همسر ابراهیم رئیسی: فرزندانم به خاطر کاندیداتوری پدرشان خیلی گریه کردند/ خود من چند روز در بیمارستان بستری شدم!
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز به نقل از تسنیم، خانم علم الهدی، همسر رئیسی، رئیس جمهور شهید کشورمان، دکترای فلسفه تعلیم و تربیت است. ایشان دانشیار دانشگاه شهید بهشتی در دانشکده علوم تربیتی بوده و در کنار آن رئیس پژوهشکده مطالعات بنیادین علم و فناوری دانشگاه شهید بهشتی می باشد. از سوی دیگر ایشان رئیس کمیسیون تعلیم و تربیت شورای انقلاب فرهنگی را برعهده دارند. ایشان صاحب دو فرزند دختر و دو نوه هستند. بر آن شدیم مصاحبهای تفصیلی ترتیب داده و نظرات همسر آیت الله رئیسی را در ایام انتخابات جویا شویم. شرح این گفتگو از این قرار است:
آیت الله رئیسی در ابتدای بیانیه خود در بدو ورود به انتخابات گفتند من هیج میلی به قدرت ندارم. خواستم ببینم شما این جمله را چطور تحلیل می کنید؟ آیا نکاتی در زندگی مشترک تان در این راستا داشته اید؟
ایشان یک طلبه بود در ابتدای انقلاب و آیت الله بهشتی طی تحقیقاتی که داشتند چندتن از طلاب از جمله ایشان را شناسایی و آموزش دادند. ایشان را که به کرج برده بودند، دو مسئله در آن شهر مطرح بود. یکی اینکه سرمایه داران در آن شهر حضور داشتند و دوم آنکه مسئله منافقین نیز در آنجا خیلی مطرح بود و یکی از عللی که منافقین دلشان خیلی از ایشان پر است به همین قضیه برمی گردد.
طی برخوردهای قانونی که ایشان در آنجا انجام می دهند، نقشه قتل ایشان کشیده می شود که وقتی شهید بنی جمالی به جای ایشان می رود، متاسفانه ایشان را به شهادت می رسانند. پس از آن ماجراها و اینکه توانستند لیاقت خود را نشان بدهند، ایشان را ارتقا دادند و به استان همدان بردند. بعد از استان همدان ایشان تصمیم گرفت که به قم برگردد و طلبگی خود را ادامه دهد، اما ان روزها در تهران آقای موسوی خوئینی ها نمی گذاشت. هرچه ایشان اصرار داشتند که من میخواهم به قم برگردم و درس بخوانم و سمت اجرایی نمی خواهم از آن سو بود که اصرار وجود داشت که ایشان به کار اجرایی برگردند.
این شد که به تهران رفتیم. چند سال گذشت و من هرچه می گفتم وسایل مان را از قم بیاوریم اما ایشان می گفت، نه، میخواهیم برگردیم. لذا ایشان اصلا بدنبال قدرت نبود. البته پشتوانه حکم امام برای ایشان نیز بسیار موثر بود.
این که امام اقای موسوی اردبیلی را داشته باشد اما تقریبا هرجایی که اختلافی پیش می آمد یک طلبه 25 ساله را برای حل اختلاف بفرستد، خود در روند کار ایشان خیلی تاثیر داشت. بعد از آن سال ها بود که ایشان به سازمان بازرسی رفت. به یاد دارم آن روزها دولت اصلاحات به شدت از بازرسی های ایشان ترس داشت. هرجایی که ایشان ارتقا پیدا می کرد یا ایشان را به زور و با فرمان مافوق می فرستادند یا حتی در برخی موارد اصلا به ایشان نمی گفتند و ایشان را منصوب می کردند و در موردی حتی ایشان حکم خود را از رادیو می شنید و وقتی من به ایشان می گفتم که از رادیو شنیدم، ایشان باور نمی کرد و می گفت کسی به من چنین ابلاغی نکرده و حتی یک سوال هم از من نپرسیده اند. البته در مقابل آن حسادت ها هم بسیار بود. در بسیاری از موارد تا برای ایشان می خواستند حکمی بزنند عده زیادی می رفتند و سعایت ایشان را می کردند و می گفتند ایشان برای این پست مناسب نیست.
در مورد حکم تولیت نیز هرطور توانستند سعایت کردند تا حکم برای ایشان نخورد. بحث نایب التولیه و حتی شورایی شدن تولیت نیز مطرح شد و جالب آن بود که ایشان در تمام طول آن مدت در خانه نشسته بود و اصلا برایش مهم نبود و در نهایت حضرت آقا آن حکم را برایشان زدند.
