بحث گرمایش جهانی و بحران های مختلف زیست محیطی باعث شده است که انسان معاصر به نحو ریشه ای تری درباره ریشه های این پدیدارهای بنیان کن بیندیشد. چرا روندهای طبیعی در فرایندی غیرطبیعی بر علیه انسان شوریدن آغاز کرده اند؟ چرا هر روز بحران جدیدی انسان معاصر را پریشان تر می سازد؟ آتش سوزی های گسترده در آمریکا و استرالیا و سایر نقاط جهان که منابع غذایی بخش بزرگی از جهان را به خطر انداخته، به عنوان پاسخ طبیعت به زیر پا نهاده شدن نوامیس مقدسش قلمداد می شود! امروزه سخن گفتن از حقوق گیاهان و حیوانات و حتی حقوق جمادات و دفاع از حریم دریاها و رودخانه ها جزوی از گفتمان رایج در بحث های حقوقی و علمی شده است. به نظر می رسد بشر به این نتیجه رسیده است که انتظار مرحمت و مهربانی از طبیعت فقط در گرو تغییر نگاه آمرانه ای است که برای سالیان متمادی حداقل در چهار قرن گذشته بر تمام ساحت های زندگی بشر در ارتباط با طبیعت حکمفرما بوده است. طبیعت دیگر نه منبع قدرت و ثروت بلکه یکی از عناصر لاینفک بقای بشریت بر روی کره خاکی قلمداد می شود. نهادینه سازی این نوع نگاه طبیعتاً مستلزم تبیین منطقی و عقلانی مبانی فلسفی آن است. تا پرسش بنیادین از طبیعت به نحوی درست مطرح نشود، آدمی نمی تواند نسبت خویش با آن را اصلاح بکند. چرا که این تغییر نگاه و چرخش خود باید بر پایه یک نگاه کلان وجودشناختی درست پی ریزی شود. به مناسبت اول خرداد روز بزرگداشت ملاصدرا حکیم بلند آوازه ایرانی و بنیانگذار یکی از مکاتب مهم فلسفی در تاریخ تفکر و فلسفه در جهان اسلام به سراغ استاد قاسم پورحسن عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی تهران رفته ایم تا پرسش از نسبت انسان و طبیعت و فرجام بحران های زیست محیطی در پرتو حکمت متعالیه را با ایشان در میان بگذاریم. توجه مخاطبان ساعد نیوز را به مطالعه این مصاحبه دعوت می کنیم:
ساعد نیوز: طبیعیات چه جایگاهی در اندیشه فلسفی ملاصدرا دارد و اصولاً تصور صدرالمتألهین از طبیعت از چه سنخی است؟
قاسم پورحسن: بسم الله الرحمن الرحیم. فکر می کنم دشواری این پرسش و مسأله تمایز میان طبیعیات و بحث از طبیعت نیازمند ذکر دو نکته مقدماتی پیش از پاسخ دادن به سؤالی است که مطرح شد. نکته اول این است که باید بپرسیم که آیا فیلسوفان اسلامی از جمله ملاصدرا التفاتی به سرشت طبیعت داشته اند یا نه؟ آیا ایشان فهمی صحیح از معنای طبیعت داشته اند یا نه؟ آیا پرسش فلسفی از طبیعت به نحوی سازگار در نظام فلسفی فیلسوفان اسلامی طرح شده است؟ پرسش از طبیعت از منظرهای گوناگونی قابل طرح است. یک بار شما با نگاهی عرفی و به عنوان یک موضوع علیحده به سراغ طبیعت می روید و آن را به شیوه ای مورد پرسش قرار میدهید که دانشمندان علوم طبیعی آن را مورد پرسش قرار می دهند. یک بار از منظری اخلاقی این طبیعت را مورد کند و کاو قرار می دهید. هایدگر در مقدمه وجود و زمان می گوید که علم را به مجموعه ای پیوسته از گزاره ها تعریف کرده اند و در اینجا از انسان غفلت شده است و این تعریف غلطی از علم است. اگر فیلسوف نگوید که انسان با طبیعت چه نسبتی دارد، این فیلسوف مسأله طبیعت را به درستی طرح نکرده است. آیا اراده انسان در این طبیعت مدخلیت دارد یا نه؟
یک وقت، شما پرسش فرهنگی و انسانی را مطرح می کنید و یک وقت دیگر، پرسش فلسفی. پرسش پیش روی ما اساساً یک پرسش فلسفی است. این پرسش مبنای تمامی پرسش های دیگر اعم از پرسش عرفی، اخلاقی یا فرهنگی است. وقتی ملاصدرا طبیعت و بدن را بخشی از هرم هستی معرفی می کند و اعلام می کند که با استکمال روحانی انسان، وجه مادی و فیزیکی او نیز ترقی پیدا می کند، اینجا یعنی آن غفلتی که هایدگر می گوید، مورد لحاظ قرار گرفته و پرسش فلسفی از طبیعت به طریق درستی طرح شده است. در مقدمه اسفار صراحتاً صدرا اذعان می کند که انسان برساخته از دو ساحت امری و خلقی است. یکی معنای وجود آدمی را برعهده دارد، و آن دو دیگر، بخش جسمانی اش را مورد امعان نظر قرار می دهد. بنابراین، پرسش فیلسوف درباره طبیعت می خواهد نسبت بنیادین طبیعت با انسان را مورد بررسی قرار دهد. طبیعیات حوزه دیگری است از دانسته ها درباره طبیعت در مقام یک موضوع مستقل با قید طبیعت.
