علیرضا افتخاری: بهخاطر احمدینژاد طناب خریدم تا خودکشی کنم؛ نوشتهای زیر در منزل من گذاشتند که اینجا بمبگذاری خواهد شد و هرچه سریعتر باید این خانه را تخلیه کنید!
به گزارش سرویس سیاسی ساعدنیوز به نقل از روزنامه جوان، علیرضا افتخاری بدر سال 1395 در گفتوگویی که همراه با فریدون شهبازیان با تسنیم انجام داده به این نکته اشاره کرده که حدود هفت سال خانهنشین شدم و در این سالها خاطراتم را نوشتم. اکنون هم خوشحالم که افتخار همکاری با استاد شهبازیان در ارکستر ملی برایم فراهم شد.
افتخاری البته درباره دلیل این خانهنشینی توضیحی نداده اما کمتر کسی است که نداند چه اتفاقاتی باعث شد خوانندهای در طراز او امروز فاش کند که مدتی طولانی خانهنشین شده است. افتخاری یکسال پس از فتنه سال 88 طی مراسمی که رئیسجمهور سابق نیز در آن حضور داشت رئیسجمهور وقت او را در آغوش گرفت و بوسید و همین مسئله باعث یک سری اتفاقات تلخ برای او و خانوادهاش شد. البته افتخاری سال گذشته و پس از نزدیک به شش سال از آن ماجرا به این اشاره کرد که قصد بوسیدن رئیسجمهور را نداشته و در عمل انجام شده قرار گرفته است اما شنیدن تبعاتی که این موضوع دامنگیر او کرد شاید غیر قابل باور باشد.
افتخاری هیچگاه فکر نمیکرد یک رفتار که قاعدتاً باید خیلی عادی محسوب شود مسبب سلسلهای از رفتارهای خشونتآمیز علیه او و خانوادهاش حتی در بیرون مرزهای کشور شود. او همان زمان مطرح کرد به دخترش که در خارج از کشور زندگی میکند از سوی عدهای حمله شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. موج ناسزاگویی و فحاشی علیه این خواننده مطرح کشور حتی به شبکه مجازی راه یافت و در حملات عجیبی که حجم آن علیه یک هنرمند مردمی بیسابقه بود از سوی کسانی که خود را حامی جنبش سبز اعلام میکردند شکل گرفت.
حمله به علیرضا افتخاری در حالی صورت میگرفت که این هنرمند هیچ موضع یا اظهار نظری درباره جناح یا گروه سیاسی انجام نداده بود و تنها در یک مراسم اقدام به بوسیدن صورت کسی کرده بود که از دید او رئیسجمهور قانونی کشور محسوب میشد. شدت حملات و فشارها علیه افتخاری به حدی ادامه پیدا کرد که او سالها بعد به این مسئله اشاره کرد که آن روز نمیخواسته کسی را ببوسد و مجبور به این کار شده است.
رسانه ملی هم من را تنها گذاشت
افتخاری البته جایی از کمکاری رسانهها و به ویژه رسانه ملی در کاهش بار حملاتی که بر او حمل شده بود گلایه و به این اشاره کرده که رسانهها میتوانستند با تدبیر قدری از این فضا را کنترل کنند اما گویی که همه او را رها کرده بودند و به حال خود گذاشته بودند. «اگر تلویزیون اجازه میداد من 10 دقیقه همین صحبتهایی که با شما داشتم را مطرح کنم، شاید تبعات آن اتفاقات اینگونه زندگی من را تحت تأثیر قرار نمیداد. فرزند کوچک من دیگر دانشگاه نرفت و انصراف داد. میگفت به من توهین میکنند و به شدت فضای بدی علیه من در دانشگاه راه افتاده است.
روی وایتبرد عکس من را میکشیدند و دشنامهای زشتی مینوشتند. دخترم بارها با چشم گریان به خانه آمد. VOA و برنامه پارازیت بیش از 20 بار من را چهره زشت و بد هفته انتخاب کرد و همین اتفاقات بازی را وحشتناکتر کرد. این در حالی بود که هیچ اظهارنظر یا حمایتی از سوی همین آقایان داخل کشور از من نشد و معلوم نبود با ادامه این روند چه بلایی سر فرزندان من قرار بود بیاید. مادرم را در اصفهان و در صف نانوایی هل داده بودند.»
حتی احمدینژاد هم یکبار حال من را نپرسید
او سال گذشته درباره تهدیدهایی که به جان او شده است هم سخنانی مطرح کرده بود که ابعاد حملات علیه او را نشان میدهد. «نوشتهای زیر در منزل شخصی من گذاشتند که اینجا بمبگذاری خواهد شد و هرچه سریعتر باید این منزل را تخلیه کنید. به قدری فشار و تهدیدها زیاد شد که مجبور شدیم از آن محل برویم. مدتها کلاه میگذاشتم روی سرم و برای خرید اینور و آنور میرفتم. اگر هم کسی من را میشناخت، برخوردهای اهانتآمیز و زشتی میشد. خوب یادم هست وقتی در فرودگاه وارد سالن انتظار شدم و نشستم، حد فاصل 10 متری من همه مردم از صندلیها بلند شدند و اطرافم خالی شد. دوستان من دیگر من را به مهمانیهای خودشان هم دعوت نمیکردند و میترسیدند بلایی سر بچههایشان بیاید. میگفتند علیرضا تو دوست 20 ساله ما هستی ولی واقعاً بهتر است دیگر نباشی، چون مردم و آشنایان، همسر و بچههای ما را مورد توهین قرار میدهند که چرا افتخاری را اینجا راه دادهاید. میگفتند چرا با «رفیق احمدینژاد» رفت و آمد میکنید! آقای احمدینژاد در این مدت حتی یک بار پیگیر احوال من نشدند. با صدای بلند به ایشان میگویم در مورد من بسیار انسان قدرنشناسی بودند.با صدای بلند این جملات را بر زبان میآورم و امیدوارم به گوششان برسد. شما را به جان مادرتان قسم میدهم که به من کمک کنید تا این حرفها به گوش همه برسد. امروز به آگاهی و درک سیاسی درستی از این بازیها رسیدهام و امیدوارم این موضوع به خوبی در رسانهها انعکاس پیدا کند.
طناب دار خریدم تا خودکشی کنم
اما علیرضا افتخاری به مسئلهای هم اشاره کرده بود که گوشهای از فشار روحی و عصبی که پروپاگاندای رسانهای جنبش سبز علیه او ایجاد کرده بود را نشان میداد: «من طناب خریده بودم خودکشی کنم. فشار بدی روی من و خانوادهام بود. فرزند کوچکم فهمید و گریه کرد و گفت: «بابا نکن». گفتم نمیتوانم و واقعاً تاب این همه توهین و تهدید را ندارم. در ایران که هیچ کس حواسش به من نبود و درد دل من را نمیشنید. در خارج از کشور هم یک روز چهره بد بودم و یک روز چهره زشت. منفور شده بودم و این برای یک هنرمند غیرقابل تحمل بود. سوپرمارکت محل به من جنس نمیفروخت! امیدوارم وقتی مردم از قصد من برای خودکشی باخبر میشوند، قطره اشکی بریزند و فضای تلخ آن دوران را درک کنند. اگر چهار نفر در محل به شما و خانوادهتان توهین کنند، کسی صبر و تحملش را ندارد. واقعاً دیگر امیدی برای زندگی نداشتم. من اگر خودکشی میکردم، همه خوشحال میشدند؟ راهی جز خودکشی برای من مانده بود؟ من تا این تصمیم هم جلو رفتم ولی بعد، فرزند بیمارم باعث شد از تصمیمم صرف نظر کنم. امیدوارم مردم ایران که مبنای دلشان محبت است و صداقت، در جریان اصل اتفاقات قرار بگیرند»
این حوادث تلخ در حالی برای خواننده مردمی و مطرحی چون افتخاری اتفاق افتاده و او را تا مرز احتضار رهنمون ساخته که در سویی دیگر محمدرضا شجریان پیشکسوت موسیقی کشور در داخل و خارج ایران درباره مسائل سیاسی روز مواضع دلخواه خود را به نفع یک جریان سیاسی میگرفت و مورد تهاجم از سوی گروههای فشار واقع نمیشد. ماجرای تلخ علیرضا افتخاری البته در تاریخ خواهد ماند و آیندگان درباره آن قضاوت خواهند کرد و احتمالاً بیشتر خواهند نوشت. استاد به تازگی گفتهاند که کتاب خاطرات خود را منتشر خواهند کرد.
برای دیدن آخرین و جذاب ترین اخبار سیاسی کلیک کنید.