ماجرای کدورت بین ابتهاج و استاد شهریار چه بود؟/ روایت «سایه» از شعری که شهریار برای او سرود

  سه شنبه، 21 آذر 1402 ID  کد خبر 366471
ماجرای کدورت بین ابتهاج و استاد شهریار چه بود؟/ روایت «سایه» از شعری که شهریار برای او سرود
ساعد نیوز: رابطه‌ی هوشنگ ابتهاج و شهریار، رابطه‌ای عجیب و منحصر به فرد است که روایت‌های جالبی پیرامون آن شکل گرفته است.

به گزارش پایگاه خبری_تحلیلی ساعد نیوز به نقل از خبر آنلاین، هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) از اواخر دهه 20 با شهریار آشنا شد. او نخست هر هفته روزهای شنبه به دیدار شهریار می‌رفت اما کم کم فاصله این دیدارها کوتاه و کوتاه‌تر شد تا این که به هر روز رسید. ابتهاج سال‌ها هر روز ساعت دو و نیم بعدازظهر به خانه شهریار می‌رفت و تا نیمه شب در کنار او می‌ماند.

اما ماجرای برخورد تلخ شهریار با ابتهاج در یکی از این دیدارها و آسیبی که هر دوی آنها از این اتفاق می‌بینند ماجرای جالبی است که خواندن آن خالی از لطف نیست.

سایه در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش*» که حاصل گفت‌وگوی بلند میلاد عظیمی و همسرش با ابتهاج است این ماجرا را چنین روایت کرده است:

«…دوستی من با شهریار در حد دوستی نبود، عشق هم اگر بگیم، کمه… واقعا هم اون نسبت به من و هم من نسبت به او چنین احساسی داشتیم، ولی حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم که من خیلی صادقانه‌تر و بی‌غل و غش‌تر اونو دوست داشتم، بی‌هیچ توقعی اونو دوست داشتم.

حزنی در نگاهش می‌نشیند.

گاهی مسائلی ازش دیدم که انتظار نداشتم، مثل بعضی برخوردهایی که با من کرد… به هر حال «چیز» بود.

سایه می‌گردد که یک لغت ملایم پیدا کند که در عین حال واقعیت احساسش را نشان دهد.

دوستی شهریار نسبت به صفای دوستی من نسبت به او یه جور غبارآلود بود. چی بگم. اون روز یکی از روزهای خیلی تلخ من بود.

زبانش گویا نمی‌گردد که تعریف کند.

داستان از این قراره که یه روز رفتم خونه شهریار دیدم بیدار نشسته. معمولا هر وقت می‌رفتم خونه شهریار، اون خواب بود. گفتم: سلام شهریار جان! دیدم سرشو پایین انداخته و هیچی نمی‌گه.(حرکت شهریار را تقلید می‌کند)… اگه خانوم مادرش درو باز نکرده بود من میگفتم لابد مادرش مرده که شهریار این طوری ماتم گرفته. منم با تعجب نگاش کردم. خب منم واقعا خیلی کله‌شق بودم. شهریار که سهله اگه خواجه حافظ هم بود من سر خم نمی‌کردم پیشش، حالام همین طورم. اما حالا با نرمی رد می‌کنم اما اون وقتا خیلی جدی و کله‌شق بودم… من به کسی بگم سلام اون جواب نده… هر کی می‌خواد باشه، ولش می‌کردم (با لبخند این حرف‌ها را می‌گوید). اما حالا نه. دوباره سلام می‌کنم، سه باره سلام می‌کنم.

