به گزارش سرویس تاریخ ساعد نیوز، در سال 1285 در روستای خوشگناب به دنیا آمد. او علاقه شدیدی به شعر داشت و از همان زمان کودکی کم و بیش دستی به شعر می برد. آثار مهم او منظومه حیدر بابایه سلام بود که واقعا شاهکاری در شعر به شمار می رود و به 90 درصد از زبان های زنده ی دنیا ترجمه شده است.
استاد شهریار در سال 1300 بعد از دریافت مدرک سیکل برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در دارلفنون مشغول به تحصیل در رشته ی پزشکی شد که چند ماه قبل از دریافت مدرک دکتری به دلیل شکست عشقی ترک تحصیل کرد.
استاد شهریار در کنار نیما یوشیج و فرزندانش
شهریار در تهران با بزرگان هنر و ادب همنشینی و دوستی داشت از جمله با: ابوالحسن صبا، محمدتقی بهار، ایرج میرزا و عارف قزوینی.
در سالهای بعد نیز با نیما یوشیج، هوشنگ ابتهاج، کریم امیری فیروزکوهی و برخی دیگر از هنرمندان دوستی و رابطه داشت.
شهریار در سال 1332 بعد از 33 سال دوری از تبریز به زادگاهش برگشت و با استقبال عجیب مردم روبرو شد.
بعد از یکسال زندگی در تبریز سال 1333 و در 48 سالگی با نوه دختر عمهاش خانم عزیزه عبدالخلقی که معلم 21 سالهای بود ازدواج کرد.
ثمره این وصلت دو دختر بنامهای شهرزاد و مریم و یک پسر بنام هادی میباشد.
متن شعر طنز به ترکی و ترجمه فارسی
یار گونومی گؤی اسگییه توتدو کی دور منی بوشا
جوتچو گؤروبسه ن اؤکوزه اؤکوز قویوب بیزوو قوشا ؟
سن اللینی کئچیب یاشین ، من بیر اوتوز یاشیندا قیز
سؤیله گؤروم اوتوز یاشین نه نیسبتی اللی یاشا ؟
سن یئره قویدون باشیوی من باشیما نه داش سالیم ؟
بلکه من آرتیق یاشادیم نئیله مه لی ؟ دئدیم یاشا
بیرده بلالی باش نچون یانینا سوپورگه باغلاسین؟
بؤرکو باشا قویان گرک بؤرکونه ده بیر یاراشا
بیرده کبین کسیلمه میش سن منه بیر سؤز دئمه دین
یوخسا جهازیمدا گرک گلئیدی بیر حوققا ماشا
دئدیم : قضا گلیب تاپیب ، بیر ایشیدی اولوب کئچیب
قوربانام اول آلا گؤزه ، حئیرانان اول قلم قاشا
منکی اؤزومده بیر گوناه گؤرمه ییرم ، چاره ندیر ؟
پیس بشرین قایداسی دیر ، یاخشی نی گؤرسه دولاشا
دوستا مروت ائتمه لی دوشمه نیله کئچینمه لی
قایدا بودیر ، حئیف دئگیل بشر یولون آشیب چاشا ؟
من ده سنین دای اوغلونام سن ده منیم بی بیم قیزی
گؤنول باخیرسا گونه شه ، گؤزده گرک بیر قاماشا
ایندی بیزیم مارال کیمی ، اوچ بالامیز واردی ، گرک
آتا – آنا ساواشسادا ، بونلارا خاطیر باریشا
هر کیشی یه عیالی دا ، اؤز جانی تک هؤروکلنیب
هدیه ده اولماز ائله سین عیالی قارداش قارداشا
بو دونیا بیر یول کیمی دیر ، بیز آخرت مسافیری
کجاوه ده هاماش گرک اؤز هاماشینان یاناشا
آخیرتی اولانلارین ، دونیاسی غم سیز اولمویوب
سئل دی گله ر آخار کئچر ، آمما گرک آشیب – داشا
مثل دی : « یئر کی برک اولور ، اؤکوز اؤکوزدن اینجییور »
هی دارتیلیر ایپین قیرا ، یولداشیلا بیر ساواشا
بیزیم ده روزیگاریمیز یامان دی ، بیزده عیب یوخ
بلکه وظیفه دیر بشر قونشولاریلان قونوشا
حق حیات یوخ داها بیزلره ، چوخ بؤیوک باشی
زندانیمیزدا حققیمیز ، بیر باجا تاپساق ، تاماشا
آمما اونون شماتتی آللاها خوش گلمیوبن
گئتدی منیم حیاتیمی ووردی داشا چیخدی باشا
یار (همسرم) روزگارم را سیاه کرده و می گوید:« بلند شو و طلاقم بده!
