خلاصه داستان یک کیلو و بیست و یک گرم
داستان مردی تعمیرکار به نام بابک است که به همراه همسر خود (با بازی لیلا زارع) منتظر به دنیا آمدن فرزند سومشان هستند. بابک زمانی که به منزل یک مادر و دختر می رود تا لوله کشی آنها را سرویس کند، نامزد دختر به نام سامان که مردی پولدار و البته عصبی و دمدمی مزاج است سر می رسد و با دختر دعوای شدیدی می کند. او نسبت به اینکه دختر در حال خیانت به اوست، شک دارد و از تعمیرکار می خواهد که در دعوا دخالت کند و با امتناع او، درگیری بین آنها ایجاد می شود که در همین گیرودار، دست بابک به صورت سامان می خورد؛ دستی که درون آن یک پیچ گوشتی وجود دارد و به چشم سامان فرو می رود و او را کور می کند.
نکاتی درباره فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم
قصه گویی و قصه پردازی یکی از مهم ترین ارکانِ فیلمسازی ست، زمانی که کارگردان بتواند قصه بگوید و به فیلمنامه اش مسلط باشد می تواند خلاقیت هم چاشنی فیلمش کند و از کارکرد فرم هم بهره بگیرد در اولین فیلم رحیم طوفان قصه گویی و شخصیت پردازی نسبتا دیده می شود و در هم تنیده شدن سه روایت از جذابیت های روایی فیلم محسوب می شود، از ساختار فیلم مشخص است که رحیم طوفان در نوشتن فیلمنامه تمرکز خاصی به خرج داده و توانسته با رعایت چفت و بست های سه روایت به نتیجه ی نهایی برسد، یک کیلو و بیست و یک گرم می تواند مخاطب را با فیلم همراه کند چرا که این فیلم به دلیل نوعِ قصه گویی اش پتانسیل لازم را دارد، اساسا فیلم هایی که در چند روایت تنیده شده ساخته می شوند جذابیت دراماتیک دارند در این فیلم ها یک عنصر مهم به نام (کشف کردن) وجود دارد فیلم مسیر خودش را طی می کند اما این مخاطب است که بعد از بیست دقیقه درک می کند که موضوع از چه قرار است این شیوه روایی در سینما اگر چه چند سالی ست که مرسوم شده اما اجرای آن به طور جدی سخت است اگر فیلمساز در یکی از معادله های ساختاری اش اشتباهی کند فیلم به هدف مورد نظر نخواهد رسید، معتقدم یک کیلووبیست و یک گرم توانسته عنصر کشف کردن را از سوی مخاطب در فیلمش لحاظ کند و مخاطب هم این فیلم را می پذیرد چرا که این فیلمِ ملودرام نیت داستان گویی در فضای شهری و خانوادگی دارد در این شرایط که سینمای ایران به فیلم های کمدی سخیفِ سالن پر کن گره خورده است این فیلم حداقل دور از فضای کنونی سینماست و مشخص است که رحیم طوفان به عنوان فیلمساز اول مخاطب برایش اولویت داشته؛ اما حالا بعد از تعریف و تمجید از کارکرد قصه می شود کمی هم به مشکلات این فیلم پرداخت که آن هم برمی گردد به ذوق فیلمساز و بهره گیری اش از تعلیق های کوتاه مدت ، به صورتی که انگار رحیم طوفان به عنوان کارگردان تمامی تمرکزش در ده دقیقه ی پایانی فیلم بوده، یعنی از جایی که مهتاب برای رضایت به سراغ سامان می رود ، با اینکه گفته شد فیلمساز چفت و بست های سه روایت را رعایت کرده اما زمانی که جز به جز فیلم را به یاد می آوریم قضیه طورِ دیگری می شود مثل روایت سامان و الی ، که اصلا موضوع بحث و جدل آن ها مشخص نیست که الی آن روز حادثه برای چه کاری بیرون رفته و چرا عسل به او زنگ می زد منطق این سکانس فقط حدس و گمان است، دیالوگ های میان سامان و الی به شدت مبهم است و حتی سردی بازی بازیگران هم تاثیر منفی در این سکانس گذاشته حتی نمای اتفاقِ حادثه هم چندان متقاعد کننده نیست این شاید به دلیل کارگردانی باشد یا به دلیل تدوینِ اشتباه! بابک به زندان می افتد و حالا مهتاب خانه و زندگی اش را می فروشد تا به سامان دیه بدهد،مهتاب خانواده و فامیل ندارد که تصمیم به فروش نوزادش می کند؟ حالا ما فکر می کنیم که مهتاب و بابک خانواده یی ندارند که از آنها کمک مالی بگیرند! اما زمانی که سامان حقیقت آن روز را از زبان مهتاب می فهمد که البته برای تماشاگر مجهول است اقدام به رضایت می کند ، اما در موازات این رضایت مهتاب نوزاد تازه متولد شده اش را سی میلیون می فروشد، و بعد قاضی پروند از رضایت سامان نسبت قصاص و دیه می گوید سوالی پیش می آید زمانی که سامان رضایت داده چرا قاضی پرونده تلفنی به مهتاب خبر نداده؟ اگر مقیاس زمانی را هم حساب کنیم دو سه روز مهتاب در بیمارستان بستری بوده! اما مسئله ی مهم تر بی اطلاع بودن ساناز از فروش نوزاد ست، ساناز دوست صمیمی مهتاب و پزشک معالج او از فروش نوزاد بی خبر است با اینکه این خرید و فروش در بیمارستانی اتفاق افتاده که ساناز پزشک آن بیمارستان است، به یاد بیاورید که روز اول مهتاب می خواهد مرخص شود و از بیمارستان برود اما ساناز نمی گذارد حالا او کجا بوده که نمی داند مهتاب برای رسیدن به سی میلیون نوزادش را فروخته تا پول دیه را بدهد؟ روایت سوم کارکردی برای فیلم ندارد، جز همان سکانس بیمارستان! چرا که روایت سوم نکته ی خاصی را به تماشاگر ارائه نمی کند جز اینکه هادی از نظر همسر باردارش مردی ست غیرقابل اعتماد و خیانت کار، فیلمساز می توانست بیشتر در روایت سوم تمرکز کند اما در شرایط کنونی مختصات این روایت به شدت دمدستی شده، مادری که سی میلیون می دهد برای دخترش نوزاد می خرد( حالا اینکه بیمارستان یا ساناز متوجه ی این موضوع نمی شود یا اینکه بیمارستان برای نوزاد مُرده ی پروانه و هادی مجوز دفن صادر نمی کند به کنار البته که باید به فیلمساز یادآوری شود در زمانی که نوزاد مُرده به دنیا می آید بیمارستان مسئول است که جنازه آن نوزاد را فقط و فقط به پدر تحویل بدهد) در سکانسی مهتاب از دور نوزادش را در دستان پروانه می بیند یا زمانی که زنگ درب را می زند هادی از پشت آیفون می گوید اسمش را امید بزارید، سکانسی که فاجعه برانگیز است! فیلمسازی که به این اندازه توانسته قصه گویی کند چرا یک باره فیلم از دستش خارج می شود و اساسا موضوع فیلم به سریال کلید اسرار شباهت پیدا می کند، مهتاب و بابک می خواهند که بچه را پس بگیرند اما مادر پروانه در حال التماس کردن است، سکانس بعد نوزاد در حالی که از خفه شدن که نمی دانیم چگونه نجات می یابد اما گریه اش بند نمی آید تا مثلا مهتاب نوزاد را در آغوش بگیرد و اتفاقا گریه ی نوزاد قطع می شود ، سکانسی که حدود پنج دقیقه است اما چیزی نیست جز نگاه کاراکترها به همدیگر و صدای موسیقی! دلیل این سکانس کاملا مبهم است حتی سکوت بابک هم غیرمنطقی ست، سیگار می کشد و حرفی هم نمی زند! مگر می شود آیا بابک به لحاظ التماس های مادر پروانه از پس گرفتن نوزادش می گذرد؟ کاملا رفتار بابک غیر منطقی ست اما فیلمساز در سکانس بعد می توانست به جای لانگ شات و صدای ماشین دیالوگ های بابک و مهتاب را به گوش مخاطب برساند این امکان وجود داشت که رفتار منفعلانه ی بابک در سکانس قبل متقاعد کننده باشد حالا اضافه کنید که شک پروانه نسبت به هادی درست بوده همین باعث می شود که پروانه و مادر نوزاد را به بابک و مهتاب تحویل بدهند سکانسی که میزانسن آن به یکی از سکانس های سریال زیرتیغ شباهت دارد!یک کیلو و بیست و یک گرم می توانست فیلم اخلاق گرایانه یی باشد اما نشده، پیام دارد اما نمی تواند انتقال بدهد این اثر تنها قادر به داستان گویی ست تنها تنیده شدن سه روایت می تواند تنها عنصر جذابیت این فیلم برای مخاطب عام باشد و اگرنه در اجرا و حتی بازی ها نکته ی حائز اهمیتی احساس نمی شود فیلم به شدت به قاب تلویزیون نزدیک تر ست و این به دلیل قاب بندی ها و میزانسن است رحیم طوفان می توانست در شکل گیری میزانسن تمرکز بیشتری به خرج بدهد، اما به هر جهت در این اوضاع نابسامان فیلم های سینمایی که مبتذل گرایی باب شده است یک کیلووبیست و یک گرم فیلمی ست که حداقل به شعور مخاطب توهین نمی کند.
نکات مثبت فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم
- سینمای قصه گو در چند سال اخیر از اهمیت کمتری در سینمای ایران برخوردار بوده و از این حیث فیلم قصه گوی « یک کیلو و بیست و یک گرم » یک اتفاق خوشایند در سینمای ایران محسوب می شود ؛ هرچند بطور عجیبی سعی دارد خود را شبیه فیلم مشهور آلخااندرو گنزالس ایناریتو نشان دهد که در حد شباهت نام باقی می ماند.
- فیلم می تواند در نهایت سه داستان مختلفش را به نحوی به یکدیگر متصل کند و ارتباط نسبتاً منطقی میانشان بیابد.
نکات منفی فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم
- با اینکه فیلم قصه نسبتاً جذابی برای روایت دارد اما آدمهای داستان پیچیده نیستند و خیلی زود تغییر رویه می دهند، آن هم زمانی که دلایل کافی برای تغییر ندارند.
- چهره پردازی یکی از نقاط ضعف فیلم به شمار می رود.
- بازی بد بازیگران نقش های مکمل ، بازی خوبی سعید آقاخانی و لیلا زارع را تحت تاثر قرار داده.
- پایان بندی فیلم ناامید کننده است.
کارگردان فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم
رحیم طوفان که سالهاست در بخش فیلمبرداری و طراحی جلوه های ویژه در سینمای ایران فعالیت می کند و فیلمهای کوتاه فراوانی را نیز کارگردانی کرده است. « یک کیلو و بیست و یک گرم » نخستین تجربه کارگردانی او به شمار می رود.
بازیگران فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم
لیلا زارع، سعید آقاخانی، فرشته صدر عرفایی، آناهیتا افشار، بابک انصاری، روشنک گرامی، مریم کاویانی، رهام مخدومی و سمیرا ذکایی
ساير عوامل فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم
- نویسنده: لیلا نیکزاد
- کارگردان: رحیم طوفان
- مدیر فیلمبرداری: شاهین توفان
- مدیر تولید: مجید گودرزی
- دستیار و برنامه ریز: علی تهرانی
- صدابردار: هادی افشار
- صداگذار: آرش قاسمی
- موسیقی: مسعود سخاوت دوست
- گریم: رضا عربی
- طراح لباس و صحنه: علی نصیری نیا
مشخصات فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم
- ژانر :اجتماعی، درام
- زبان : فارسی
- امتیاز IMDb: امتیاز 5.8 از ۱0