به هرحال گفتم سلام شهریار جان!‌دیدم بق کرده و سرشو پایین انداخته و نشسته. منم بق کردم و شروع کردم به تماشای در و دیوار (سایه دستانش را بر هم می‌گذارد و در و دیوار را نگاه می‌کند). بعد از سه چهار دقیقه زیرچشمی نگاهش کردم دیدم گوشه لباش تکان می‌خوره… این رمز شهریار بود، یعنی وقتی گوشه لباس می‌لرزید معلوم بود که یه چیزیش میشه. بعد یه مرتبه سرشو بلند کرد و به من گفت: تو چرا هر روز می‌آیی اینجا؟ (هنوز هم پس از سال‌ها تلخی و سنگینی این پرسش شهریار از حالت چهره و لحن سایه تشخیص دادنی است) اگه جز شهریار هر کس دیگه‌ای بود من پا می‌شدم و درو به در می‌زدم و می‌رفتم… آخه من جایی نمی‌رم که کسی به من بگه چرا هر روز می‌آیی اینجا. من با تعجب نگاش می‌کردم… شروع کرد به داد و بیداد و گفت که:‌ من مالک نیستم که تورو مباشرم کنم، من وزیر نیستم که تورو معاونم کنم و از این چیزهای مسخره دنیوی به اصطلاح، من فقط حیرت کرده بودم که چه‌شه شهریار؟ خل شده!… هی گفت، هی گفت… من به شما گفته‌ام دیگه، اصلا رفتن پیش شهریار برای من یک پناهگاه بود. اساسا چند چیز بود که من هر مصیبتی رو با اونها می‌تونستم تحمل و فراموش کنم:

یکی پیش شهریار می‌رفتم و یکی بیلیارد بازی می‌کردم. گاهی روزی چهارده ساعت بیلیارد بازی می‌کردم و در اون بازی بیلیارد می‌تونستم مرگ مادرمو فراموش بکنم، هر ناکامی رو فراموش بکنم، وقتی بیلیارد بازی می‌کردم انگار که مسخ شده بودم، انگار که ذهن و حافظه من از من گرفته شده بود، فقط بازی می‌کردم. حالا توجه کنید که شهریار که به زعم من پناهگاه منه اون هم پناهگاهی که من از سال‌ها پیش با شعرش آشنا هستم، عاشقانه شعرشو دوست دارم و خودشو هم دیدم که آدمی‌یه فوق‌العاده لطیف، فوق‌العاده مهربان و فوق‌العاده نیکخواه، داره با من این طور برخورد می‌کنه… هی گفت و گفت و گفت، من فهمیدم که چه بلایی داره به سرم می‌آد، ظاهرا یک لحظه شهریار سرشو بلند کرد و دید که من زار زار (الف «زار زار»را باید کشیده کشیده بخوانید) دارم ساکت گریه می‌کنم. از اون گریه‌ها. (دستش را به صورتش می‌کشد) من کاملا حس می‌کردم که صورتم خیسه. نمی‌دونید چه حالی داشتم… یه وادادگی عجیب، یه بی‌کسی مطلق، وای وای، یک آدم غریب. یه آدم بی‌کس که اصلا نمی‌فهمه که چرا اینجا اومده و اینجا نشسته! (چشمانش تر شده است).

شهریار ظاهرا سرشو بلند کرد و دید که من دارم گریه می‌کنم… ببینید یه تشکچه توی اتاق بود مثلا به عرض 90 سانت، اتاق تنگی هم بود، یه تشکچه دیگه هم به عرض 90 سانت کنارش بود. یه سفره‌ای هم به عرض یه متر جلوش پهن بود […] شهریار یه مرتبه ساکت شد…[…] از روی سفره پرید زانوهای منو گرفت، می‌لرزید واقعا تمام تنش می‌لرزید. حالا هی زانو و مچ پامو ماچ می‌کنه و می‌گه منو ببخش، تو که می‌دونی من دیوانه‌ام.

لبخند محوی بر لبان سایه نشسته است، فکر می‌کنم صداقت و مهربانی بی‌غش شهریار را در ذهنش مزه مزه می‌کند.

حالا من دستمو می‌زارم به سینه شهریار و اونو پس می‌زنم و هی می‌گم: ولم کن شهریار، برو شهریار ـ دیگه شهریار جان هم نمی‌گم و فقط می‌گم شهریار ـ … من زور دستم زیاده […] ظاهرا یه بار هم شهریار رو زیادی فشار دادم که طفلک افتاد اون ور. حالا خوب شد رو چراغ نیفتاد! بعد دیدم که شهریار رفت سر جاش و داره زار گریه می‌کنه.

