درباره صمد بهرنگی
صمد بهرنگی (زادهٔ ۲ تیر ۱۳۱۸ در تبریز – درگذشتهٔ ۹ شهریور ۱۳۴۷ در ارسباران) آموزگار، پمنتقداجتماعی، داستان نویس، مترجم و محقق فولکلور آذربایجانی بود. کتاب ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی مدت ها نقش بیانهٔ غیررسمی سازمان چریک های فدایی خلق ایران را بازی می کرد. با این وصف، صمد افکار چپ داشت اما عضو هیچ دسته و گروهی نبود و به گفته برادرش (اسد) او یک پای مسجد در مجالس ختم و عزا بود. بهرنگی دربارهٔ خودش گفته است: «قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم می گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیش تر نصیب تو نمی شود.»
درباره کتاب قصه های بهرنگ
دیگر وقت آن گذشته است که ادبیات کودکان را محدود کنیم به تبلیغ و تلقین نصایح خشک و بی بروبرگرد، نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرف شنوی از بزرگان، سروصدا نکردن در حضور مهمان، سحرخیز باش تا کامروا باشی، بخند تا دنیا به رویت بخندد، دستگیری از بینوایان به سبک و سیاق بنگاه های خیریه و مسائلی از این قبیل که نتیجه ی کلی و نهایی همه ی اینها بی خبر ماندن کودکان از مسائل بزرگ و حاد و حیاتی محیط زندگی است. چرا باید در حالی که برادر بزرگ دلش برای یک نفس آزاد و یک دم هوای تمیز لک زده، کودک را در پیله ای از «خوشبختی و شادی امید» بی اساس خفه کنیم؟ بچه را باید از عوامل امیدوارکننده ی الکی و سست بنیاد ناامید کرد و بعد امید دگرگونه ای بر پایه ی شناخت واقعیت های اجتماعی و مبارزه با آن ها را جای آن امید اولی گذاشت. صمد بهرنگی متولد دوم تیر ماه 1318 در محله چرنداب تبریز است. وی در خانواده ای تهی دست چشم به جهان گشود. پدرش عزت و مادرش سارا نام داشت. صمد دو برادر و سه خواهر داشت. پدر او کارگری فصلی بود و اغلب شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر بود. گاهی هم مشک آب به دوش گرفته و در ایستگاه وازان به روس ها و عثمانی ها آب می فروخت و اینگونه زندگی را می گذراند. در نهایت فشار زندگی، او را وادار کرد تا با گروهی از بیکاران که راهی قفقاز و باکو بودند عازم قفقاز شود. رفت و دیگر هیچ وقت بازنگشت. صمد پس از پایان دوره ابتدایی و دبیرستان به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز راه یافت و در خرداد 1336 از آن جا فارغ التحصیل شد. مهر همان سال و در حالیکه هجده سال بیشتر نداشت آموزگار شد و تا پایان عمر در آذرشهر، ممقان، قاضی جهان، گوگان، و آخی جهان در استان آذربایجان شرقی ایران که آن زمان روستا بودند به تدریس مشغول شد. در مهر 1337 برای ادامه ی تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دوره ی شبانه ی دانشکده ادبیات فارسی و زبان های خارجی دانشگاه تبریز رفت و همراه با تدریس، تحصیلش را تا خرداد 1341 و دریافت گواهی نامه ی پایان تحصیلات ادامه داد. بهرنگی در سن نوزده سالگی اولین داستان منتشر شده اش به نام عادت را به رشته تحریر درآورد. سال بعد داستان تلخون را که برگرفته از داستان های آذربایجان بود، با نام مستعار ص. قارانقوش در کتاب هفته منتشر کرد. سال ها بعد از بهرنگی مقالاتی در روزنامه های «مهد آزادی»، «توفیق» و غیره به چاپ رسید.