در طول زندگی مان هیچ گاه برای دریافت پستی ایشان خود را مطرح نکرد یا نرفت رایزنی کند، لابی کند تا آن پست را تحویل بگیرد. برای خبرگان نیز سه استان خراسان جنوبی، سیستان و بلوچستان و گرگان چند مدت آمدند و پافشاری کردند که ایشان آمد. در این دوره اتفاقا تهران خیلی پافشاری کردند که از تهران کاندیدا شوند، که ایشان در جواب گفت: بینی و بین الله نمی شود بیرجند را کنار بگذارم و بیایم تهران. حتی من اصرار داشتم به تهران، چرا که ایشان بابت رفت و آمدهای به بیرجند خیلی اذیت می شدند. اما قبول نکردند.
چه شد که ایشان کاندیدا شدن برای ریاست جمهوری را پذیرفتند؟
اصرار و پافشاری به ایشان زیاد بود و از طرف مردم هم شروع شد. حتی دوره های قبل هم برای درخواست آمده بودند، مردم حزب اللهی و جامعه مداحان آمدند و پیشنهاد کردند.حتی خانواده هاشمی به ایشان می گفتند اگر شما رئیس جمهور بشوید خیلی خوب می شود. اما این روزها بیشتر اصرارها از سوی مردم در حرم مطرح می شد. من می گفتم حاج آقا این ها چه می گویند.
ایشان در جواب می گفتند غصه نخور، خبری نیست. من همچین جایی را رها نمی کنم. اما این سیر همچنان ادامه پیدا کرد. تا اینکه بسیاری از مراجع قم اصرار کردند. اما باز هم ایشان نپذیرفت. از روزی که ایشان مشهد آمدند مراجع از جمله آیت الله وحید خیلی ابراز خوشحالی می کردند. آیت الله وحید خودشان تشریف آوردند به دفتر حاج آقا. هرچه حاج آقا اصرار می کردند که من باید بیایم، شما چرا، اما ایشان می گفتند نه، خودم باید بیایم. یک بار مقام معظم رهبری هم به ایشان گفتند من از هیچ یک از انتصاب هایم مردم اینقدر از من تشکر نکرده بودند. از انتصاب شما مردم خیلی تشکر کردند.
اینکه عده ای این روزها رابطه ما با آیت الله مصباح را بزرگ کردند، البته افتخار است برای ما این ارتباط، اما رابطه ما با همه مراجع همین طور است. ما هرساله به خانه آیت الله جوادی آملی می رویم، با ایشان به سوریه رفتیم. رابطه خانوادگی که با آیت الله جوادی آملی داریم با آیت الله مصباح نداریم. خلاصه این داستان مردم ادامه پیدا کرد تا اینکه 50 نفر از مجلس خبرگان آمدند و دعوت کردند.حاج آقا به آن ها گفت نکنید این کارها را، که آن ها در جواب گفتند ما به شما کاری نداریم، تکلیف مان را انجام می دهیم. رفتند خدمت آقا رسیدند و این پیشنهاد را مطرح کردند و آقا فرمودند من دخالت نمی کنم. تا اینکه یکی از مراجع به مشهد آمدند و با ایشان صحبت کردند و حجت را بر ایشان تمام کردند.
وقتی آن صحبت تمام شد، حجت برایشان تمام شد و پذیرفتند. به یاد دارم که بعد از آن بود که فرزندانم خیلی گریه کردند و گفتند پدر می دانی داری چه می کنی؟ می دانی وارد چه کارزاری می شوی؟ خود من چند روز در بیمارستان بستری شدم. اما ایشان بلاخره تصمیم گرفت که کاندیدا شود و امروز هم تاکید می کند که نیامده ام که بروم، بلکه تا آخر در صحنه می مانم.
در مورد نحوه زندگی و ساده زیستی آیت الله رئیسی توضیح بفرمایید.
ما زندگی خیلی معمولی داریم اما در همین مورد هم با حاج آقا خیلی درگیریم. برای عوض کردن هر اسباب خانه باید کلی نقشه بکشم. خود ایشان با همان ماشین های سمند اداری جابجا می شوند. حتی اقوام که ماشین شاسی بلند دارند می گویند به ایشان بگویید ماشین شان را جلوی خانه ما نزنند، مردم فکر می کنند ما از این ماشین ها سوار می شویم. تمام جوانب را رعایت می کنند تا خدای نکرده از زندگی ساده دور نشوند.