بعد دوباره اومد منو بغل کرد و بوسید... (سایه نشان می‌دهد که شهریار را پس می‌زند) و می‌گفت: تو که می‌دونی من دیونه‌ام منو ببخش. بعد دید نمی‌تونه منو آروم کنه رفت سر جاش نشست و سه تارو دستش گرفت شروع کرد به ساز زدن… شور زد، خوب یادمه!

سایه انگار دارد خاطره ساز شهریار را مرور می‌کند… دیگر حزن و بهتی در نگاه و صدایش نیست، هر چه هست بهجت و رضایت است…

دیگه صحبت موسیقی جلو اومده دیگه (سرش را تکان می‌دهد) شما نمی‌دونید رابطه من با موسیقی چه جوریه، یه بحث دیگه است، شعر و همه چیز در برابر موسیقی از چشمم می‌افته. شهریار شروع کرد به ساز زدن و منم شروع کردم به آواز خوندن… یه آوازی که بغض جلوی صداتونو می‌گیره… «بگذار تا بگریم چون در ابر بهاران» غزل سعدی. او ساز زد و من آواز خوندم و بعد هم هین جوری ساکت نشستم (چشمش را به زمین می‌دوزد) شهریار هم ساکت نشسته بود و فقط گریه می‌کرد و گاهی یک هق هق آرومی هم می‌کرد.

من یک مقداری نشستم، نمی‌دونم چقدر طول کشید، کوتاه بود. در هر صورت حالا ساعت چهار، چهار و نیم بعدازظهره. خب من تا ساعت یازده، دوازده، یک ، دو بعد از نصف شب گاهی هم اگه صبا بود بیشتر می‌نشستم. بعد پا شدم گفتم شهریار برم دیگه.

شهریار یه نگاهی (سایه تمنای نگاه شهریار را نشان می‌دهد) به من کرد و پا شد و من هم راه افتادم. شهریار وقتی دید من راه افتادم سمت در، دنبال من اومد و گفت: می‌دونم که می‌ری و دیگه نمی‌آی… من هیچی نگفتم. حتی برنگشتم نگاش کنم. از در که رفتم بیرون تازه گریه‌ام شروع شد، اون گریه‌ای که دلم می‌خواست. گریه سیر، گریه دیوانه‌ها (به گریه می‌افتد) ساعت تازه پنج بعدازظهره، حالا من دیگه کجا برم، من تا نصفه شب خونه شهریار بودم و بعد می‌رفتم خونه و می‌خوابیدم. حس می‌کردم که دیگه شهر خالیه، هیچ چیزی نیست، نه مکانی، نه زمانی و نه موجودی. رفتم مثل دیوانه‌ها چند ساعت تو خیابان‌ها راه رفتم. خودمو آروم کنم نشد. در حالی که من در هر حالتی زود می‌تونم به خودم مسلط بشوم. رفتم خونه و خیلی هم دیر خوابم برد و صبح هم از خونه زدم بیرون. قصد داشتم دیگه پیش شهریار نرم اما شهر برام غریب بود… همه جا غریب بود.

با لبخند غم‌آلودی می‌گوید:

بالله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود … دیگه نمی‌دونستم چی کار کنم. آخه صبح که پا می‌شدم می‌دونستم که باید این چند ساعتو بگذرونم تا ساعت دو بشه برم پیش شهریار. صبح هم که نمی‌رفتم خونه‌ش واسه این بود که می‌دونستم خوابه، نمی‌تونستم هشت ساعت، ده ساعت بشینم تا آقا از خواب پاشه که. به هرحال اون روز تا غروب تو خیابونا سرگردان راه رفتم، نمی‌دونم چی کار کردم […] خلاصه شب که رفتم خونه، خاله‌ام گفت که: آقای شهریار اومده در خونه.

سایه چشمهایش را می‌بندد و نفسش را حبس می‌کند و هول کرده ادامه می‌دهد:

اصلا من وحشت کردم، شهریار مگر می‌تونه از خونه بیرون بیاد...

خاله‌ام گفت:‌آقای شهریار گفت که به سایه جان من بگید که اگه فردا نیاد، من می‌آم تو کوچه همین جا می‌شینم! (می‌خندد) صبح رفتم خونه‌ش. خب منم دلم پر می‌زد براش. اونم مثل این که گناهی کرده و خجالت می‌کشه سرشو پایین انداخت (ادای شهریار را در می‌آورد) بعد از چند لحظه گفت: دیروز نیامدید؟ (غش غش می‌خندد) نیامدید؟ هه! من نگاهی (از چشمان سایه بر می‌آید نگاه ملامت‌بار عتاب‌آلود بوده) کردم و بعد گفت: یه شعر عرض کردم، معمولا می‌گفت یک غزل عرض کردم. اما این بار خیلی با شرمندگی گفت شعر عرض کردم. مثلا این که یه وسیله عذرخواهیه. گفتم بخون شهریار جان! تا گفتم شهریار جان فهمید که دیگه صفا شده. توی دیوان شهریار یه شعری هست به اسم «اشک مریم» که برای این واقعه ساخته[…]

دوشم که بدگمانی چون اهرمن به جان تاخت/ حورم به دیده دیو و طاووسم اژدها بود

مهد فرشته من شد آشیان دیوی/ کو را نه آب شرمی در چشمه حیا بود

آهو نگاه من خود خاموش و طاق ابرو/ دیوار چین کشیده کاین تاختن خطا بود

با لبخند تحسین‌آمیزی می‌گوید:

می‌بینید چین و خطا و ختنی که در تاختن است رو چه خوب کنار هم آورده.

بهتر که گوش جانم کر بود ورنه آن چشم/ در هر نگاه سردش یک سینه ناسزا بود

ناگاه اشکش آمد، شاهد که آن نگارین/ سرحلقه وفا و سرچشمه صفا بود

در پایش اوفتادم، او نیز گریه سر داد/ این بار گریه دیگر درد مرا دوا بود

اشک طبیب دل را با شوق می‌مکیدم/ بیمار جان حریص این شربت شفا بود

بیگانه خوانده بودم چشمی که اشک شوقش/ از شیر مادرم بیش با جانم آشنا بود

یاد از بیان حافظ، آری که حالتی رفت/ الحق مقام قدس و محراب کبریا بود

آنگه به شعر سعدی برداشت مایه شور/ شوری که بوی هجران می‌داد و جانگزا بود

«بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران»/ این نغمه فرافش با من دگر جفا بود

من هم به ناله ساز از پی دویدمش باز/ اما ز شرمساری این ناله نارسا بود

از این که سوءظن خاست، اما به رنجش دوست/ در خانه دل ما هم جشن و هم عزا بود

ماهم به جزم آن شب رفت و دگر نیامد/ شاید که این عقوبت جرم مرا جزا بود

اما از اشک پرسم کان نازنین چگونه/ با آن صفای گوهر رنج مرا رضا بود

آری به روز موعود تا پشت در دویدم/ منظور من نبود و محبوب من «صبا» بود

دریافتم که هجران کار قضاست با من/ وین مایه تسلی جبران آن قضا بود

سایه به اینجا که می‌رسد با بغض می‌گوید: «واقعا چه بد کردم» و می‌زند به گریه. «چقدر آدمیزاد خودخواهه…» انگار دارد با خودش دعوا می‌کند: «برای چی اینهمه خودخواهی، حالا مگه چی می‌شد اگه فرداش می‌رفتم خونه‌اش؟»

گفتم صبا کجایی (با گریه) آخر گداخت جانم/ با این گشادبازی نتوان حریف ما بود

آمد صبا و بازم از وجد حالتی رفت/ کز سور و ساز و رقت غوغای کربلا بود

دل گفت ماه من داشت بر سر هوای استاد/ گفتم به مکتب عشق طفلی گریزپا بود

این بیت اشاره داره به اون روزهایی که هنوز صبا رو ندیده بودم و دوست داشتم که ببینمش.