حال پرسش ما این است که چرا ما می خواهیم موضع ملاصدرا درباره طبیعت را بدانیم؟ در واقع، بحران هایی که امروزه ما با آنها در جهان درگیر هستیم ریشه این پرسش است. اگر ما انتظار داریم که فیلسوف درباره مدینه صحبت کند و جایگاه انسان را در این مدینه روشن سازد، باید پرسش از طبیعت را هم جزو وظایف فیلسوف بدانیم چرا که طبیعت هم در نگاه فلسفی بخشی از وجود انسان است. همان طور که ارسطو گفته است، فلسفه، پاره دانش نیست بلکه دانش کلان است! یعنی فیلسوف به هستی در جامعیت اش نظر می کند. بنابراین، پرسش از طبیعت و نسبت آن با انسان هم بخشی از تفلسف فیلسوف است. حال سؤال این است که ما چرا در بحرانیم؟ به قول هایدگر، غفلت از پرسش فلسفی دقیقاً مبدء این بحران است! خوب، یک راه غلبه بر این غفلت، بازگشت به میراث فلسفی و بازخوانی این میراث است.
بعد از بیان این دو مقدمه، می آئیم سر وقت سؤالی که طرح شد؛ پاسخ این سؤال آن است که ملاصدرا به مانند سایر فیلسوفان اسلامی، به طبیعت از منظری وجودشناختی نظر کرده است. به بیان دیگر طبیعت در نگاه ملاصدرا، بخشی از انکشاف و تجلی و ظهور ساحات ربوبی است. طبیعت باید با حیث معنوی به صورتی جامع درنگریسته شود. خرد جدید باعث غفلت ما از این نسبت مهم هستی شناختی شده است. من معتقد هستم که این نگاه جامع صدرایی به طبیعت در بستر وجودشناسی متعالیه اش و در نسبت با انسان می تواند پاسخی به این غفلت باشد.
ساعد نیوز: جهان شناسی ملاصدرا چه نسبتی با انسان شناسی او دارد؟
قاسم پورحسن: این پرسش جزو مباحث بسیار مهمی است که می تواند در روز اول خرداد یعنی روز بزرگداشت ملاصدرا طرح و مورد بحث قرار بگیرد. متأسفانه ما روز ابن سینا، روز فارابی یا روز خواجه نصیر طوسی به عنوان فیلسوفان برجسته نداریم. اگر اسمی از ابن سینا برده می شود، درباره مقام او در طب است در حالی که همان طور که من در کتاب "فارابی و الحروف" اشاره کرده ام، فارابی معتقد است که طبیب خاص بودن مسبوق به فیلسوف بودن است. یعنی این فیلسوف بودن است که خاص بودن یک طبیب را رقم می زند. ما به این موضوع توجه کافی نداریم. ما از فلسفه اسلامی انتظار داریم که مباحث عینی و انضمامی را پاسخ دهد. باید این سؤال را بپرسیم که آیا اساساً در فلسفه ملاصدرا جهان شناسی یا کازمولوژی محلی از اعراب دارد یا نه؟ نسبت این جهان شناسی با انسان شناسی صدرایی چیست؟ آیا جهان شناسی در حکمت متعالیه صدرا به صورتی انتزاعی مطرح است یا انضمامی؟
همچنان که در خوانش نو از فارابی اشاره کرده ام، فارابی و ابن سینا با توجه به کاستی های فلسفه ارسطویی و حکمت یونانی است که راه مستقل خودشان را در فلسفه ورزی آغاز کردند. این دو بعد از خواندن کتاب آلفای بزرگ متافیزیک ارسطو از زبان این حکیم یونانی شنیدند که فوزیس در نگاه فیلسوفان یونانی قبل از ارسطو فقط به طبیعت بما هو طبیعت اطلاق می شود. فارابی و ابن سینا تمام آثار ارسطو را شرح کرده اند و به این فلسفه تسلط کامل داشتند. اینها آمدند با طرح حکمت مشرقی تلاش کردند تا این نگاه خاص به طبیعت را اصلاح کنند. فارابی در فصوص الحکمه مسأله انسان و تطور وجودی او را طرح می کند و سیر معنوی او را بازمی نماید. عین همین مطالب در نمط سوم اشارات نیز طرح می شود. ابن سینا در رساله العشق که به گفته خودش به درخواست شیخ عبدالله فقیه معصومی نگارش یافته، سریان شوق، اشتیاق و عشق را در کل عالم ترسیم می کند. شاید بیراه نباشد اگر بگوئیم که همین نگاه خاص ابن سینا است که منشأ این شعر مولوی است که «علت عاشق ز علتها جداست/ عشق اصطرلاب اسرار خداست/ عاشقی گر زین سر و گر زان سرست / عاقبت ما را بدان سر رهبرست». اینجا دقیقاً همان نقطه گسست حکمای اسلامی و نگاه ارسطویی به طبیعت است. ارسطو فوزیس را تنها طبیعت می داند. البته هایدگر تفسیر متفاوتی از فوزیس دارد و معتقد است که فوزیس ریشه در کلمه einai یعنی هستی دارد و بنابراین ارسطو در اینجا هستی را هم لحاظ کرده است.
