شدند و به دلیل غرب زدگی از علت یابی درست بازماندند. همین از خودباختگی باعث شد که آنچه در اختیار داشتند، از دستشان برود. به این صورت، جامعه ایرانی از داشته های فرهنگی خودش تهی شد. مرحوم شریعتی نگاه ویژه و جدی به مسأله فرهنگ دارد. او معتقد است که همین خودباختگی روشنفکران ایرانی باعث شد که یک فرهنگ غنی که اساس هویت ایرانی-اسلامی است، از دست برود و در مقابل یک خودآگاهی کاذب و پوشالی که به تعبیر او، جهل مرکب است، به دست آید.
شریعتی می گوید که "مدرنیزاسیون اسب تروایی بود که از دنیای استعمار وارد جهان سوم شد و همه جا را فرا گفت"! شریعتی این درد جامعه خودش را تشخیص داد. در این مسأله هجمه اصلی به روشنفکران زمان خودش است. و در مرحله بعد روحانیت را مورد نقد قرار می دهد. وی در سخنرانی های متعدد خود، به وجوه مختلف استعمار می پردازد. می گوید که زمانی استعمار بروزی مادی داشت و به چپاول منابع طبیعی محدود می شد، امروز استعمار در قالب تاراج فرهنگ بروز یافته است و این به مراتب خطرناکتر است. مرحوم شریعتی معتقد است که این استعمار فرهنگی باعث شده است که ما به لحاظ فکری مستعمره غرب شویم. مبانی فکری و فرهنگی خودمان را از دست داده ایم و محتاج مبانی فکری و فرهنگی غرب شده ایم.
استعمار باعث می شود که استقلال ملت ایران به چالش کشیده شود و شریعتی از دست دادن استقلال فرهنگی تأسف بار می داند و بر سر جامعه زمان خودش نهیب می زند و روشنفکران را به نقد می کشد. به اعتقاد شریعتی، الگوی تمدن غرب بر انحراف انسان از خویشتن خود و از خود بیگانه کردن انسان ها مبتنی است و شیء شدگی نتیجه آن است. هویت انسان مسخ می شود و معنویت از او سلب می گردد. شریعتی در تمام آثار خود، معنویت را یکی از عناصر مهم تمدن ساز معرفی می کند.
علت دیگر الیناسیون به اعتقاد شریعتی، استبداد است. او معتقد است که در جوامع جهان سوم حکمرانی حاکمان خودرأی و مستبد باعث شده است که مردم از خودبیگانه شوند. به اعتقاد شریعتی، نتیجه استبداد، استحمار جامعه و نادان و ناآگاه شدن توده های مردم است. در غرب دین به عنوان ریشه استبداد معرفی می شود و آزادی های فردی در برابر ربانیت الهی تعریف می شود و عقل به عنوان تضمین کننده سعادت دنیوی و اخروی معرفی می گردد. بنابراین، با مطلق کردن عقلانیت، دیگر جایی برای معنویت مورد تأکید دکتر شریعتی باقی نمی ماند. شریعتی با این نوع نگاه مخالف است. البته تنها شریعتی نیست که بر استعمار و استبداد می تازد. بلکه بسیاری از متفکرین و علمای زمان شریعتی نقدهای جدی بر این دو پدیده زمان خود دارند.
سومین عامل الیناسیون به اعتقاد شریعتی، تحجر است. اگر در مورد استعمار و استبداد شریعتی انگشت خودش را به سمت روشنفکران می گیرد؛ در خصوص تحجر، انگشت انتقاد شریعتی به سمت علما و روحانیت است. مرحوم شریعتی یکی دلایل غربزدگی روشنفکران را غفلت روحانیت از روزآمد کردن اجتهادات دینی خود، و تحجر و جمود در مسائل دینی می داند. انتقادات شدید از تصلب و تحجر روحانیت در آن زمان، مختص مرحوم شریعتی نبود. ما در کلام امام خمینی هم نقدهای جدی بر تحجر را مشاهده می کنیم. امام معتقد بود که تحجر و ارتجاع می تواند آینده انقلاب را به خطر بیندازد.
اما جامعه مطلوب شریعتی چه نوع جامعه ای بود؟ دکتر شریعتی بر این عقیده بود که جامعه ی ایدئال جامعه خودآگاه است. آگاهی جامعه و مردم از دارائی ها و سرمایه های فکری و معرفتی و فرهنگی خود می تواند زمینه پیشرفت تمدنی را برای جامعه را فراهم کند. شریعتی معتقد بود که خداباوری بخش لاینفک جامعه ایرانی است و کسانی که به دلیل غرب زدگی بر معنویت می تازند این عنصر مهم فرهنگی را از دست می دهند. او می گفت که ما هم باید خدا را داشته باشیم و هم به فکر رفاه و نوسازی اقتصادی و سیاسی حرکت کنیم. این مطالب را در سخنرانی های آتشین خود هم در خارج از کشور هم در حسینیه ارشاد مطرح می کردند. دستنوشته ها و مقالات ایشان هم مشحون از همین ایده ها است.