اشکم دوباره می‌زد آبی به آتش، آری/ صد ره گر از ندامت اشکم روان روا بود

ای غم بیا بگرییم بازم تو یار غاری/ شادی اگرچه گل بود بی‌مهر و کم بقا بود

باری گرم بسوزد از تاب و درد هجران/ باز از دلم نیاید گفتن که بی‌وفا بود

این قصه شهریارا شایان نقش بستن/ بر طاق عرش سیمین با سوده طلا بود

شعر که تمام می‌شود می‌‌گوید:

خوب ساخته‌ها! خیلی ساه و صمیمی قضیه رو تعریف کرده.

اون روز که شما به خانه شهریار نرفتید گویا صبا اونجا بوده...

آره بعد هم برای صبا گفته که من دیروز چنین دسته گلی به آب دادم... شهریار بدتر از من بی‌طاقت بود برای موسیقی. همیشه باهاش دعوا می‌کردم که بابا نخون بذار ساز صبا رو بشنویم... اما بی‌طاقت بود.

چند لحظه‌ای سکوت می‌کند.

... همیشه با خودم فکر می‌کنم که چرا همون یه روز رو هم پیش شهریار نرفتم و بی‌خود اذیتش کردم... یا می‌بایست دیگه نمی‌رفتم و یا اگه می‌خواستم برم همون فرداش هم باید می‌رفتم، نه اون ... رو اذیت می‌کردم نه خودم تو خیابونا سرگردان می‌شدم...»


