درباره کتاب سفر روس
جلال آل احمد، نویسنده ی مشهور ایرانی، در سال ۱۳۴۳ به دعوت خانه وکس که انجمن فرهنگی ایران و شوروی بود به روسیه سفر کرد. این سفر برای شرکت در کنگره ی مردم شناسی مسکو انجام شد. هرچند جلال، ادیب بود و تحصیلاتی در مردم شناسی نداشت اما آنقدری به سیر و سلوک پرداخته بود که حرفی برای زدن در این زمینه داشته باشد. او کتاب ها و مقالاتی نوشته بود که زمینه ساز دعوت او و سفرش به روسیه شدند. کنگره قرار بود یک هفته باشد. اما جلال که حالا از حزب توده فاصله گرفته است و تعصبات دوران جوانی را کنار گذاشته است، به دنبال حق می گردد. سفر روس یک ماهی به طول می انجامد و او در سفرش یادداشت هایی می نویسد. این یادداشت ها حالا با نام سفر روس در دستان شما است. نکته ی جذاب دیگر درباره ی این کتاب، ارزشی است که می تواند به عنوان یک سفرنامه داشته باشد. جزئیات ریزی که هیچکدام از چشمان تیزبین جلال آل احمد دور نمانده اند، شما را به سفری در روسیه، می برند.
خلاصه کتاب سفر روس
آل احمد چهل و یک ساله است که از بند حزب توده، مسکو، استالین و حتی «منیت» رها شده و به مسکو می رود و تشنه جرعه ای از حق است و تب و تاب جوانی را دارد، اما تعصبات کور جوانی را نه.جلال چند ماه پیش از سفر مسکو، از سفر حج بازگشته است. او هنگام بازگشت از سفر روس، 170 صفحه یادداشت همراه خود می آورد که برای یاد و ذهن خودش، آن ها را رمزی و کدگذاری کرده بود. این کتاب از آن یادداشت ها شکل گرفته است.جلال از بیست سالگی تا بیست و چهار سالگی عضو حزب توده بود. حزب توده صورت ایرانیزه شده ی احزاب کمونیست محسوب می شد. کل این احزاب شبکه هایی از کا.گ.ب، یک سازمان جاسوسی بین المللی بودند. مثل سازمان سیای آمریکا یا دست کم مثل سگ زرد برادر شغال.به تبع حزب توده، جلال هم شیفته ی شیوه ی مدیریت شوروی بود. حنای حزب توده برای جلال در سال 1326 و حنای اتحاد جماهیر شوروی دو سال بعد از آن یعنی در سال 1328 رنگ باخت.
درباره نویسنده کتاب سفر روس
جلال آل احمد (۲ آذر ۱۳۰۲ و براساس برخی روایت ها ۱۱ آذر، ۱۳۰۲، تهران - ۱۸ شهریور ۱۳۴۸، اسالم، گیلان) روشنفکر، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور بود. آل احمد در دههٔ ۱۳۴۰ به شهرت رسید و تأثیر بزرگی در جریان روشنفکری و نویسندگی ایران داشت. نویسندگانی چون نادر ابراهیمی و غلامحسین ساعدی از او تأثیر گرفتند.جلال آل احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانواده ای مذهبی در محلهٔ سیدنصرالدین شهر تهران به دنیا آمد. وی پسر عموی آیت الله طالقانی بود. خانوادهٔ او اصالتا اهل شهرستان طالقان و روستای اورازان بود. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سید احمد طالقانی، به او اجازهٔ درس خواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او تسلیم خواست پدر نشد.در سال ۱۳۲۲ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشته زبان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل گشت. او تحصیل را در دوره دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد، اما در اواخر تحصیل از ادامه آن صرف نظر کرد. نخستین مجموعهٔ داستان خود به نام «دید و بازدید» را در همین دوران منتشر کرده بود. او که تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت، به جز نوشتن داستان به نگارش مقالات اجتماعی، پژوهش های مردم شناسی، سفرنامه ها و ترجمه های متعددی نیز پرداخت. البته چون اطلاعات او از زبان فرانسه گسترده نبود، پیوسته در کار ترجمه از دوستانی مانند علی اصغر خبره زاده، پرویز داریوش و منوچهر هزارخانی کمک می گرفت. شاید مهم ترین ویژگی ادبی آل احمد نثر او بود. نثری فشرده و موجز و در عین حال عصبی و پرخاشگر، که نمونه های خوب آن را در سفرنامه های او مثل «خسی در میقات» یا داستان زندگی نامهٔ «سنگی بر گوری» می توان دید. در سال ۱۳۲۶ دومین کتاب خود به نام «از رنجی که می بریم» را همزمان با کناره گیری از حزب توده چاپ کرد که بیانگر داستان های شکست مبارزاتش در این حزب است. پس از این خروج بود که برای مدتی به قول خودش ناچار به سکوت شد که البته سکوت وی به معنای نپرداختن به سیاست و بیشتر قلم زدن بود.