این عبارت را روی سنگ قبر «هنری کیسینجر» حک کنید!
به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعد نیوز به نقل از فرارو، در نتیجه، بهتر است درباره این که افرادی در برنامه های خبری از کیسینجر به عنوان یک "دولتمرد" یاد می کنند فکر کرد. چه نوع کشوری می تواند به چنین مردی احترام بگذارد؟
مکانهای دفن و آرام گرفتن نهایی شخصیتهای بزرگ تاریخی گاهی با نقل قولهایی از آن افراد درگذشته مزین میشوند. برای مثال، بر روی قبر "کارل مارکس" در گورستان هایگیت در لندن نوشته شده است:"کارگران همه سرزمینها متحد شوید". هنری کیسینجر مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه ریچارد نیکسون چهارشنبه در سن 100 سالگی درگذشت. شاید دستورالعملی که کیسینجر به معاونش "الکساندر هیگ" برای بمباران فرشی کامبوج در سال 1970 میلادی داده بود مبنی بر آن که "هر جنبندهای که حرکت و پرواز میکند" (را هدف قرار دهید) جمله خوبی برای حک کردن بر روی سنگ قبرش باشد.
اگر کسی که عبارت را روی سنگ قبر حک میکند به عبارتی قدری طولانیتر نیاز داشته باشد تا واقعاً عمق و ظرافت اندیشه دکتر کیسینجر را نشان دهد میتواند توجیه کلاسیک او را برای تصمیم دولت نیکسون در حمایت از کودتای 1973 علیه سالوادور آلنده رئیس جمهور سوسیالیست دموکراتیک شیلی را نقل کند:"من نمیدانم چرا باید کنار بایستیم و به دلیل وظیفه نشناسی غیر مسئولانه مردم کشوری در حال کمونیست شدن را تماشا کنیم". در روزهای آینده میتوانید انتظار داشته باشید که صفتهای زیادی مانند "جنجال برانگیز" و "قطبی کننده" برای توصیف کیسینجر مورد استفاده قرار گیرند. در بسیاری از موارد، این امر با احترام قائل شدن برای خرد او و دستاوردهای دیپلماتیک بسیار زیادش آمیخته خواهد شد. درباره او خواهند گفت: "او تصمیمات بحث برانگیز زیادی گرفت، اما…".
با این وجود، واقعیت ان است که هنری کیسینجر یکی از هیولاترین شخصیتهایی بود که از پایان جنگ جهانی دوم در یک جامعه غربی به قدرت رسید. این لکهای بر وجدان ملی ما امریکایی هاست که "دکتر کیسینجر" هرگز داخل سلول زندان را ندید.
یکی از دستاوردهای اصلی که معمولا به کسینجر نسبت داده میشود نقش او در پیمان صلح پاریس است که به دخالت آمریکا در جنگ ویتنام پایان داد. این استدلال در ظاهر درست است. با این وجود، توافقی که کیسینجر و نیکسون در ژانویه 1973 میلادی پذیرفتند همان توافقی است که آنان چند سال پیش از آن زمانی که لیندون جانسون سلف نیکسون تلاش کرد برای خروج از ویتنام مذاکره کند برای برهم زدن اش با یکدیگر همکاری کرده بودند. شواهدی وجود دارند مبنی بر آن که کیسینجر اطلاعات را به نیکسون انتقال داده بود و او به نوبه خود مذاکره کنندگان ویتنام جنوبی را تشویق کرد که به امید دستیابی به توافقی بهتر در زمانی که نیکسون رئیسجمهور شود سنگ تمام خواهند گذاشت. با این وجود، آنان این کار را انجام ندادند.
همان طور که "کریستوفر هیچنز" در کتاب خود تحت عنوان "محاکمه هنری کیسینجر" در سال 2001 میلادی اشاره کرده بود: "تقریبا نیمی از نامهای دیوار در واشنگتن با تاریخی پس از روی کار آمدن نیکسون و کیسینجر نوشته شده است"؛ و این تنها نام امریکاییهای کشته است. هیچنز نوشته بود: "ما هنوز هم از شمارش تعداد ویتنامی ها، لائوسیها و کامبوجیهای کشته شده دچار تنش میشویم".
مدافعان کیسینجر استدلال میکنند که نمیتوان ثابت کرد که هر چیزی که کیسینجر در مورد مذاکرات به نیکسون گفته محرمانه بوده، اما به نظر میرسد هیچ کس انکار نمیکند که این افراد در مورد مذاکراتی صحبت میکردند که جانسون در آن زمان از آن اطلاع نداشت؛ و یادداشتهایی از مکالمات باقی مانده وجود دارد که در آن نیکسون با کارکنان خود در مورد این که میخواهد توافق صلح جانسون را به هم بزنند صحبت کرده است.
آن چه در آن تردیدی وجود ندارد آن است که زمانی که نیکسون جنگ را به کامبوج بی طرف گسترش داد تصمیمی که او از مردم آمریکا مخفی نگه داشت، دکتر کیسینجر شخصا بر کارزار بمباران بی رویه نظارت داشت. مواد منفجره مورد استفاده قرار گرفته در کامبوج بیشتر از مواد منفجرهای بود که امریکا در کل اروپا در کل جنگ جهانی دوم پرتاب کرده بود. کسانی که به زندگی پس از مرگ باور دارند ممکن است با این فکر آرامش فکری پیدا کنند که کیسینجر بالاخره اکنون پیس از مرگ اش با کیفر مواجه خواهد شد.
