من معتقدم که ملاصدرا و حکمت متعالیه تجلی تمام دستاوردهای فلسفه اسلامی است. تمام تلاش های فارابی، ابن سینا و دیگر فیلسوفان اسلامی پیشاصدرایی، در حکمت متعالیه متجلی است.
ساعدنیوز: فلسفه ملاصدرا همچنان یکی از پرخواننده ترین و پربحث ترین فلسفه های شکل گرفته در زیست جهان ایرانی-اسلامی است و در بسیاری از دانشگاه های تراز اول کشور این فلسفه در مقاطع مختلف تدریس می شود و رساله های دکتری متعددی در خصوص حکمت متعالیه نگارش می شود. اساساً چه ظرفیت هایی در حکمت متعالیه صدرالمتألهین شیرازی وجود دارد که بعد از قرن ها از وفات این حکیم ایرانی چنین توجه پررنگی را توجیه میکند و روز اول خرداد مزین به پاسداشت مقام این حکیم وارسته است؟
دکتر قاسم پورحسن: بسم الله الرحمن الرحیم؛ تفکر فلسفی و اندیشه های مبتنی بر خرد همواره مورد نیاز بشر بوده و هست، فارغ از این که این خردورزی در افلاطون جسته شود یا در ارسطو یا در ابن سینا یا در ملاصدرا! تمایز ملاصدرا با سایر متفکران توجه او به اهمیت زندگی عقلانی و تمرکز بر خواست بنیادینی است که در وجود و سرشت آدمی یافت می شود و آن، "خواستِ خِرَد" است. انسان بالذات خواستار فرزانگی است و اصولاً نیل به مقام انسانیت، مستلزم فرزانگی است و فرزانگی شرط اصلی تحقق زندگی اصیل و شایسته است. برای دست یافتن به زندگی شایسته راهی جز فرزانگی وجود ندارد. از اینروست که هراکلیت می گوید: "اگر آدمی به دنبال حیات اصیل است، باید به فرزانگی یا لوگوس گوش سپارد"!
بنابراین، ظرفیتی که باعث طرح مکرر نام ملاصدرا و حکمت صدرایی در ایران و جهان است، همانا وجودِ بنیان های فرزانگی در این فلسفه است. واقعیت این است که جوامع نیازمند به دانایی درونی هستند. این نیاز یک نیاز وجودشناختی و اونتولوژیک است و مستلزم یک افق است و این افق را ملاصدرا در اختیار ما قرار می دهد. اگر قرار بر این است که یک دانایی درونی در انسان شکل گیرد، رجوع به درون و سویدای جان آدمی لازم است و این جز از طریق کسب فضیلت میسر نیست.
ملاصدرا طریق کسب فضیلت را به ما نشان می دهد. بدون فضیلت، دانایی شکل نمی گیرد. بدون اندیشه عقلی و خردورزی، جامعه بی بنیاد است. بنابراین، ملاصدرا به ما درباره اهمیت خِرد و خِردورزی در زندگی انسانی می گوید. همان طور که مولوی به ما از ضرورت حیاتی عشق در زندگی آدمی می گوید. و ابوالحسن خرقانی از ضرورت "نشاندن سرور در دل آدمیان" و دوست بودن می گوید. بنابراین، ملاصدرا برای بشر، فرزانگی و دانایی می خواهد. اهمیت فلسفه به طور کلی، در این است که به انسان نشان می دهد که چگونه دانایی به دست می آید و مشخصاً حکمت صدرایی راهی متمایز و ممتاز را در همین مسیر پیگیری می کند.

انسان بالذات خواستار فرزانگی است و اصولاً نیل به مقام انسانیت، مستلزم فرزانگی است و فرزانگی شرط اصلی تحقق زندگی اصیل و شایسته است. برای دست یافتن به زندگی شایسته راهی جز فرزانگی وجود ندارد.
ساعدنیوز: امروز مسأله اصلی جهان ما شاید رسیدن به صلح و آرامش است. تقابل ها و تضادها به نقطه اوج خود رسیده است. جنگ در ساحت های مختلف بر زندگی بشر غلبه کرده است و طبیعتاً قربانی اصلی این تقابل، انسانهای بی دفاع است. این در حالی است که بسیاری وجه فارق دنیای جدید با دنیای قدیم را در پایان یافتن تقابل ها و رسیدن به نقطه تفاهم و صلح می دانند. آیا در فلسفه ملاصدرا زمینه هایی قابل اعتنا برای طرح بحث عقلی درباره بنیادهای صلح و زمینه سازی برای تحقق صلح در جهان وجود دارد؟
دکتر قاسم پورحسن: این سؤال دو حیث دارد. حیث اول این است که چرا در دوران جدید ما با "خواستِ جنگ" مواجهیم؟ چه چیزی می تواند بر این "خواستِ جنگ" غلبه پیدا کند؟ کانت معتقد بود که بشر در دوره جدید بعد از رسیدن به عقلانیت، دیگر با جنگ و تقابل موجه نخواهد بود و صلح پایدار را تجربه خواهد کرد. علیرغم این که هگل این نگاه کانت را خوشبینانه می دانست و آن را مورد نقد قرار می داد، خود نیز بر طریق خوشبینی بر این باور بود که اگر دولت مدرن شکل بگیرد، تقابل و جنگ ریشه کن می شود. دلیل وجود جنگ، عدم وصول بشر به پایان دوران عقل و عدم شکل گیری دولت مدرن است.