آگاهی بخشی به جامعه شاید یکی از مهمترین مؤلفه هایی است که باعث تداوم حیات مکتب فکری شریعتی در جامعه امروز می شود. باید دردهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را به جامعه نشان داد و نسبت به کاستی ها آگاه ساخت تا به سمت تحول حرکت کرد. شریعتی معتقد است که تا زمانی که خودآگاهی فردی به خودآگاهی جمعی تبدیل نشده است، تحولی رخ نمی دهد. جامعه آگاه میتواند سعادتمند شود.
شریعتی با جبرگرایی تاریخی مخالف بود. این که بگوییم پدیده ای حاصل تحمیل تاریخ بوده است، مخالف مکتب فکری شریعتی است. شریعتی به انتخاب و اراده انسان باور داشت و حتی مذهب را زمانی ارزشمند می دانست که محصول انتخاب خود انسان باشد. دیندار بودن من زمانی ارزشمند است که حاصل انتخاب آگاهانه من باشد. این دقیقاً با مشی علمای متحجری که بر دین مقلدانه تأکید دارند در تضاد بود. شریعتی جامعه آگاه صاحب اراده و انتخاب را می خواست نه یک جامعه مقلد ناآگاه.
مسأله سومی که باید در اینجا به آن اشاره کنیم، مسأله آزادی است. جامعه به اعتقاد شریعتی باید آزاد باشد. آزادی در تمام مسائل. این آزادی البته ملازم و همراه با مسئولیت پذیری است. توسعه بدون این آزادی میسر نیسیت. مسأله آخر نیز عدالت و برابری است. همه انسان ها برابرند. هیچکس بالاتر از دیگری نیست. تنها خدا است که بر انسان برتری دارد. و نهایتاً در مقابل همه ایدئولوژی ها، این ایدئولوژی اسلامی شیعی انقلابی است که ظرفیت تحقق جامعه مطلوب را دارد.
شریعتی روشنفکران و مردم را به سوی یک پروتستانتیزم اسلامی فرامی خواند. پرهیز از غرب زدگی و تحجر برای رسیدن به توسعه درونزا حیاتی است. او اسلام شیعی خالی از خرافات را اساس کار خودش قرار می دهد.
ساعدنیوز: برخی معتقدند که تفکر شریعتی علیرغم ایدئولوژی ستیزی به شدت ایدئولوژِک است و از این جهت نمی تواند در فرایند نوسازی کارساز باشد. نظر حضرتعالی در این خصوص چیست؟
دکتر رشید داودی: به نظرم یکی از مشکلات اساسی در جوامع علمی و مسأله ای که به اعتقاد من، در طول تاریخ هم باعث بروز اختلافات زیادی شده است، استفاده از اصطلاحی واحد در معانی متفاوت و بحث حول آن اصطلاح است که در نهایت به جدال و اختلاف منتهی می شود. این فهم مشترک از یک اصطلاح است که می تواند مبنای یک مباحثه منطقی و عقلانی را پی ریزی کند. درباره مفهوم "ایدئولوژی" هم دقیقاً همین مطلب صادق است.
ایدئولوژی در هر مکتبی معنای خاص خودش را دارد. اگر می گوئیم که بنیاد مکتب فکری شریعتی بر ایدئولوژی استوار است، لازم است توضیح دهیم که معنای مد نظر ما از ایدئولوژی چیست؟ اگر منظور از ایدئولوژی، یک نظام اندیشگانی متصلب است، این دقیقاً خلاف آن چیزی است که افکار شریعتی به سمت آن سوق می یابد. چرا که کل نظام فکری شریعتی معطوف به مبارزه با تصلب و فریب است. یا اگر ایدئولوژی شریعتی را با لیبرالیسم یکی بگیریم، باز این مطلب خلاف آن چیزی است که مد نظر شریعتی است. شریعتی به تعبیر خودش، به یک ایدئولوژی اسلامی معتقد است. اسلام در مقام دینی جهانشمول!
ایدئولوژی مد نظر مرحوم شریعتی، یک ایدئولوژی استعمارستیز است که کارویژه آن، بازگرداندن استقلال به جامعه و هدایت جامعه به سمت توسعه درونزا است. البته درونزایی در معنای حصارکشی دور یک جامعه نیست. بلکه توسعه بر اساس بنیادهای فکری و معرفتی موجود در درون خود آن جامعه است. ایدئولوژی مدنظر شریعتی، ایدئولوژی ای است که الیناسیون را به چالش می کشد و آگاهی به بار می آورد.
الگوی توسعه ای درونزایی که شریعتی به دست می دهد، آن چیزی است که او از آن، به سوسیالیزم اسلامی تعبیر می کند. این الگو به اعتقاد شریعتی، در تضاد با هویت فکری و فرهنگی ما ایرانیان نیست. خدا نقشی کلیدی در این الگوی توسعه دارد در حالی که مدرنیزاسیون غربی با این الگو مخالف است.
