درباره گراهام گرین
هنری گراهام گرین (به انگلیسی: Henry Graham Greene) (زادهٔ ۲ اکتبر ۱۹۰۴ – درگذشتهٔ ۳ آوریل ۱۹۹۱) رمان نویس، نمایشنامه نویس، منتقد ادبی و سینمایی و نویسندهٔ پرکار داستان های کوتاه انگلیسی بود. او در طول عمر طولانیش در غالب معرکه های سیاسی و انقلابی گوشه و کنار جهان حاضر و ناظر بود و ماجراهای داستان هایش عمدتاً در متن همین وقایع قرن بیستم می گذرد، آثاری که ابهامات انسان نوین در این دنیای ناآرام را می نماید.
درباره کتاب قدرت و جلال
کتاب قدرت و جلال را منتقدان، محبوب ترین کتاب گراهام گرین می دانند؛ جالب است که وقتی در مصاحبه ای از گرین می پرسند به کدام یک از شخصیت های داستان هایش شباهت داد، بلافاصله می گوید: «کشیشِ ویسکی خورِ کتابِ قدرت و جلال». کشیش این رمان، کشیشی که کلیساپسند باشد نیست: او پنهانی ازدواج کرده و یک فرزند از این ازدواج غیررسمی و مغضوبِ کلیسا دارد؛ او الکل می خورد و تحت تعقیب انقلابینِ مکزیکی نیز هست. ایمان این کشیش شکسته-بسته است اما او با همهٔ بدبختی ها هرگز بی ایمان نمی شود و چه بسیار مخفیانه مراسم مذهبی برای توده های مردم را، که دردسرهای ایمان طبیعی شان را از آرمان های انقلاب خشن و مصنوعی بیشتر دوست دارند، اجرا می کند. منتقدان و مصاحبه گران نوشته اند که کتاب قدرت و جلال یا محبوب ترین یا یکی از دو کتاب محبوب گراهام گرین، در میان بیش از ۶۰ کتاب او، است. یکی از منتقدان گرین می نویسد: «قهرمانان مفلوک و ملعون گرین، به خاطر شک و شبهه های انسانی شان، به فلاکت افتادن شان و بدعت گرایی شان از اسقف هایی که با ژنرال ها شام و شراب می خوردند، به رستگاری نزدیک ترند.» این کتاب، واکنش های منفی کلیسا را در پی داشت؛ زیرا گرین در همۀ داستان هایش، چهرۀ کشیش، کلیسا و پاپ را چندان خوشایند تصویر نکرده است. او هیچ گاه با ارباب کلیسا و شخص پاپ میانۀ خوبی نداشت و عقیده داشت که پاپ، یک خصلت انسانی را ندارد و آن هم «شک» است؛ نه شک در وحدانیت خدا، بلکه شک در حقانیت کار و کردار خودش و کاردانی اهل کلیسا. جان فورد، کارگردان بزرگ امریکایی، فیلم «فراری» را با اقتباس از داستان «قدرت و جلال» ساخته است. هرمز عبداللهی، مترجم این کتاب، آن را «به آنان که در برابر وسوسهٔ پدرخوزه وارِ زیستن ایستادگی می کنند»، تقدیم کرده است. خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و به ویژه رمان پیشنهاد می کنیم.
بخشی از کتاب قدرت و جلال
«زن میانسالی در ایوان نشسته و سرگرم رفو کردن جورابی بود. عینک پنسی به چشم داشت و کفش هایش را برای راحتی بیشتر از پا کنده بود. آقای لهر، برادر او، مشغول مطالعهٔ مجلهٔ نیویورکی سه هفته پیش بود، اما کهنه بودن آن واقعاً اهمیت نداشت. همهٔ صحنه ها حکایت از صلح و صفا و آرامش می کرد. دوشیزه لهر گفت: «هر وقت آب خواستید، خودتان بریزید، بخورید.» در گوشهٔ خنکی کوزهٔ بزرگ آبی قرار داشت و یک آبگردان و لیوان هم در کنارش. کشیش پرسید: «مگر آب را نمی جوشانید؟» دوشیزه لهر با لحنی دقیق و خودنمایانه، چنان که انگار اگر کس دیگری چنین سؤالی می کرد جوابش را نمی داد، گفت: «آه، نه، آب ما تازه و سالم است.» برادرش گفت: «بهترین آب این ایالت است.» صفحه های براق مجله که در موقع ورق زدن خش وخش صدا می کرد پر از عکس های سناتورها و اعضای کنگره بود با غبغب های گوشتالو و ازته تراشیده. در آن سوی پرچین باغ، علفزاری گسترده بود که به نرمی به سوی رشته کوه دیگری موج برمی داشت، و درخت لاله واری بود که هر روز صبح به گل می نشست و شامگاهان گل هایش پژمرده می شد. دوشیزه لهر گفت: «مسلماً روزبه روز حال تان بهتر می شود، پدر.» خواهر و برادر هر دو، تا اندازه ای انگلیسی را توی گلوی شان حرف می زدند و کمی لهجهٔ امریکایی داشتند آقای لهر آلمان را وقتی نوجوان بود ترک گفته بود تا از خدمت سربازی فرار کند: چهره ای مرموز و خط خطی و جاه طلب داشت. اگر کسی می خواست در این کشور به جاه و مقام برسد، ناچار بود حیله گر و موذی باشد و او هم دست به هر ترفندی می زد تا زندگی خوبی داشته باشد. آقای لهر گفت: «ای بابا، ایشان فقط به چند روز استراحت احتیاج داشتند.» به هیچ وجه دربارهٔ این مرد که مباشرش او را سه روز پیش در حالت اغما پیدا کرده و روی قاطری به خانه آورده بود کنجکاوی نشان نمی داد. هر چه درباره اش می دانست همان بود که خود کشیش به او گفته بود. این هم درس دیگری بود که این کشور به آدم می آموخت هرگز از کسی زیاد سؤال نکن یا سعی کن سرت توی کار خودت باشد.
