درباره کتاب زنده باد زندگی
این کتاب شبیه اتوبیوگرافی است با این تفاوت که نویسنده آن فریدا کالو نیست. پینو کاکوچی در کتاب زنده باد زندگی از زبان فریدا کالو از رنج ها و سختی هایی که کشیده می گوید. از رنج عشق و شاید مهمتر از هر چیز دیگری از نقاشی صحبت می کند. بخش دوم کتاب شامل مستندات بیشتری از زندگی و مرگ فریدا کالو است. در آخر نیز نویسنده به شکل خلاصه از رابطه خود و این نقاش مکزیکی و از انگیزه اش برای نوشتن کتاب می گوید.
شخصاً از خواندن کتاب زنده باد زندگی لذت بردم. این کتاب به رغم توصیفات درد آورش، زیبا و لطیف بود. دنیای فریدا به رغم درد و رنج هایش، زیبا و رنگی بود. البته که به تصویر کشیدن زندگی فریدا کار آسانی نیست و محتوای کتاب حاضر همه زندگی فریدا نبود و احتمالا کتاب سانسور هم داشت ولی با این همه چیزی از زیبایی کتاب کم نشده بود. دنیای بارانی فریدا، عشق بارانی او، زندگی و مرگ بارانی اش، همه و همه به قدری زیبا از زبان خود هنرمند نقل شده که گاهی یک پاراگراف را بارها و بارها می خواندم.
در قسمتی از متن کتاب آمده است:
باران می بارد. فصل باران هاست. تمام زندگی من فصل های بارانی پشت سر هم است. در مکزیک وقتی فصل باران می رسد همه جا گل ها باز می شوند، گل هایی با زیبایی وحشی و گستاخ. نوعی انفجار زندگی است. باران بذرهای مرده و دفن شده را احیا می کند. پس زنده باد زندگی!
فریدا نه تنها به عنوان چهره یک هنرمند که در مقام انسانی بزرگ از شخصیت های محبوب زندگی من بوده و هست. که تعریف خود از خویشن بدین گونه بود: «کشته شده به دست زندگی.» وقتی که سرنوشت با بی رحمی وحشتناک خود را بر او تحمیل کرد. وقتی که زیستن سخت تر از مردن بود و با این همه فریدا با سماجت به زندگی نشست.
فریدا توانست درد خود را به هنر تبدیل کند هر چند خود معتقد بود زبان قادر به بیان درد نیست. او معتقد بود صرفاً خود واقعی اش را به تصویر می کشد چون آدم با رنج تنهاست، چون رنج تنهایی می آورد و چون او خود درد و رنج بود و حاصل این یکی شدن، انقلابی درونی بود. انقلابی که مرز بین خیال و واقعیت و مرگ و زندگی را چنان یکی کرده بود که گویی حقیقتی جز آن چه او به تصویر می کشید وجود نداشت. حقیقتی که خود فریدا بود. حقیقتی که روح مکزیک بود و نمایان گر ریشه های آبا و اجدادی اش بود.
خلاصه کتاب زنده باد زندگی
کتاب "زنده باد زندگی" نوشته نویسنده ، فیلمنامه نویس و مترجم ایتالیایی،" پینو کاکوچی" میباشد."پینو کاکوچی" این اثرش را پیرامون داستان زندگی "فریدا کالو" نقاش مکزیسی نوشته است."آندره برتون فریدا" را چنین توصیف می کرد: “یک بمب پیچیده شده در روبان ابریشم.” رفتاری سرکشانه با افکاری ویرانگر. با جوری از زیبایی که برای هرکس قابل درک نبود. با صدای قوی و خنده هایی انفجاری و چشمانی نافذ و تا ابد زنده که هرگز بسته نمی شوند و به ما که اتوپرتره هایش را نگاه می کنیم، خیره مانده اند. همان طور که در دفترچه اش کمی قبل از سیزدهم ژوییه ۱۹۵۴ نقاشی کرد که: “من به نوشتن برایت ادامه خواهم داد، همیشه.”"فریدا کالو" که در قرن بیستم زیسته است در طول زندگی دردناکش،خالق اتوپرتره هایی قابل ستایش بوده است.در نوجوانی اش به دلیل تصادف وحشتناکی که داشت،تا مدت ها قادر به راه رفتن نبود.اما این تصادف نه تنها مانع او برای زیستن به سلیقه شود،بلکه نقطه عطفی شد برای ورودش به دنیای شگفت انگیز بوم و رنگ! او برای ادامه راهش نقاشی هایش را نزد "دیه گو ریورا" میبرد.دیه گو در آن زمان نقاشی شناخته شده و معروف بود.ملاقات های مکرر آنها منجر به رسیدن به زبانی مشترک به نام عشق بود.عشقی که منجر به ازدواج آن دو شد.