تعداد کشته شدگان غیرنظامی در نتیجه کارزار بمباران سرسام آور بود و ویرانی کامبوج به ظهور نسل زدایی خمرهای سرخ شد. دلیلی وجود دارد که سرآشپز مشهور "آنتونی بوردین" در سال 2001 نوشت:" اگر سفری به کامبوج کرده باشید هرگز نمیتوانید تمایل خود را به کتک زدن کیسینجر تا دم مرگ با دستهای خالی کنار بگذارید".
به طور مشابه کیسینجر نه تنها از مشروعیت برکناری رئیس جمهور منتخب سوسیالیست شیلی دفاع کرد بلکه پیش از آن برای ربودن یا کشتن "رنه اشنایدر" فرمانده کل ارتش شیلی توطئه کرد نه بدان خاطر که اشنایدر یک سوسیالیست یا کمونیست بود بلکه بدان خاطر که قانونمدار و مخالف مداخله نظامیان در سیاست بود و مطمئنا با هرگونه کودتایی مخالفت میکرد.
هیچنز به طور جامع شواهد مستند برای محاکمه کیسینجر را بررسی کرده و به این نکته اشاره نموده این که چه قصد قتل اشنایدر بوده یا کشته شدن او در جریان یک اقدام نافرجام "صرفا" با هدف آدم ربایی تفاوت چندانی در مورد قضاوت اخلاقی و قانونی مان ایجاد میکند. به یاد داشته باشید که اشنایدر افسر ارشد قانون اساسی کشوری دموکراتیک بود که امریکا با آن در جنگ نبوده است. هیچنز نوشت:"طبق قوانین هر کشوری که قانونمدار است از جمله ایالات متحده مجازات جنایتی که به دنبال آدم ربایی صورت گرفته باشد مشمول تشدید میشود نه تخفیف. ممکن است با یک جسد زیر پای تان نگویید:"من فقط میخواستم او را بدزدم".
ما در اینجا به سایر نمونههای "نابودی جمعیت غیر نظامی، ترور سیاستمدارانی که باب میل امریکا نبودند، ربودن و ناپدید شدن سربازان و روزنامه نگاران و روحانیون در کشورهای مختلف به دستور کیسینجر و مستند شده در آن کتاب اشاره نمیکنیم. در عوض، تنها به یک نمونه از کاری که کسی منکر انجام آن توسط کیسینجر نیست اشاره میکنیم. در سال 1975 میلادی نیکسون برای اجتناب از استیضاح به خاطر ارتکاب جرایم بی شمارش سمت خود را ترک کرد و جرالد فورد جانشین او شد کسی که کیسینجر را در نقش دوگانه بی سابقه اش به عنوان مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه حفظ کرد.
"نیویورک تایمز" در این باره مینویسد: "پس از شکست در ویتنام نگرانیهایی وجود داشت که دولت چپگرای تیمور شرقی نیز کمونیست شود". بنابراین، فورد و کیسینجر حمله به تیمور شرقی توسط اندونزی را تایید کردند. اسناد محرمانه نشان میدهند که این دو مرد از ماهها پیش از اجرای برنامههای تهاجم از آن مطلع بودند. آنان هم چنین میدانستند که استفاده از سلاحهای آمریکایی در تهاجم قوانین آمریکا را نقض میکند. کیسینجر به یکی از دستیاران اش گفت:"من میدانم قانون چیست". ظاهرا، اما او اهمیتی برای قانون قائل نبود.
طبق دادههای پروژه تیمور شرقی در دانشگاه ییل که جزئی از برنامه مطالعات نسل زدایی در آن دانشگاه است، اشغالگری طولانی مدت اندونزی در تیمور شرقی تا یک پنجم جمعیت تیمور شرقی ر از بین برد و به بدترین نسل زدایی در هر نقطه از جهان از زمان هولوکاست به این سو تبدیل شد. در نتیجه، بهتر است درباره این که افرادی در برنامههای خبری از کیسینجر به عنوان یک "دولتمرد" یاد میکنند فکر کرد. چه نوع کشوری میتواند به چنین مردی احترام بگذارد؟
کیسنیجر در دهههای پایانی عمرش با احتیاط به کشورهای دیگر سفر میکرد تا مبادا توسط پلیس بازداشت نشود. او حتی نمیتوانست به برخی از کشورهای متحد امریکا سفر کند. برای مثال، یک قاضی در اسپانیا خواستار بازجویی از کیسینجر در مورد شهروندان اسپانیایی بود که در دوران حکومت وحشت پینوشه پس از کودتا علیه سالوادور آلنده در شیلی ناپدید شده بودند. با این وجود، با او در ایالات متحده با عنوان یک "دولتمرد بزرگ محترم" رفتار میشد.
شبکههای خبری تلویزیونی دوست داشتند او را در حال بررسی تحولات ژئوپولیتیکی ببینند. رؤسای جمهور هر دو حزب او را به کاخ سفید آوردند تا در مورد مسائل نظامی و دیپلماتیک مشاوره دهد. بایدن تا زمان مرگ کیسینجر هنوز این کار را انجام نداده بود، اما کارتر و ریگان این کار را انجام داد. بوش پدر، کلینتون، بوش پسر، اوباما و ترامپ نیز همان کار را انجام دادند. ما نمیدانیم که آیا هیچ یک از آنان به اندازه کافی بی تدبیر بودند که مسائل شیلی یا کامبوج یا تیمور شرقی را در هر یک از این گفتگوها مطرح کنند. کیسینجر تا سن صد سالگی هرگز کوچکترین نشانی از پشیمانی از هیچ یک از تصمیمات اش را از خود نشان نداد.