درباره ویکتور هوگو
ویکتور ماری هوگو (فرانسوی: Victor Marie Hugo ؛ زاده ۲۶ فوریه ۱۸۰۲ – درگذشته ۲۲ مه ۱۸۸۵) شاعر، داستان نویس و نمایشنامه نویس پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی بود. او یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی است. آثار او به بسیاری از اندیشه های سیاسی و هنری رایج، در زمان خویش اشاره کرده و بازگویندهٔ تاریخ معاصر فرانسه است. از برجسته ترین آثار او بینوایان، گوژپشت نتردام، کارگران دریا و مردی که می خندد و آخرین روز یک محکوماست. مشهورترین کارهای هوگو در خارج از فرانسه بینوایان و گوژپشت نتردام است و در فرانسه بیشتر وی را برای مجموعه اشعارش می شناسند.

درباره کتاب گوژ پشت نتردام
کتاب گوژپشت نتردام یکی از مطرح ترین داستان های ویکتور هوگو است. گوژپشت نتردام، پس از انتشار، بسیار مورد توجه واقع شد. کمپانی والت دیزنی براساس آن یک انیمیشن ساخت. این اثر همچنین مورد اقتباس یک فیلم سینمایی و چند اپرا نیز قرار گرفته است. داستان رمان گوژپشت نتردام (The Hunchback Of Notredame) از این قرار است که، در پاریس قرن پانزدهم میلادی، رئیس نگهبانان شهر، نوزاد ناقص الخلقه ای را پیدا کرده، سرپرستی او را به عهده می گیرد و او را در برج کلیسای نوتردام نگهداری می کند. این کودک که صورتی نازیبا دارد را کازیمودو می نامند. کازیمودو که که بدنی قدرتمند دارد، مسئول نواختن ناقوس های کلیسا می شود. بیست سال بعد، زمانی که پاریس در تکاپوی برگزاری جشنی است، کازیمودو، اسمرالدا را می بیند، دخترکی کولی که در خیابان ها برنامه اجرا می کند و ماجرا از این جا آغاز می شود... در کتاب گوژپشت نتردام، شما نمونه هاى گوناگونى از زندگى را مى بینید: انحراف و سقوط یک کشیش، هرزگى و ولنگارى یک طلبه، عیاشى و بدعهدى یک افسر، عشق و علاقه پابرجا و شدید یک دختر کولى، فداکارى و ازخودگذشتگى یک هیولاى آدم نما و خلاصه تمام مردم پاریس را از ولگردان و کولى ها و دزدان گرفته تا لویى یازدهم خواهید شناخت. ویکتور هوگو (Victor Hugo) در این کتاب اعجاز مى کند و با آن مهارت و چیره دستى که از خصوصیات نویسندگى اوست، انسانیّت و از جان گذشتگى آدمى را که از همه جا رانده شده و پشت و پناهى ندارد و به واسطه زشتى خویش مطرود همه است، آنقدر خوب و استادانه رنگ آمیزى نموده و مجسم مى سازد که بهتر از آن امکان پذیر نیست. این هیولاى گوژپشتى که تقریبا در همه جاى کتاب به چشم مى خورد و در واقع قهرمان داستان است در برابر خوبى و مهربانى و ابراز وفادارى نسبت به آزاد کننده خویش، خود را به هر آب و آتشى زده و تا سرحد فداکارى پیش مى رود. هوگو، در این کتاب غم انگیز و آموزنده و در این شاهکار عالىِ تاریخى و عشقى حقایق تلخ زندگى و مفاسد و معایب نادانى هاى یک اجتماع دور از تمدن را به رخ بشریت کشیده و او را با تازیانه اى که هم عبرت آموز است و هم خیرخواهانه، تأدیب نموده و دلسوزانه راه زندگى را نشان داده است.