12 دیدگاه
  دیدگاه ها
نسیم
7 ماه پیش

خیلی جالب بود حسودیم شد بهشون
بازدیدکننده
7 ماه پیش

چقدر زیبا. کاش ما هم یک رفیق اینگونه داشتیم و نیز اینگونه بودیم.
پربحث های هفته   
پربازدید شدن نمای بیرونیِ منزل شخصی رهبر معظم انقلاب+عکس/ نمایی سیمانی با آیفونی قدیمی و درب خانه ای ساده و بدون زرق و برق (406 نظر) سه پرس کباب سفارش پسر کوچک رهبر معظم انقلاب برای خانواده شش نفره‌شان+عکس/ فرزندانی که در ساده زیستی راه پدر را ادامه میدهند (169 نظر) ساده زیستی مثال زدنی رهبر انقلاب ؛ از عینک شکسته و کفش قدیمی تا مبل ساده و عبای نخ کش شده +عکس (152 نظر) نوزاد بانمک و خوشگل المیرا شریفی مقدم مجری خوش اخلاق صداوسیما سر سفره ساده عید/ پروفیل یک مادر مهربون+عکس (71 نظر) تدارکات ساده رهبر معظم انقلاب برای پذیرایی کردن از مهمانانش+عکس/از قند و چای گرفته تا بشقاب کوچک از شیرینی نارگیلی برای کسانی که قند دوست ندارند (61 نظر) خلاقیت پدر ایرانی در ثبت اولین عکس متفاوت از پسرش حماسه ساز+عکس/کل آتلیه های شهر زیر سوال رفت...🤣 (52 نظر) پیام توئیتری علی دایی درباره حمایت از کاندیداهای ریاست جمهوری+عکس (36 نظر) خلاقیت بی نظیر راننده یزدی، با نوشته جالب پشت کامیون حماسه ساز شد/ آدم حَظ میکنه از این درک و فهم بالا... (21 نظر) تصویری از خانه ابدی همسر جوان نسرین مرادی، فریده سریال نون خ/ روحش شاد و یادش گرامی (18 نظر) نگاهی به سبک دکوراسیون و سلیقه ساده پسندِ خانه علیرضا زاکانی+عکس/ خانه ای با فرش ماشینی و لوازم در حد شهروند عادی (17 نظر) تزیین ماشین مخصوص حاجی ها/ مُد جدید این روزهای کشورمان +عکس (16 نظر) مراسم تشییع پدر محسن تنابنده، شوهر همای پایتخت با حضور چهره های سرشناس و بازیگران/ روحش شاد و یادش گرامی +عکس (15 نظر) هادی چوپان ریشش را زد و سبیل گذاشت ؛ قهرمان بدن سازی با سبیل دسته دارش قابل شناسایی نیست (11 نظر) حضور جذاب بازیگران معروف و مشهور ایرانی در کنسرت رضا گلزار/ از منوچهر هادی تا ترلان پروانه و فرزاد فرزین+عکس (10 نظر) (عکس) انگشتر بسیار زیبای رهبر انقلاب با طرحی دلربا و چهره شاداب و پرانرژی ایشان در 85 سالگی / پیر ما اشرف مخلوقات است ... (10 نظر)
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
تیتر امروز   
با این سبزیجات سالم و مقوی به جنگ چاقی شکم بروید/ با این خوشمزه ها زود لاغر میشی!
فال روزانه امروز دوشنبه 11 تیر ماه 1403
فال شمع روزانه امروز دوشنبه 11 تیر خرداد 1403
فال قهوه با نشان روز دوشنبه 11 تیر ماه 1403
فال حافظ با تفسیر امروز دوشنبه 11 تیر 1403 + فیلم
فال ابجد روزانه دوشنبه 11 تیر 1403
فال انبیاء روزانه دوشنبه 11 تیر ماه 1403
ماجرای دیده شدن بازیگر زن سلبریتی با برادر سعید جلیلی در ژاپن‎+عکس
نسبت فامیلی فاطمه گودرزی توران سریال لحظه گرگ و میش و حمید گودرزی نادر سریال دلدادگان/ گودرزی های سینمای ایران را بشناسید
روایت‌هایی تاریخی از قتل فجیع امیرکبیر در کاشان توسط ایرانی‌ها انگلیسی‌ها / جان کندن او چهار ساعت طول کشید ...
همدستی خانم وکیل و پرستار بیمارستان در قتل مرد ثروتمند / پای 24 میلیارد تومان وسط بود
وقتی گریه رضا شاه را خارجی‌ها درآوردند!
نکات مهم درباره نظافت ماشین ظرفشویی که باید بدانید
خواننده معروف لس آنجلسی به ایران بازگشت+عکس خواننده در فرودگاه
فرهنگ عجیب ازدواج زنان با درخت در هند!!
منتخب روز   
(عکس) استایل کُت و شلواری محمود احمدی نژاد در خیابان/ ذکر گفتن آقای سیاست مدار در حال پیاده روی بازی های مادرانه مینا مختاری همسر بهرام رادان با پسر تُپُل و مُپلش/ چه شیطون شده جان کوچولو ویدئویی از خانه ابدی آیت الله آل هاشم و گریه های جگر سوز پدر روحانی شهید/ روحش شاد و یادش گرامی مجید واشقانی پرسپولیس را با خاک یکسان کرد/ افشاگری آقای بازیگر از تاکتیک پرسپولیس برای قهرمانی در حضور پورعلی گنجی افشاگری عادل فردوسی پور از گول مالیدن سر خواهر برادر کوچکترش/ از شما خیلی خیلی بعید بود!! شعری که استاد شهریار با خواندن آن اشک ریخت و تا آخر به صورت گریان ادامه داد/ طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند سکانس غَش آور از سریال 3 در 4 با هنرنمایی علی صادقی/ ایشون اول نمک بودن بعدا دست و پا در آوردن! زنی که قهرمان زلزله کاشمر شد! / این است زن شجاع ایرانی ... حضور حمید نوری در منزل حسین امیرعبداللهیان برای عرض تسلیت به خانواده ایشان و قدردانی از تلاشهای وزیر شهید برای آزادی وی+عکس