متن آهنگ در آستانه پیری از محسن چاوشی
در آستانه یِ پیری ، گلایه از شبِ دنیا بد است مردِ حسابی ، به احترام دیازپام بدون قِصه و بوسه ، تلاش کن که بخوابی تو مثلِ برده ی خانه ، وبالِ گردن روزی کسی نگفت نباید ، که از نهاد بسوزی تو آفتاب نبودی ، که بی دریغ بتابی چه اسب ها که درونت ، به اهتزاز درآمد به شِیهه عُمرِ گلویت ، کشان کشان به سر آمد تو را که بست به گاری ، که روز مزد عذابی لگد زدند به شیری ، که صبر غرش او بود شکست یوزپلنگی ، که رام و آینه خو بود و از فراز دهانی ، سقوط کرد عقابی دلیر ماندی و نان را ، به خون زدی که نمیری به هرزه پا ندواندی از این دوندگی آخر چه میرسد به جماعت جز آخوری و طنابی شناسِ عالمی اما ، شناسنامه نداری و دائم الغمی اما ، خودت ادامه نداری غرور منقطع النسل ، عماره سازِ خرابی تو برگزیده نبودی ، قبول کن که نبودی قبول کن که رسولی ، بدونِ معجزه هستی بلند مسئله هستی ، ولی بدونِ کتابی دریچه ای که تپید و ، جهان کوچک ما را به نور خواند گرفتست ، بیا و زنده شو ای ماه که مثلِ فاتحه هر شب ، بر این دریچه بتابی هزار ماهیِ تنها ، فدایِ آبی دریا هزار بسته مسکن ، فدایِ این غم برنا هزار گَله ی درنا ، فدایِ وسعت آبی گلایه از شب کوچک ، و نِق به شیوه ی کودک بس است حزن مبارک ، شبت بلند غمت نیز غمت بخیر شبت نیز ، شب است مردِ حسابی