در بخشی از کتاب گوژپشت نتردام می خوانیم:
واى... براى دومین دفعه که تو را دیدم بیهوش شدم و هوش از دست دادم. دیوانه و سرگردان شدم. دیگر نمى خواستم یک لحظه از تو دور باشم، نمى دانستم کجا بروم و چگونه تو را به چنگ آورم. مى دیدم ریسمانى به بال هاى شکسته ام بسته شده و سر دیگر آن به پاى شیطانى است و او مرا به دنبال خود مى کشاند. در کوچه و بازار به دنبالت ولو و آواره بودم و در پایان روز چون به حجره باز مى گشتم، مى دیدم عشق و علاقه ام هزاران بار از آغاز بیشتر شده است. مى دانستم که تو یک دختر کولى و جادوگرى. مى خواستم تو را به دادگاه کشانده و خود را از دستت خلاص کنم. دستور دادم که دیگر نگذارند، در میدان گرو معرکه بگیرى، بدین وسیله پیش خود تصوّر مى کردم که خواهم توانست فراموشت کنم، امّا تو به دستورم اعتنا ننموده و باز هم در میدان ظاهر شدى.
جملاتی از کتاب گوژپشت نتردام
بامداد روز ششم ژانويه ۱۴۸۲ که آهنگ ناقوس ها مردم را از خواب بيدار می کرد، عيد پادشاهان و جشن ديوانگان باهم مصادف شده بود. مردم با شادی و نشاط فراوانی منتظر نمايش مذهبی بودند. اين نمايش به قدری افتضاح آميز و مسخره بود که کشيشان روم به آن اعتراض کرده می خواستند آن جشن را تحريم نمايند. پس از تلاش بسيار، سرانجام دارالفنون پاريس به تمام کليساهای فرانسه ابلاغ کرد که ديگر کسی حق برگزاری جشن ديوانگان را ندارد، در حالی که در نظر روحانيون پاريس اين جشن يکی از اعياد بزرگ و مقدس بود و کسانی را که منکر آن بودند، با حقارت و پستی می نگريستند. اهميت جشن ديوانگان برای مردم پاريس همين بس که يکی از بزرگان اواخر قرن پانزدهم گفته است: جشن ديوانگان از عيد روح القدس کمتر نيست!
بديهی است ممنوع نمودن چنين جشنی کار آسانی نبود و نمی شد ابنا کليسا را از انجام آن باز داشت. در آن روز غوغا و هياهوی عجيبی بود.در کوچه و بازار مردم را به تماشا دعوت کرده بودند. همه جا را آذين بسته و آتش بازی باشکوهی شروع شده بود. مردم بيچاره و تهيدستی که کفش و کلاه شان مندرس و پاره پاره بود بيشتر متوجه چراغانی بودند. کاخ دادگستری که محل نمايش بود از انبوه جمعيّت موج می زد. همه به آن سو می آمدند، زيرا می دانستند که سفير فلاندر هم به آن مکان خواهد آمد.
گروه تماشاچيان همچون دريای خروشانی به ميدان جلو عمارت می آمدند. سالن بزرگ و زيبای ساختمان با حجاری های عالی استادان چيره دست تزيين يافته و ميز بزرگی از سنگ مرمر در وسط آن قرار داشت. در انتهای سالن چند نفر سرباز پاس می دادند و بازيگران خود را برای نمايش آماده می ساختند.
گروه بسياری از مردم پيش از دميدن آفتاب به آنجا آمده و از سرما می لرزيدند و آنها که زرنگ تر بودند، تمام شب را در جلو پلکان گذرانيده بودند تا جای راحت و بهتری به دست آورند.