شریعتی روشنفکران و مردم را به سوی یک پروتستانتیزم اسلامی فرامی خواند. پرهیز از غرب زدگی و تحجر برای رسیدن به توسعه درونزا حیاتی است. او اسلام شیعی خالی از خرافات را اساس کار خودش قرار می دهد. روحانیون و علما را به خاطر خرافات به نقد می کشد. علمای بزرگ زمان خودش را به چالش می کشد و خواهان احیای اسلام ناب شیعی و انقلابی است. عنصر دیگری که او بر آن تأکید می کند، ملیت است. البته ملیت در مکتب فکری شریعتی معنایی جز مباحث فرهنگی و هویتی دارد و بیشتر به بُعد تاریخی ملیت نظر دارد و تجربه های زیسته و مواریث تاریخی و دینی را در برمیگیرد. بنابراین، دین به نظر او یک مانع نیست بلکه یک فراداده مؤثر برای برونرفت از وضعیت نامطلوب است.
به اعتقاد شریعتی اگر اجتهاد به روز و پویا شود، نوسازی با تکیه به ظرفیت های درونی تاریخی، فرهنگی و دینی می تواند در دسترس باشد. البته نباید از نقش کلیدی "آزادی" در ایدئولوژی مد نظر شریعتی غافل شویم. این ایدئولوژی به آزادی توجه ویژه دارد.
پارادوکس های موجود در آثار شریعتی و تفاوت هایی که در آراء او در مسیر فکری اش شاهدیم همه نشان از اجتهادات متعدد شریعتی و تلاش های نظری متفاوت او دارد.
ساعدنیوز: امروز جامعه ایرانی در سطح نخبگانی و عمومی خواهان "تحول و دگرگونی" برای برونرفت از بن بست های موجود است. این تحول خواهی هدفی جز بهسازی زیست جهان ایرانی ندارد و طبیعتاً اگر این تحول در سطح نخبگانی تحقق یابد، مؤثرتر خواهد بود. به نظر حضرتعالی کدام بخش از مکتب فکری شریعتی می تواند کمک حال این "تحول خواهی" باشد؟
دکتر رشید داودی: من در پاسخ به این سؤال مایلم به کتاب "دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن" به قلم شهید بهشتی اشاره کنم. شهید بهشتی می گوید که شریعتی متحجر نیست. آراء و اندیشه ها و برداشت های شریعتی از اجتماع در حال دگرگونی و شدن است. اساساً به اعتقاد شهید بهشتی تمام کائنات و هستی و واقعیت ها در حال شدن هستند.
بله امروز ما در تمام سطوح جامعه تحول خواهی را شاهد هستیم. علت استیلای این میل به "تحول و تغییر" غلبه تصلب و جمود فکری در جامعه است. ما فراموش کرده ایم که انسان باید در مسیر شدن باشد و خود این فراموشی، در جامعه بن بست و ایستایی ایجاد می کند. شهید بهشتی می گوید که پارادوکس های موجود در آثار شریعتی و تفاوت هایی که در آراء او در مسیر فکری اش شاهدیم همه نشان از اجتهادات متعدد شریعتی و تلاش های نظری متفاوت او دارد. هستند کسانی که می گویند که "مرد کسی است که حرفش یکی باشد" اما این با ذات آدمی و هستی که در "شدن" است، در تضاد است. اتفاقاً امام خمینی تعبیری دارند مبنی بر این که "مرد آن است که حرفش یکی نباشد هر جا احساس کرد که حرف غلطی زده آن را اصلاح کند!"
اگر امروز در جامعه ما شاهد تحول خواهی در جمیع جهات هستیم علتش تصلب و تحجر است. البته خود این تحجر و تصلب را میتوان ریشه یابی کرد و خود بحث کاملاً مستقلی می طلبد. علاج تصلب، باور به "شدن" و گردیدن و تحول است. باور به نگاه جدید و منظر جدید می تواند ما را از تصلب فکری وارهاند. بودند کسانی که حکم ارتداد شریعتی را صادر کردند. اما بزرگانی مانند امام خمینی و شهید بهشتی در این خصوص موضع گرفتند.
خاطراتی که مرحوم دعایی از امام نقل کرده اند حاکی از این است که امام فرمودند که کل آثار شریعتی را خوانده اند و علیرغم وجود آراء شاذ در آثار شریعتی، تفکر شریعتی درست و کارگشا است. امروز به نظر یکی از ریشه های تحجر و تصلب و بن بست در جامعه، استیلای همان تفکری است که زمانی شریعتی را مرتد می دانست. شریعتی نظر خودش را خاتم آراء نمی دانست. او به تحول و شدن اعتقاد داشت و هرجا در تفکرش نیاز به اصلاح بود، این کار را می کرد. اگر این تحول خواهی و باور به شدن و نیاز به شدن در قشر روشنفکر و روحانی نهادینه شود، می توان شاهد تحول در نظر و در ادامه تحول در عمل شد.
2 سال پیش