در بخشی از کتاب قصه های صمد بهرنگی می خوانیم:
هوا تاریک روشن بود. اولدوز در صندوقخانه نشسته بود، عروسک گنده اش را جلوش گذاشته بود و آهسته آهسته حرف می زد:
- «... راستش را بخواهی، عروسک گنده، توی دنیا من فقط تو را دارم. ننه ام را می گویی؟ من اصلاً یادم نمی آید. همسایه مان می گوید خیلی وقت پیش بابام طلاقش داده و فرستاده پیش دده اش به ده. زن بابام را هم دوست ندارم. از وقتی به خانه ی ما آمده بابام را هم از من گرفته. من تو این خانه تنهام. گاوم را هم دیروز کشتند. او میانه اش با من خوب بود. من برایش حرف می زدم و او دست های مرا می لیسید و از شیرش به من می داد. تا مرا جلوی چشمش نمی دید، نمی گذاشت کسی بدوشدش. از کوچکی در خانه ی ما بود. ننه ام خودش زایانده بودش و بزرگش کرده بود... عروسک گنده، یا تو حرف بزن یا من می ترکم!.. آره، گفتم که دیروز گاوم را کشتند. زن بابام ویار شده و هوس گوشت گاو مرا کرده. حالا خودش و خواهرش نشسته اند تو آشپزخانه، منتظرند گوشت بپزد بخورند... بیچاره گاو مهربان من!.. می دانم که الانه داری روی آتش قل قل می زنی... عروسک گنده، یا تو حرف بزن یا من می ترکم!... غصه مرگ می شوم... زن بابام، از وقتی ویار شده، چشم دیدن مرا ندارد. می گوید: «وقتی روی ترا می بینم، دلم به هم می خورد. دست خودم نیست.» من مجبورم همه ی وقتم را در صندوقخانه بگذرانم که زن بابام روی مرا نبیند و دلش به هم نخورد. عروسک گنده، یا تو حرف بزن یا من می ترکم!.. من هیچ نمی دانم از چه وقتی ترا دارم. من چشم باز کرده و ترا دیده ام. اگر تو هم با من بد باشی و اخم کنی، دیگر نمی دانم چکار باید بکنم... عروسک گنده، یا تو حرف بزن یا من می ترکم!.. دق می کنم... عروسک گنده!.. عروسک گنده!.. من دارم می ترکم. حرف بزن!.. حرف...»
فهرست مطالب کتاب
- مقدمه
- آدی و بودی
- افسانه محبت
- چند کلمه از عروسک سخنگو
- عروسک سخنگو
- چند کلمه از اولدوز
- اولدوز و کلاغ ها
- به دنبال فلک
- ۲۴ ساعت در خواب و بیداری
- بی نام
- پسرک لبو فروش
- پیرزن و جوجه طلایی اش
- پوست نارنج
- تلخون
- دو گربه روی دیوار
- سرگذشت دانه برف
- چند کلمه مقدمه درباره ی افسانه های قدیمی
- سرگذشت دومرول دیوانه سر
- عادت
- قصه آه
- چند کلمه
- کچل کفترباز
- درباره حماسه کوراوغلو
- کوراوغلو و کچل حمزه
- ماهی سیاه کوچولو
- موش گرسنه
- یک هلو هزار هلو
- پرنده ی آوازه خوان
شناسنامه کتاب قصه های بهرنگ
- نویسنده: صمد بهرنگی
- زبان: فارسی
- ناشر چاپی: نشر فانوس دنیا
- تعداد صفحات: 404
- موضوع کتاب:کتاب داستان ایرانی
- نسخه الکترونیکی:دارد
- نسخه صوتی : دارد
امیدوارم از محتوای معرفی کتاب نهایت لذت را برده باشید و برای کسانی که کتاب دوست هستند، میتوانید ارسال نمایید. همچنین برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر میتوانید به بخش فرهنگ و هنر ساعدنیوز مراجعه نمایید. از همراهی شما بسیار سپاسگزارم .