شخصیت پردازی در قلب داستان گوژ پشت نتردام
شاید برای کسی که اولین بار با آثار هوگو برخورد می کند، جذاب ترین نکته ی آن ها داستان شگفت انگیزش باشد. وقتی رمان بی نوایان را می خوانیم خودمان هم تعجّب می کنیم که چگونه شخصیت ها تا این اندازه شبیه به هم اند؛ اما دقیقاً همین شباهت هاست که پیچش های داستانی را رقم می زند. چیزی که شخصیت پردازی را در رمان های هوگو تا این اندازه درخشان کرده، بیش از هرچیز تجربه گرایی نویسنده و خلق شخصیت از روی دیده ها و تجربیات است. این نکته ای ست که دقیقاً درباره ی سعدی هم صدق می کند؛ یک جهان گرد که بیش از سه دهه از زندگی اش را در سفر بود. ما تا زمانی که با یک چالش حقیقی مواجه نشویم، و تا زمانی که مجبور نباشیم خودمان از پس آن چالش بربیاییم، نمی توانیم ادعا کنیم در آن تجربه داریم. خب، ویکتور هوگو یک فعال اجتماعی و سیاسی بود که سال ها مبارزه کرد و حبس کشید! قطعاً این تجربه ها در خلق شخصیت هایی که همه مثل هم اند اما خوب و بدی از درونشان نشات می گیرند، مهم ترین نکته بوده است.
اسمارلدا
در گوژپشت نتردام، اسمارلدا نماد پاکی و انسانیت است و همزمان، مظلوم ترین است. سختی هایی که او در طول داستان کشیده شباهت بسیاری به شرایط کوزت دارد؛ هردو در فقر بزرگ شده اند، هردو یتیم اند و به دنبال مادر خود می گردند، و هردو را خطر سوءاستفاده در هر لحظه تهدید می کند. سرنوشت شخصیت ها با غریزه ی بقا ارتباط مستقیم دارد و تصمیم هایی که ویکتور هوگو، سر بزنگاه در دامن آن ها می گذارد، حرف های زیادی درباره ی دیدگاه او به اخلاق و انسانیت دارد.
کازیمودو
شاید تعجب کنید که وقتی عنوان کتاب به کازیمودو اشاره دارد، چرا اسمارلدا را قبل از او بررسی کردیم؟! دلیل این مسئله این است که به نظرم این که کازیمودو شخصیت اول داستان است، در مفهومی که ویکتور هوگو از عشق ارائه می دهد، حل می شود. این گوژپشت بدشکل و ترسناک که در چشم همه یک هیولاست، توسط دختری که یک قدم با فرشته ها فاصله دارد، به جهان انسان ها دعوت می شود. کازیمودو تمام زندگی اش را در خدمت کلیسا بوده و کلود فرولو، حکم خاستگاهی را دارد که سرنوشت شوم کازیمودو از آن نشات گرفته؛ سرنوشتی که به دست های دختری تغییر می کند که به اندازه ی خود او تنهاست. اما فرولو از ابتدا یک شیطان نبوده است. این که کازیمودو در کلیسا پرورش یافته و وظیفه ی به صدا درآوردن ناقوس را دارد، در ابتدا نشان گر اخلاص فرولو نسبت به مسیحیت دارد؛ و نسبت به عرفانی که در طی سال ها عزلت و تنهایی به دست آورده است. کازیمودو هم از ابتدا یک هیولا نیست؛ سرنوشت به او جسم و چهره ی زشتی را تحمیل کرده و در طی سال ها تنهایی و عذاب، راهی به جز تبدیل شدن به چیزی که هست، نداشته. تنها کسی که کازیمودو از او محبت دیده، کلود است. او تصوّر دیگری از محبّت ندارد و پیش از این که عاشق اسمارلدا شود، «بهترین» برایش در همین تعریف می شده است با وارد شدن اسمارلدا به زندگی کازیمودو، معنای محبت و عشق برای او تغییر می کند. این عشق آن قدر قدرت مند است و کازیمودو آن قدر دل پاکی دارد، که تا فدا کردن جانش برای او پیش می رود و حاضر است به گذشته ای که با وجدانش در تضاد است، پشت پا بزند.
کلود فرولو
سومین شخص مهم داستان، کسی ست که نقش مهمی در تعریف و تفکیک خوب بد، در بطن داستان دارد. فرولو سال های زیادی را وقف علم و تذهیب نفس کرده و درپی کشف رازهای علم کیمیاگری ست. دقت هوگو در تفاوت کیمیا و جادو مثال زدنی ست؛ مرز بین این دو نامشخص است. فرولو خودش مشغول کیمیاگری ست اما در ابتدا می خواهد اسمارلدا را به اتهام جادوگری به دار بکشد. در همین بخش از داستان، نویسنده به خوبی توانایی بالقوّه ی او برای تبدیل شدن به یک شیطان را نشان می دهد؛ کسی که خودش هم از نفس فراری ست و دل بستگی به اسمارلدا، به قیمت جانش و رستگاری اش تمام می شود. در داستان مشخص می شود او کسی ست که واژه ی NAKHT را روی دیوار کلیسا حک کرده بود؛ واژه ای که خود نویسنده در مقدّمه ی کتاب، از آن یاد می کند و آن را اولین جرقه ی نگارش رمان می داند. این واژه در زبان لاتین به معنای «سرنوشت» است؛ مفهومی که در یکی از بهترین نمونه های ادبی، در قالب چند شخصیت به نمایش کشیده می شود. سرنوشت در این داستان حرف اول را می زند؛ اما بازهم هوگو با چنان ریزبینی و تسلّطی گره ها را به هم وصل می کند و موقعیت ها را می سازد، که نمی توانیم تصمیم گیرنده بودن شخصیت ها را انکار کنیم. سرنوشت کلود دوری از خواهش های نفسانی بود و علاقه ی او به اسمارلدا از سر شهوت بود؛ و همین شهوت است که او را به تباهی می کشد.
فوبوس دو شاتوپر
این شخصیت هرچند به اندازه ی سه نقش اصلی داستان، کلیدی نیست، اما برای تکمیل شبکه ی وقایع الزمی ست. هوگو تمام شخصیت ها را از برداشت عینی و تفسیر خود از رفتارهای اجتماعی خلق کرده و فوبوس نیز، نقش کسی را دارد که قرار است فرشته ی داستان را اغوا کند. هوگو پرچم دار رمانتیسم است و این زمانی اثبات می شود که واقع گرایی را در رمان های او بررسی می کنیم. این سبک در تئوری به پررنگ کردن عواطف و شور درونی توجه دارد و اغراق (exaggerate) یکی از عناصر اصلی در آن است. اما ویکتور هوگو شش دهه از زندگی اش را صرف نوشتن کرده است! بنابراین چنان استادانه بزرگ نمایی می کند که تابه حال نمونه اش را ندیده ایم، اما رئالیسمی را که با قوانین جهان داستانی اش مطابقت دارد، ذره ای زیر سوال نمی برد. در این دنیای واقعی فقرا بخش جدانشدنی جامعه اند و کاستی های اجتماعی از بطن خود اجتماع نشات می گیرد. فاحشه ها مذموم هوگو نیستند؛ چراکه به چشم خود چرخه ی رواج فحشا در جامعه را دیده و لمس کرده است. ژان وال ژان یک دزد بود؛ اما برای نمردن دزدی می کرد، نه برای ثروت مند شدن! پس در این دنیای پر از کثیفی و پستی، حتّی دختری مثل اسمارلدا هم از اغوای افرادی مثل فوبوس در امان نیست. هرچند سرنوشتی که هوگو از آن دم می زند چنان بی نقص عمل کرده حقّ هرکسی را کف دستش می گذارد؛ و حق فوبوس را با روی گرداندنش از خوبی های داستان، یعنی اسمارلدا.
شناسنامه کتاب گوژ پشت نتردام
- نویسنده:ویکتور هوگو
- مترجم:اسفندیار کاویان
- زبان: فارسی
- ناشر چاپی: جامی
- تعداد صفحات: 288
- موضوع کتاب:کتاب های داستان و رمان خارجی
- نسخه الکتریکی:دارد
- نسخه صوتی : دارد
امیدوارم از محتوای معرفی کتاب نهایت لذت را برده باشید و برای کسانی که کتاب دوست هستند، میتوانید ارسال نمایید. همچنین برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر میتوانید به بخش فرهنگ و هنر ساعدنیوز مراجعه نمایید. از همراهی شما بسیار سپاسگزارم.
معرفی کتاب ربه کا اثر دافنه دوموریه










