این نگاه خوشبینانه تا شروع جنگ جهانی اول غالب بود. همه تصور می کردند که اگر فضیلت مدنظر کانت و دولت مدرن هگلی تحقق یابد، صلح پایدار و ابدی نیز در دسترس خواهد بود. از سال 1914 به بعد این خوشبینی کنار رفت و ما شاهد طغیان اهریمنی جنگ و تقابل در سراسر جهان هستیم. شاید این عبارت مهم که "جنگ اساس حیات بشری است" در تمام این سال ها خودنمایی کرده است هرچند این خودنمایی حالتی عارضی داشته باشد.
حال بپردازیم به حیث دوم سؤال؛ یعنی پرسش از ظرفیت خِرد صدرایی یا خِرد ایرانی برای گسترش گفتمان صلح؛ من در کتاب "ابن سینا و خِرَد ایرانی" نشان داده ام که این خِرد یک خِرد انسانی و جامع است. این خِرد ما را به فرزانگی و انسان دعوت می کند. این خِرد، برتری جو نیست. این خِرد بر یگانگی درونی آدمیان تأکید دارد و خواستار وحدت وجودی بشر است. این خِرد، خواهان "دیده دوست بین" است؛ دیگری را در قامت دوست دیدن اساس این خِرد است. همان طور که سعدی می گوید:
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم/ بی دیدنش از گریه نیاساید چشم/ ما را ز برای دیدنش باید چشم/ ور دوست نبینی به چه کار آید چشم.
ملاصدرا بخشی از این خِرد است. عطار، خیام، مولوی و سعدی بخشی از این خِرد هستند. این خِرد بر بنیاد برتری جویی نیست. این خِرد، خِردی انسان گرا است. این خِرد چیزی جز لوگوس محدود منطقی است. جان انسان محور این خِرد است. به همین دلیل است که بایزید در دفتر روشنایی می گوید: "بایزید گفت: سی سال خدای را جُِستم پس دانستم که من اویم. پنداشتم که من او را می جویم و او بود که مرا می جست." بنابراین، ما در اینجا با معنایی دگرگون از خِرد مواجهیم. خِردی که از جان آدمی سرچشمه می گیرد.
من معتقدم که در خِرد ایرانی، ما می توانیم میان سه ساحت جستجوی صلح تمایز نهیم. این سه ساحت با همدیگر متمایزند ولی مکمل همدیگرند. ساحت اول، ساحت سخن گفتن از صلح و پژوهش درباره صلح است. آنجایی که به مفهوم صلح پرداخته می شود. صلح پژوهی شاید بهترین عنوان برای این ساحت باشد. ساحت دوم، ساحت کوشش برای صلح است. تلاش کنیم تا عداوت و تضاد و تقابل را از بین ببریم. یقیناً این کار آسانی نیست. کوشش های کانت و هگل، کوشش های سترگ و قابل توجهی بودند ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند.
کوشش برای صلح یعنی انسان ها در حیات سهیم بشوند. درد و رنج انسانی، درد و رنج همه تلقی شود. این بخشی از مقام خِرد است. ملاصدرا در صفحه 30 جلد اول مفاتیح الغیب می گوید که "آدمی مخاطب کلام الهی قرار گرفت و فاصله ای بین کلام خدا و جهان وجود ندارد."؛ العالم عین الکلام. سخن گفتن خدا با انسان و طرح مسأله نبودن فاصله میان کلام خدا و جهان با دعوت به فرزانگی همراه است. انسان با شنیدن و گوش سپردن به کلام خدا حقایق را کسب می کند. با استماع قلبی خود، کلام خداوند را دریافت می کند.
هر کس قدرِ این سخن را بداند، قدرِ گوش دادن را می داند. انسان در بطنِ این سخن، حقایق عالم را پیدا می کند. هم از اینروست که گفته اند که هر کس گوش ندارد، از حقایق محروم می شود. مولوی می گوید که "آدمی فربه شود از راه گوش". ملاصدرا دعوت به گوش دادن به خِرد می کند.
لذا ما باید دست به بازخوانی فلسفه اسلامی بزنیم. همان طور که کربن گفته است؛ اگر فلسفه یونانی بر فوسیس و پژوهش در آن، متمرکز بود، امتیاز فلسفه اسلامی در این است که این فلسفه به انسان و خِرد انسانی می پردازد. خِرد در جستجوی فضیلتی است که جان آدمی را می نوازد. حق با ابن سینا است که می گوید، صلح امری درونی است و اسپینوزا حق دارد که بگوید: "صلح فضیلتی است که از ساحت درون انسان، مایه می گیرد". صلح به معنای نبودِ جنگ نیست. صلح منوط به فهم این حقیقت بنیادین است که میان انسان و هستی فاصله ای نیست و دیگری در امتداد من قرار دارد نه در مقابل آن.
ساحت سوم جستجوی صلح در اقلیم خِرد ایرانی همان چیزی است که ابن سینا در نمط هشتم اشارات آن را در قالب توصیف لذت برتر بیان می کند. صلح به معنای دریافت معنوی از جهان و حقیقت انسان است. این سه ساحت در ابن سینا و ملاصدرا وجود دارد. بنیان فلسفه اسلامی، انسان است. فهم انسان نیازمند خردی است که در ملاصدرا به یکی از قله های خودش دست پیدا می کند. به همین دلیل است که من معتقدم که ملاصدرا و حکمت متعالیه تجلی تمام دستاوردهای فلسفه اسلامی است. تمام تلاش های فارابی، ابن سینا و دیگر فیلسوفان اسلامی پیشاصدرایی، در حکمت متعالیه متجلی است. و معتقدم که علامه طباطبایی به بازسازی، بازخوانی و بازفهمی این فلسفه اهتمام ورزیده است.