باری، ملاصدرا معتقد است که بدن آدمی، به همراه روح در حال ترقی است و در مسیر تجرید قرار می گیرد. حکمت صدرایی به مانند فلسفه فارابی یک حکمت جامع است. در اینجا معرفت شناسی بدون نسبتش با وجودشناسی قابل فهم نیست همان طور که جهان شناسی بدون انسان شناسی بی معنا است. اینجا پرسش فلسفی از طبیعت باید همراه باشد با پرسش از نسبت انسان و طبیعت. حتی در سهروردی که به شیخ اشراق معروف است، همین بحث وجود دارد. یعنی عالم طبیعت ظلمت خالی نیست بلکه در سلسله انوار این انوار اسپهبدیه در طبیعت هستند و غواسق نور ضعیف دارند نه این که ما آنها را ظلمت مطلق بدانیم. انسان پلی است میان مبدء اعلی و طبیعت و بین این مبدء و طبیعت در سریان است. ما در اینجا با شبکه ای از ساحت های مختلف مواجهیم که جدائی ناپذیرند. انسان شناسی را نمی توان بدون کیهان شناسی مورد بررسی قرار داد و بالعکس.
ساعد نیوز: چه راهکارهایی را می توان از دل این طبیعت شناسی خاص ملاصدرا برای حل بحران های موجود در عرصه تعامل انسان با طبیعت بیرون کشید؟
قاسم پورحسن: من معتقدم چهار عامل در شکل گیری بحران کنونی سهیم هستند. نخستین عامل، خرد جدید است. اگر بازگردیم به آراء هگل در فلسفه حق و دیدگاه او را در بازخوانی خرد جدید ملاحظه کنیم یا به نقد هایدگر از خرد جدید بردگریم، خواهیم دید که ابژه شدن طبیعت یعنی تعرض سوژه. این دو فیلسوف نشان می دهند که چگونه این من یعنی Ich به سوژه تبدیل شد. خرد جدید یعنی سلطه یافتن قدرت، مهار طبیعت، چیرگی بر طبیعت. این خرد، قدرت بهره کشی از طبیعت در جهت برآوردن میل انسان است. این را باید پیشرفت عقلانیت بدانیم یا پیشرفت مهارت؟ برای فهم اصیل از این خرد جدید باید جریان را وارونه کنیم و مسأله را این طور طرح کنیم که طبیعت شیء نیست. طبیعت اگر شیء شود فراموش می شود؛ مورد تعرض قرار می گیرد؛ تعرض در قالب محاسبه عیان می شود. طبیعت به یک موضوع قابل محاسبه تبدیل می شود. طبیعت به حساب و کتاب تقلیل می یابد. طبیعت به منبع انرژی بدل می شود و انسان می کوشد تا این طبیعت را در راستای امیال خود مهار کند. این سبب فراموشی خود انسان هم شده است.
برای بازخوانی سلطه سوبژکتیویته انسان مدار سلبی باید خرد جدید را بازخوانی کنیم و برای این کار چاره ای جز بازخوانی فلسفی نداریم. انسان بدون طبیعت شکوهمندی ندارد و هیچ نوع اتقان معطوف به وجود باری را هم در آن نمی توان یافت. نمی توان شأن اصیل طبیعت را فهم کرد. فارابی در واردات القلبیه می گوید که طبیعت بخشی از نظام خیر است. اندیشه ملاصدرا بسط همین دیدگاه فارابی است. انسان بدون شوق و عشق نمیتواند بخشی از طبیعت قلمداد شود. ابن سینا هم در رساله العشق همین دیدگاه را بیان کرده است. ملاصدرا می گوید که انسان عاشق خیر است.
در اندیشه اصیل کهن ایرانی ما می بینیم که آب تقدیس می شود. همین نگاه را ما در ملاصدرا در قالب این ایده مشاهده می کنیم که جمادات دارای عشق هستند. به جای این که طبیعت را شیء و ابژه تلقی کنیم آن را در نسبت با انسان تفسیر می کنیم. ما در پرتو حکمت متعالیه صدرایی می توانیم تصوری متفاوت از طبیعت داشته باشیم. امروزه انسان به طبیعت به چشم ابزار می نگرد؛ و این ریشه اساسی بحران امروز است. بنابراین با تکیه بر نگاه وجودمحور و متعالیه صدرایی می توان پرسش فلسفی از طبیعت را از نو طرح کرد و راهی برای برونروفت از این بحران یافت.