کشیش گفت: «پس، من می توانم به سفرم ادامه بدهم.»
دوشیزه لهر در حالی که جوراب برادرش را پشت ورو می کرد تا سوراخ سنبه هایش را پیدا کند گفت: «حالا چه عجله ای دارید؟»
«این جا جای بسیار دنجی است.»
آقای لهر گفت: «آه، ما هم مشکلات خودمان را داشتیم.»
صفحه ای را ورق زد و گفت: «آن سناتور، همان هیرام لانگ، را بایستی کنترل کنند. اصلاً اهانت به کشورهای دیگر هیچ سودی ندارد.»
«در فکر گرفتن زمین های شما نبوده اند؟»
چهرهٔ جاه طلب حالتش را عوض کرد: حالتی معصومانه به خود گرفت. «آه، هر چه قدر می خواستند به شان دادم پانصد جریب زمین بایر. از نظر مالیات کمی به نفعم تمام شد. هرگز نمی شد توی آن زمین چیزی کاشت.» با سر به ستون های ایوان اشاره کرد: «این ها آخرین دردسرهای واقعی ما بود. جای گلوله ها را نگاه کنید. کار آدم های ویلا است.»»
نقد و بررسی کتاب قدرت و جلال
داستان یک کشیش که در مکزیکِ انقلابی تحتِ تعقیب انقلابیون است. کشیشِ رمان قدرت و جلال گراهام گرین هم مغضوب دستگاه رسمی کلیساست، چون اعمالش یکسره منطبق با قوانین کلیسا نیست، و هم مغضوب انقلابیونی که کشیش نمی خواهند، مخصوصاً کشیشی را که میخواره است. گراهام گرین در رمان قدرت و جلال، طبق معمولِ آثار دیگرش، به سراغ تضادهای عمیق روح و جان آدمی می رود و شخصیت های داستانش را در موقعیتی خطیر و تراژیک قرار می دهد و داستانی جذاب و پرکشش و چندلایه پدید می آورد که در متنِ رویدادهایی سیاسی اتفاق می افتد. قدرت و جلال یکی از محبوب ترین رمان های گراهام گرین است. اینک سطرهای آغازین این رمان: «آقای تنچ در آفتاب خیره کننده ی مکزیک و در غباری که سفیدی می زد، از خانه بیرون زد تا دنبال کپسول اترش برود. چند لاشخور با بی اعتنایی تحقیرآمیزی از پشت بام به پایین می نگریستند: او هنوز تبدیل به لاشه نشده بود. کمی جوشی بود. کمی جوشی شد و با ناخن های شکسته و ناصافش تکه ای از سنگفرش جاده را کند و به طرف آن ها پرت کرد. یکی از لاشخورها از جایش پرید و بال زنان از فراز شهر، از فراز میدان کوچک، از فراز مجسمه ی نیم تنه ی رئیس جمهور سابق، ژنرال سابق، موجود بشری سابق، از فراز دو دکه ای که آب معدنی می فروختند گذشت، و به سوی رودخانه و دریا رفت. اما آن جا چیزی گیرش نمی آمد. آن جا رسیدگی به لاشه ها به عهده ی کوسه ها بود...»
شناسنامه کتاب قدرت و جلال
- نویسنده: گراهام گرین
- مترجم: هرمز عبداللهی
- زبان: فارسی
- ناشر چاپی: نشر چشمه
- تعداد صفحات: 228
- موضوع کتاب:کتاب های داستان و رمان خارجی
- نسخه الکتریکی:دارد
- نسخه صوتی : دارد
امیدوارم از محتوای معرفی کتاب نهایت لذت را برده باشید و برای کسانی که کتاب دوست هستند، میتوانید ارسال نمایید. همچنین برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر میتوانید به بخش فرهنگ و هنر ساعدنیوز مراجعه نمایید. از همراهی شما بسیار سپاسگزارم.