مطالعات ریشه ای درباب واژه هنر و پیشینه آن برای اهل فن به قدر کافی بیان شده است. در اینجا سعی بر آن است تا به نقش تفکر در ایده پردازی و شکل گیری "هنر" پرداخته شود. تحقیق مستند زبانشناختی و فرهنگی نشانگر آن است که در بنیاد تولید کار هنری، شناخت و تفکری قرار دارد که به کالبد متجسم، جان می بخشد. ارسطو در تببین ماهیت تخنه به دقت این امر را مورد تحلیل قرار میدهد خاصه در کتاب ششم اخلاق نیکوماخوس و شرح معماری.
هنرمندان کار خود را بر اساس ایده و طرحی شکل میدهند که این ایده به نحو عمیقی متاثر از پیشینه و زمینه تاریخی، فرهنگی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی، دینی و از طرفی استعداد و نحوه نگرش هنرمند است. قرار نیست تفکر هنری از شکل تفکر ریاضی یا علم تجربی باشد بلکه نحوه ای از جهان بینی و نگرش است که میتواند به استعداد هنرمند شکل و رنگ متفاوتی ببخشد تا بتواند صورت مناسب را بر ماده نقش ببندد و دغدغه خود را با زبان اشارت و آیکون های نمادین بیان کند.
زبان هنر، زبان سیمبلیک(نمادین) است و نمادها با معانی هم آغوش هستند، بنابراین قوام هنر و فهم آن بسته به تفکر و فهم معانی است. تکنیک و ابزار زمانی میتوانند در خدمت خلق شاهکاری هنری قرار بگیرند که طرحواره یا ایده کار، اندیشمندانه، به شکلی بیانگر و متفاوت از تکرار و تقلید نقش بسته باشد. شاید همه هنرمندان مطلع از زمینه فرهنگی و فکری دوران خود نباشند اما به نحو ناخودآگاه در آن بستر زیست میکنند و ناخودآگاه همان پس زمینه ها را به نحوی به ظهور و بروز می رسانند. تفکر فلسفی همان آراء اندیشمندان است. اندیشمندانی که پیشقراولان و نمایندگان فرهنگی یک قوم هستند. ارتباط اندیشمندان و هنرمندان همیشه به نحو بی واسطه و مستقیم نبوده است اما متفکران به عنوان بنیان گذاران تفکر فرهنگی در پس زمینه شکل گیری ایده های هنری وجود دارند.
توجه به نسبت ها و روابطی که در شکل گیری ایده هنری مهم هستند در عین حال که بسیار مهم و راهگشا در فهم است میتواند افقی نوین را برای خلق های هنری متناسب با زمینه و زمانه کنونی فراهم آورد . دریافت و تفحصص در پیشینه ها و هسته های شکل گیری یک پدیده نه تنها به فهم مخاطب عمق میبخشد بلکه نحوه شکل گیری و ذات اندیشه ای آن را نیز هویدا می سازد . امروزه در حوزه مطالعات نظری هنر سعی می شود به پشتوانه های فکری و فلسفی هنر از وجوه مختلف پرداخته شود. البته که تمرین و پردازش ها نیاز است تا نقاط قوت و ضعف چنین تحقیق هایی به چشم بیاید. اما آسیب جدی ای در این نوع مطالعات به چشم میخورد که گاه به اجبار و فقط در جهت نمایش یک چارچوب نظری تلاش عجیبی برای چسباندن یک سبک یا گونه هنری به نظریه یا دیدگاهی فلسفی می شود که نه تنها نشانگر قوت و قدرت پشتوانه های فکری نیست که به دلیل تصنعی بودن ذهن مخاطب را به بیراهه میکشاند. تفکر فلسفی در سکوت اما بشدت عمیق پیش می رود و برای تحقیق در حوزه های بینارشته ای به جد باید به دنبال حلقه های واسط و زوایای در سایه رفته یا کمتر دیده شده بود نه اتصال بی چفت و بست هر اندیشه ای به هر کار هنری.
امروزه پرداختن به نقش تفکر فلسفی در حوزه هنر بیشتر تابع یک مُد آکادمیک شده است و البته با این مُد پیش رفتن نه تنها جایگاه تفکر و فلسفه را در حوزه هنر تقویت نمیکند که باعث دلزدگی و انحراف فکر مخاطبان هنری می شود. شایسته تر آن است که با دقت و حوصله برای تحلیل هر کار هنری بدنبال زمینه ها و زمانه و اقتضائات متناسب با آن بود تا بتوانیم با مطالعه و فهم نیازهای بستر خود از ایده های هنری به شکلی متناسب و نوین در زمانه خود خلق کرد.
کلام آخر اینکه تمام وجوه زندگی ما اعم از حرکات، رفتار و ایده های ما بر اساس نحوه نگرش ما به هستی و جهان قوام می یابند بنابراین در هوای اندیشه، زیست میکنیم.
4 سال پیش