درباره نویسنده کتاب زنده باد زندگی
پینو کاکوچی (آلساندریا ، 1955) نویسنده ، فیلمنامه نویس و مترجم ایتالیایی است. او که در چیاواری بزرگ شد، در سال 1975 برای شرکت در DAMS به بولونیا نقل مکان کرد.در اوایل دهه هشتاد میلادی او مدت طولانی در پاریس و بارسلونا زندگی کرد.بعداً او به آمریكای لاتین و به خصوص مکزیك سفر كرد و در آنجا مدتها زندگی كرد.
قسمتی از کتاب زنده باد زندگی
هفده سپتامبر ۱۹۲۵ مرگ مستقیم در چشمانم زل زد؛ بدن برهنه، خون آلود و پوشیده از گرد طلایم را تماشا کرد و موقعی که آماده شده بود تا در آغوشم بگیرد، نفس منجمدش را حس کردم و آن فریادی که نمی توانست از گلوی انسانی در حال مرگ در بیاید سر دادم. فریاد خشم، فریاد عشق به زندگی ای که نمی خواستم در هجده سالگی رهایش کنم، من «زنده باد زندگی» ام را فریاد زدم و پلونا از این صدا کر شد و دست کم به اندازه زنده هایی که به سمتم هجوم آوردند، بهتزده شد.
من… من زندگی را دریدم. زندگی خودم را. اما هیچ زندگی ای را آبستن نشدم. اوه، دیه گو… من قادر نبودم از بذر تو گنجی بسازم. این زن تکه پاره حتا نتوانست پسری به تو بدهد، یک دیگیتو به دنیا بیاورد… و تو می دانی که چقدر آرزویش را داشتم، خدای من، چقدر.
از زمانی که عاشق دیه گو شدم فهمیدم عشق چیست. عشقی با آن قدرت نوعی وادادگی مطلق بود. برای خانواده ام این مصیبت به حساب می آمد؛ پدرم از نگرانی سکوت کرده بود و از نظر مادرم که کاتولیکی پرشور بود با آن همه وابستگی به سنت ها، دیه گو کمونیست بود، مردی بی ایمان و طلاق گرفته که بیش از حد می نوشید و شهرتی روزافزون در زنبارگی داشت.
موقع نقاشی کردن دنیایم، درد را تعریف نکرده ام، چون درد قابل توصیف نیست. زبانی وجود ندارد که قادر به بیان درد باشد. من فقط خودم را می کشم چون آدم با رنج تنهاست، چون رنج تنهایی می آورد.
زندگی هیچ کس ساده نیست، این را می دانم ولی بعضی زندگی ها شبیه شوخی اند. گاهی واقعا آرزو می کنم خدایان وجود داشتند (او با سر به خدایان مکزیک پیش از اسپانیا اشاره می کند)، چند خدای بازیگوش برای بازی کردن با ما، چون اگر همه چیز فقط بر حسب اتفاق بوده باشد، پس این غیرقابل تحمل خواهد بود!
نهایتا همه ی ما فرزندان مرگیم، زندگی از مرگ تغذیه می کند و نیستی، هر شب و هر روز ما را همراهی می کند.
باز فصل باران رسیده است، اما برای اولین بار اشک های من با باران آمیخته نمی شوند. دیگر گریه نمی کنم، عشق من. من تا همیشه با چشم هایم برایت می نویسم.
آدم می تواند بابت احساسات شخصی خودش دچار نفرت شود؟ می تواند از رنج متنفر باشد؟ من از رنج متنفر نشدم و با این حال… در برابرش جنگیدم، من مبارزه کردم، من جنگ های روزانه را بردم و باختم. ولی نهایتاً خستگی پیروز میدان شد. خستگی اراده ی مقاومت مرا پودر کرد، بخار کرد. خستگی. من خودم را تسلیم خستگی کردم. ناامیدی. ناامیدی چنان قوی که لغتی برای توصیفش وجود ندارد. و با این همه… من میل به زندگی کردن داشتم. خسته و ناامید، نهایتاً دوباره شروع به نقاشی کشیدن کردم… زنده باد زندگی!
شناسنامه کتاب زنده باد زندگی
- نویسنده: پینو کاکوچی
- ترجمه: نیکو عسگری
- انتشارات: ثالث
- تعداد صفحات: ۸۰
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد