ضرب المثل بخور تا توانی به بازوی خویش
در این مطلب با معنی ضرب المثل پیش غازی و معلق بازی آشنا می شوید .غازی در فرهنگ لغت به معنی طناب باز ، بند باز و معرکه گیر است.در قدیم افراد چابک و ورزیده ای بودند که با راه رفتن روی طناب و معلق زدن و انجام کارهای خارق العاده روی طناب مردم را سرگرم می کردند.
داستان ضرب المثل
از آنجا که اغلب مثل ها از طریق دهان به دهان و بصورت شفاهی به نسل های بعدی انتقال یافته و بیشتر، جنبه کنایی آنها مورد توجه بوده است، در برخی موارد، جنبه های حقیقی و معنایی و حتی صورت صحیح ملفوظ و نوشتاری آنها دچار تحریف و دگرگونی شده است.
یکی از این امثال، مَثَل: «پیش قاضی و معلق بازی؟!» است که هرچند مفهوم کنایی آن باقی مانده؛ لیکن صورت صحیح نوشتاری و ملفوظ و معنای حقیقی آن دچار تغییر و دگرگونی شده است.
در این مقاله سعی شده است، با توجه به سایر روایاتی که از این مَثَل باقی مانده و با تکیه بر شواهدی که از متون نظم و نثر فارسی یافت می شود، صورت درستِ نوشتاری و معنی حقیقی آن بازیابی شود.
پیش همه فن حریف ادعای زیرکی کردن
به صورت کلی غازی (بندباز)، کسی که روی بند و طناب راه می رود و گاهی هم برای جلب توجه کردن تماشاچیان، خودش را به بند آویزان می کند و گاه معلق هم می زند .
پس نزد بند بازی که با مهارت می تواند روی بند معلق بزند نمی توان با معلق زدن روی زمین با او مسابقه داد .
معنی پیش غازی و معلق بازی
انسانی که هنر ناچیزی دارد در مقابل کسی که هنرهای بسیاری دارد ابراز وجود و فخر کند.
فرد آگاه را نمی توان فریب داد.
“غازی” یعنی “بندباز” (البته معنای دیگر جنگجو است) ؛ تعبیر عامیانه این است که «پیش کسی که روی بند معلق می زند و شیرین کاری می کند، معلق زدن هنرنمایی ناچیزی است!»
ما خودمان از همه چیز آگاهیم، در پیشگاه ما نمایش در می آوری؟
این ضرب المثل همانند “جلو توپچی ترقه در کردن”. “نان گندم به بچه نانوا دادن”
پیش همه فن حریف و ادعای زیرکی کردن؟
به صورت کلی غازی (بندباز)، کسی که روی بند و طناب راه می رود و گاهی هم برای جلب توجه کردن تماشاچیان، خودش را به بند آویزان می کند و گاه معلق هم می زند پس نزد بند بازی که با مهارت می تواند روی بند معلق بزند به طریق اولی نمی توان با معلق زدن روی زمین با او مسابقه داد و یا زهر چشمی به او نشان داد.
لغات
غازی. (ص ، اِ) زن فاحشه. (از برهان ). || چرب روده ٔ پرمصالح. (برهان ). چرغند. || لقمه ٔ بزرگ . پیته ٔ درشت دبلة.(منتهی الارب ). || معرکه گیر. (از برهان ). ریسمان باز. (برهان ) (جهانگیری ). رسن باز :
بر زلف شبان غازی چون دلو رسن بازی
آموخت که یوسف را در قعر چهی یابد .
سالک به سیر شو نه بصورت که عنکبوت
غازی نگردد ارچه براید به ریسمان.
چوغازی به خود در نبندند پای
که محکم رود پای چوبین ز جای.
سخره ٔ عقلم چو صوفی در کنشت
شهره ٔ شهرم چو غازی در رسن.
دین لوت خواران باشد شهید غازی.