هیچ دیده ای که از آمیزش دو گاو نر، گوساله ای زاده شود؟!
سن تو از پنجاه سال گذشته و من دختری سی ساله ام!
بگو ببینم که پنجاه سال و سی سال چه تناسبی با هم دارند؟
تو اگر سرت را روی خاک بگذاری و بمیری، من چه خاکی بر سرم بریزم؟!
شاید من عمر بیشتری کردم! آن وقت چه کنم؟! من (شهریار) هم به او گفتم که حق با توست!
همسرم ادامه داد چنین سر پر بلایی چرا دیگر باید جارو هم به دمش ببندد(و بدبختی هایش را افزونتر کند)؟
کسی که کلاهی بر سرش می گذارد، باید به آن کلاه بیارزد!
تو قبل از بله برون (درباره اعتیادت) چیزی به من نگفته بودی!
و گرنه در میان جهیزیه ام، بافور و منقل هم می آوردم!
من (شهریار) در پاسخش گفتم: سرنوشت اینگونه شده و کاری است که شده و همه چیز تمام شده!
من به فدای آن چشمان زیبا و ابروهای کمانی تو!!
من که در خود گناهی نمی بینم! چاره چیست؟
قاعده آدم بد این است که اگر آدم خوبی پیدا کرد خود را به او بچسباند و اذیتش کند!
قاعده این است که باید با دوست مروت کرد و با دشمن مدارا نمود.
پس حیف نیست که بشر از راه خود منحرف شده و طغیان کند؟
من پسر دایی تو هستم و تو هم دختر عمه منی. (پس باید با هم هماهنگ تر باشیم)
مثل اینکه اگر به خورشید خیره شوی، چشمانت به ناچار باید عکس العمل مناسب نشان دهد.
اکنون ما سه فرزند زیبا داریم و پدر و مادر به خاطر فرزندانشان هم که شده
باید با هم آشتی کنند و دعوا را فیصله دهند.
هر زنی مثل روح وجان به شوهرش گره خورده است.
هیچ برادری نمی تواند همسرش را به برادرش هدیه دهد!
این دنیا همانند یک جاده است و ما مسافر آخرتیم.
دو همسفر باید در یک کجاوه همدیگر را تحمل کنند و در طول مسیر با هم سازگار باشند.
کسانی که در آخرت، عاقبت خوبی خواهند داشت، در این دنیا نمی شود هیچ غم و اندوهی را تحمل نکنند.
قضیه همانند سیلی است که می آید و می رود، ولی در مسیرش فراز و نشیب های فراوانی را طی می کند.
ضرب المثلی داریم که می گوید: اگر زمین کشاورزی سفت باشد، گاو نر از گاو نر دیگر آزرده شده
و تلاش می کند که طنابش را پاره کرده و با آن گاو همراهش درگیر شود!
ما هم همانند این دو گاو، روزگارمان بد است و خودمان عیبی نداریم.
بلکه ما موظفیم که با همسایگان خود سازگاری پیشه کنیم.
استاد شهریار و بردارش
شهریار و هوشنگ ابتهاج