جلال آل احمد در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در چهل و پنج سالگی در اسالم گیلان درگذشت. پس از مرگ نابهنگام آل احمد، پیکر وی به سرعت تشییع و به خاک سپرده شد، که باعث باوری دربارهٔ سربه نیست شدن او توسط ساواک شد. همسر وی، سیمین دانشور، این شایعات را تکذیب کرده است، ولی شمس آل احمد قویا معتقد است که ساواک او را به قتل رسانده و شرح مفصلی در این باره در کتاب از چشم برادر بیان کرده است.جلال آل احمد وصیت کرده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند؛ ولی از آن جا که وصیت وی برابر شرع نبود، پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت گذاشته شد تا بعدها آرامگاهی در شأن او ایجاد شود و این کار هیچ گاه صورت نگرفت
قسمتی از کتاب سفر روس
باغ ملی پر بود از مردم. و قیافه ها سخت آشنا و خودمانی- انگار که در تبریزی یا قزوین. «یاخت کلاب» هم داشتند که از کنارش رد شدم. جوان های روس و تک و توک قفقازی داشتند قیر می مالیدند به تن قایق ها. از بیرون. و کانالی دور یک تکه از پارک می گشت و قایق موتوری بر آن. که بچه ها و بزرگ ها را می گرداند. به پهنی دوتای نهر کرج. و گوشه ای از باغ ملی جماعتی از پیرمردها روی نیمکت ها نشسته «دومینو» بازی می کردند. با مهره های تخته نرد روی صفحهٔ شطرنج. و جانیفتاده. و زن و شوهر جوانی قایم باشک بازی می کردند با کودکانشان. از آن نیمکت به این یکی و ازین درخت به دیگری. و بچه ازین سر به آن سو دوان. و بعد که برمی گشت می دید نیستند و از من سراغ ماما را می گرفت. نمی فهمیدم به چه زبانی می پرسد. اما چنان شیرین می پرسید که اگر به چینی هم بود می فهمیدی. و چشم هایش سخت آبی و درشت و خندان. اما از بزرگ ها کمتر صدای خنده می شنیدی. ولی انس های دونفره فراوان. بیشتر میان هم جنس ها. و ماچ های چلپ چلپ کننده بر صورت بچه ها. جوانه زنی بلوزی را که برای توی دامن پوشاندن است روی دامن انداخته بود.
و بعد انداختم توی شهر. کنده های مُو (انگور) به سینهٔ دیوارها بالا رفته- و محفظه ای از تور آهنی. و بالای سقف پیاده روها چفته بسته و غوره کرده. سبز سبز. و عجب زیبا. و بر اغلب پیاده روها. و گاهی از این کوچه به آن سر کشیده. عین طاقی. بیشتر در محلهٔ قدیمی شهر. یعنی «میان حصار». جلوی «آذربایجان کینوتآتر» (سینما- تأتر آذربایجان) مجسمه زنی بود سینه باز و جوان و قلم به دست. و زیرش به خط روسی نوشته «ناتوان- ۱۸۹۷-۱۸۳۰». فکر کردم چنین تن و بدنی و ناتوان؟ لابد شاعر محلی. به هر صورت نشناختمش. و پای ستون هشت ترک پایهٔ مجسمهٔ نظامی که تارزانی بود رداپوشیده و عمامه به سر- هشت مجلس از «خمسه» را نقش کرده بودند بر مفرغ. و جماعتی جهانگرد همان نزدیکی ایستاده و جوانکی روس- راهنمایشان- در جواب ایشان درمانده. یکی شان که ریشی داشت قیطانی و سخت سیاه و عرب می نمود به انگریزی می پرسید که نظامی به چه زبانی شعر گفته و به چه سبکی و چه نوع کاری؟ که ناچار شدم فضولی کنم که بله شاعر بوده و رمانتیک و قصه سرا و فارسی گو. و از این قبیل...و حضرات همه شان در تردید بودند که این دیگر کیست؟ (که خدا- حافظ شما. و بعد رفتم سراغ «قلعه دختر» شهر. (قیز قلعه سی). و حمامی که بغلش بود و مدرسه ای که در جوارش تازه از زیر خاک درآمده بود. عین امامزاده ای. و کفش از قبر پوشیده و دور تادورش رواق کوتاهی با ستون های سنگی. و همه از همان سنگ مرجانی و متخلخل. و بر که می گشتم سپورها زن ها بودند. اغلب خسته و غمزده
شناسنامه کتاب سفر روس
- نویسنده: جلال آل احمد
- انتشارات: آرایه نگار
- تعداد صفحات:213
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد