هانس گئورگ نواک (Hans-Georg Noack) در سال 1926 دیده به جهان گشود و به سال 2005 از دنیا رفت. نواک بیش از همه با آثار داستانیای که برای مخاطبین کودک و نوجوان نگاشته شناخته میشود. اولین کتاب وی در سال 1955 به انتشار رسید. پیش از این تاریخ، نواک به عنوان سرباز ارتش آلمان مشغول نبرد در جبهههای جنگ جهانی دوم بود. اگرچه، پس از اتمام جنگ بهکل از زندگی نظامی رویگردان شد و به علاقهی اصلی خویش، ادبیات، پرداخت. هانس گئورگ نواک فقط داستاننویس نبود. او در عین حال بنگاه انتشاراتی خود را داشت و به کار ترجمه نیز سرگرم بود. عمدهی آثار وی، چنانکه گفتیم، در حوزهی ادبیات کودک و نوجواناند. نواک در این زمینه افتخارات فراوانی به دست آورده، که از میان آنها میتوان به توفیقش در دریافت جایزهی بهترین کتاب ادبیات نوجوان آلمان، برای رمان سرزمین پدری، اشاره کرد.
در آغاز، آرزویی بزرگ بود: مهاجرت به آلمان ، کار کردن ، پس انداز کردن ، بازگشت به ایتالیا و شروع زندگی دوباره با ثروت و خوشبختی . پدر بن ونوتو در آلمان تصمیم می گیرد، بعدها هتلی در روستای محل تولدش در ایتالیا بسازد، اما هزینه های سنگین زندگی در آلمان این آرزو را هر روز کم رنگ تر و کم رنگ تر می کند و سرانجام بن ونوتو تنها کسی است که به آرزوی پدر فکر می کند. آیا او موفق می شود؟
«وقتی آدم به دنیا میآید، فوری نامی برایش انتخاب میکنند. نامی که تا پایان عمر باید همراه داشته باشد. هیچکس هم از او نمیپرسد آیا آن را میپسندد یا نه...». کتاب سرزمین پدری (Benvenuto heisst willkommen)، نوشتهی هانس گئورگ نواک، داستاننویس فقید آلمانی، با این جملات تکاندهنده آغاز میشود. قهرمان این اثر پسربچهای به نام «بن ونوتو»ست. او اهل ایتالیاست، و مثل هر پسر ایتالیاییِ دیگر، نورچشمیِ خانوادهاش به شمار میرود. پدرش به او میبالد و مادرش عاشقانه دوستش دارد. سایر اعضای خانواده نیز به چشم تحسین در او مینگرند. خصوصاً آنکه این پسرک ایتالیایی، خیلی زود، از همان آغاز سنین کودکی، جنم و لیاقت خود را به طرق گوناگون به اطرافیانش نشان داده است. بن ونوتو استعدادهای فراوانی دارد. او باهوش، سرزنده، بلندپرواز، و مهمتر از همه، جسور و باهمت است. به همین خاطر نیز هر جا میرود دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد و به قول معروف، به راحتی آب خوردن در دلها جا باز میکند. اوضاع بن ونوتو امّا، با افزایش سن، به مرور وخیم و وخیمتر میشود. دلیلش ساده است. واقعیت این است که خانوادهی بن ونوتو استطاعت مالی چندانی ندارد، و او اگر خواهان یک زندگی خوب و مرفه است، چارهای جز این ندارد که روی پای خودش بایستد و به تنهایی گلیمش را از آب بیرون بکشد. اصل داستان کتاب سرزمین پدری زمانی آغاز میشود که قهرمان اثر، با هزار امید و آرزو در سر، از خانه و کاشانه دل میبُرد و عزم کشور آلمان میکند. نقشهی بن ونوتو ساده است: چند سال کار و زندگی سخت در آلمان؛ پسانداز پول، و بعد، برگشت به ایتالیا و ساختن زندگیای شاد و آکنده از سعادت. واقعیت اما، چنانکه میدانیم، معمولاً میانهای با آرزوهای اینچنینی ندارد، و این، نکتهای است که بن ونوتو اندکزمانی بعد از مهاجرت به سرزمین آلمان، به شکلی دردناک به صحت آن پی میبرد... کتاب سرزمین پدری داستانی در باب دشواریهای زیستن در دنیایی بزرگ و ناامن است؛ جهانی بیرحم که برای بقا در آن، در وهلهی اول باید حسابی پول داشته باشی، و بعد هم، بهرهای فراوان از بخت و اقبال. چرا که در غیر این صورت حسابت با کرام الکاتبین است! چنانکه حسابِ بن ونوتو، پسرکِ دوستداشتنیِ داستانِ ما... کتاب سرزمین پدری نخستین بار در سال 1973 به انتشار رسید، و اندکزمانی بعد، به عنوان بهترین کتابِ سالِ ادبیات نوجوان آلمان شناخته شد. ترجمهی فارسی این اثر به قلم کمال بهروزکیا انجام گرفته، و نشر آن به همت انتشارات افق میسر شده است.
"برلونه" روستایی سرسبز است، "وُلفسبورگ" شهری سفید. این احساس، نخستین احساسی است که به بیننده دست میدهد. بِنوِنوتو در مدرسه آموخته بود که هوا در جنوب گرم و در شمال سرد است. آلمان در شمال "ایتالیا" و "ولفسبورگ" در شمال آلمان قرار دارد. هوای آنجا خیلی سرد است. بِنوِنوتو تاکنون در زندگی دو بار برف دیده بود. اما هرگز ارتفاع برف، به اندازهی ارتفاع برف در "ولفسبورگ" نبوده است. خستگی مسافرت، سرما را دو چندان میکرد. کاری مقابل لرزیدن نمیتوان کرد. برای چنان برفی به اندازهی کافی لباس نپوشیده بودند. جینا شدیدتر میلرزید، مادر هم همینطور. شاید این سرما فقط برای پیاده شدن از قطار و هوای سرد نبود که بِنونوتو را آزار میداد. شاید بخشی از آن بهخاطر انتظار بیش از حد و ترس خفیفی بود که وقتی از قطار پیاده میشود، پدر را در ایستگاه نبیند. اما او نوشته بود که در ایستگاه به استقبال آنها میآید. ناگهان در فاصلهی بیست یا سی متری بِنوِنوتو او را دید. روی پنجهی پا بلند شد. مسیر را اشتباه نگاه میکرد. هنوز آنها را میان مسافران قطار ندیده بود. بِنوِنوتو فریاد زد: «پاپا!» و چمدان کوچک و بزرگ را زمین گذاشت و به سوی پدر دوید. در آن لحظه سرما را فراموش کرد، دیگر نمیلرزید. پدر که چنین برخوردی را پیشبینی نکرده بود همراه پسر روی برفهای سکوی راهآهن افتاد. همانطور پسر را در آغوش گرفت و به خود فشار داد و گفت: «بِنوِنوتو! با مبینو1! تقریباً اندازهی من شدهای!» جینا هم به او رسید و خود را در آغوش پدر انداخت. بعد مادر نزدیک شد. ولی هیچوقت دو بازوی باز نمیتوانند سه تن را در آغوش بگیرند. سکوی راهآهن خالی شده بود. روبرتو متوجه شد که خانوادهاش را باید از آن جا ببرد. کیفها و ساکها کمی دورتر روی برفها قرار داشتند. پدر میخواست بارها را بردارد، اما نمیتوانست همه را با هم حمل کند. بِنوِنوتو کمک کرد...
نویسنده: هانس گئورگ نواک
مترجم: کمال بهروزکیا
زبان: فارسی
ناشر چاپی: نشر افق
تعداد صفحات: 160
موضوع کتاب: کتاب داستان و رمان خارجی
نسخه الکترونیکی: دارد
نسخه صوتی ندارد
بنابراین از تمام نوجوانانِ کتابخوان دعوت میکنیم که به مطالعهی رمان زیبای سرزمین پدری از هانس گئورگ نواک بنشینند. امیدوارم از محتوای معرفی کتاب نهایت لذت را برده باشید و برای کسانی که کتاب دوست هستند، میتوانید ارسال نمایید و برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر میتوانید به بخش فرهنگ و هنر ساعدنیوز مراجعه نمایید. همچنین شما نیز بهترین کتابی که تا حال مطالعه کرده اید، برای ما معرفی نمایید. از همراهی شما بسیار سپاسگزارم.