استوری شب پنجم محرم 1403 + اشعار اصحاب و متن روضه، عکس پروفایل
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز، شب پنجم محرم برای چند شهید کربلا و اصحاب امام حسین نام گذاری و گرامی داشته میشود. شب پنجم به زهیر بن قین و عبدالله بن حسن (ع)، فرزند امام مجتبی (ع) منسوب است. البته حبیب بن مظاهر نیز به این شب منسوب است.
ما دو پیالهایم که لبریز باد هایم
این دو پیاله را به ملک هم ندادهایم
تا وقت میکنیم حسینیه میرویم
ما سالهاست شیعهی گریان جادهایم
با هر سلام صبح به آقای بی کفن
انگار روبروی حرم ایستادهایم
با رعیتی خانهی ارباب با وفا
احساس میکنیم که ارباب زاده ایم
شکر خدا که نان شب ما حسین شد
ممنون لطف مادر این خانوادهایم
بال ملائک است که ما را میاورد
یعنی سواره ایم اگر چه پیادهایم
داریم با حسین حسین پیر میشویم
خوشحال از این جوانی از دست دادهایم
حبیب ابن مظاهر طرفدار حسینم
غلام و جان نثارِ امام عالمینم
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
حبیب کربلایم شهید نینوایم
شده وقف ولایت سر از تن، جدایم
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
من از سن جوانی گرفتار حسینم
کلاف جان به دستم خریدار حسینم
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
مرا پرورده مادر برای جانْ نثاری
چه غم گر، خونپاکم به صورتگشته جاری
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
من از کوفه شبانه در این وادی رسیدم
در این صحرا شهادت بوَد تنها امیدم
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
حسین فرزند زهرا برایم نامه داده
کنم تا جان فدایش به من منّت نهاده
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
نماز من شهادت قیام من حسین است
همه عالم بدانند امام من حسین است
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
مشتاق تو بودم، چه به پیری، چه جوانی
این روی به خون شسته و این قد کمانی
زخم تن و خون سر و پیشانی مجروح
هستند به میدان وصالم سه نشانی
بگشوده دهان، زخم تنم، تا که بگوید
عشق است، فقط عشق حقیقی، نه زبانی
دامان تو از کف ندهم، گرچه دو صدبار
گیرد ز بدن جان مرا دشمن جانی
در کوفه که پیغام تو را دیدم و خواندم
تا کرب و بلا داشتهام، اشکْ فشانی
صد شکر، که شد سرخ ز خون موی سفیدم
امروز حبیبت کند احساس جوانی
والله بهاراست، بهار است، بهار است
باغی که شود در ره محبوب، خزانی
در هر نگهم کرب و بلا بود، مجسّم
هر چند برون آمدم از کوفه نهانی
سوگند به خون من و خون شهدایت
فانی نشود هر که شود بهر تو فانی
«میثم» همه جا پر شده از شور حسینی
این شور، جهانی است، جهانی است، جهانی
هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند
باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش
کیست این طفل که تفسیر کند مردن را
سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را
غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را
یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش
واژه ای نیست به مداحی این آزاده
چه مقامی است خدا داده به آقازاده
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده
دامن پاک عمو بود از اول وطنش
بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد
بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد
بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد
بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش
از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت
جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت
ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت
مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش
بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد
خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد
بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد
بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش
چه پذیرایی نابی است در این مهمانی
خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی
عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی
پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش
همچو بابا همه اسرار نهان را می دید
بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید
او لگد خوردن دندان و دهان را می دید
دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش
مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد
دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش
تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد
لب خندان پدر آمد و درمانش داد
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش
من حبیب پسر فاطمه ام، یار حسینم
بنده ام بنده ولی بنده ی دربار حسینم
درس آزادگیم داده از آغاز، معلّم
که رهاگشته ام ازخویش و گرفتار حسینم
دل بریدم ز همه عالم و او برد دلم را
دیده بستم ز همه، عاشق دیدار حسینم
سروجان طرفه کلافی است به بازار محبت
که به این هدیه ی ناچیز خریدار حسینم
شرر تشنگی و تابش خورشید، حلالم
که جگر سوخته ی اشک علمدار حسینم
این تن خسته واین فرق سر، این صورت
خونین همه وقف قدم یار که من یار حسینم
به ولای علی و مالک و عمار رشیدش
من در این دشت بلا، میثم تمارِ حسینم
آب دریا چه کند با جگر سوخته ی من
که پر از سوز دل و آه شرربار حسینم
تاجر عشقم و کالای محبت همه هستم
سر به کف دارم و آشفته ی بازار حسینم
میثم این گفتۀ آن پیر حسینی است که گوید
که حبیبم من و سرباز فداکار حسینم
ماندن پروانه در حجم قفس ها مشکل است
مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است
در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است
گر چه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است
وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم
غفلت از دلدار کار مردمان کاهل است
زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند
عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است
عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند
وای عمه، گیسویش در مشت های قاتل است
می روم تا بیش از اینها حرمتش را نشکنند
چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است
بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن
صورتش بهر رسول الله ماه کامل است
فکر کرده می گذارم با سنان نهرش کند
دست های کوچکم بهر امام حائل است
خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
قسمت ناموس حیدر ناقه ی بی محمل است
خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
کاروان عشق را در کنج ویران منزل است