درباره کتاب دیروز
رمان دیروز از نقطه نظر بسیاری از منتقدان نزدیکترین اثر کریستوف به خود وی است. داستان آن در باره مردی است که در یک کارخانه ساعت سازی کار می کند و بسیار تنهاست اما در عین حال علاقه زیادی نیز به نوشتن دارد اما وقت زمانی برای این کار ندارد و همین مساله باعث شده وی روزها در ذهنش داستانش را بنویسد و شب ها آن را به روی کاغذ بیاورد.این رمان چند فصل دارد که برخی از آنها با نام و برخی بدون نام در کتاب آمده اند. فصول با نام در واقع فصولی است از داستانی که وی در ذهنش می نویسد و فصول بی نام شامل روایت زندگی خود اوست.سبک می نی مالیستی کریستوف در این رمان به اوج خودش می رسد و به نوعی می توان این رمان را تکنیکی ترین کار وی نیز به شمار آورد. البته تم های آشنایی که پیش از این نیز از او دیده بودیم در این رمان تکرار شده است و موضوعاتی چون تنهایی، هویت و علاقه به نوشتن دوباره محور این کتاب را شکل می دهد.
خلاصه داستان دیروز
دیروز» داستان زندگی پسر جوانی است به نام توبیاس هوروات که در یک کارخانه ساعت سازی کار می کند. او تنهاست و عاشق نوشتن. کودکی توبیاس در روستایی کوچک می گذرد. او که مادرش از راه تنفروشی زندگی را می گذراند از روستا و کشور خود فرار می کند و پس از سالها فقر و سختی در کارخانه های مشغول به کار می شود. توبیاس ـ که بعد از فرار، اسمش را به ساندرو لستر تغییر داده است ـ بیشتر در رویا زندگی می کند، عاشق نوشتن است و سرانجام با کسی که از او متنفر است ازدواج می کند. داستان در قالب فصل هایی کوتاه روایت می شود، فصل هایی بانام (که در واقع نوشته ها و تخیل توبیاس است) و فصل هایی بی نام (که توبیاس زندگی خود را روایت میکند). تنهایی، مهاجرت، عشق به نویسندگی و سرگشتگی آدم هایی که در زندگی جای مناسب خود را پیدا نمی کنند از مفاهیم اساسی این کتاب است.داستانِ دیروز با لحنی ساده و بدون هیچ گونه پیچیدگی نوشته شده و نویسنده توانسته است بدون اینکه فضایی تیره و سیاه را ترسیم کند رنجهای انسان امروزی را بازگو کند.در پشت جلد کتاب می خوانیم: «آگوتا کریستوف پس از سهگانه ی موفق دوقلوها، در این رمان سرگذشت مردی را روایت می کند که زندگی اش بین کار یکنواخت در کارخانه و رویای نوشتن خلاصه شده است. او منتظر زنی است که انگار باید از متن یا رویا بیاید.»
درباره نویسنده دیروز
«آگوتا کریستوف» نویسنده اهل کشور مجارستان است که در سال 1956 همراه همسرش از وطن لِه شده زیر بار دیکتاتوری به سوئیس پناهنده شد. سلاح او در برابر تنهایی، غربت و تبعید یک لغت نامه بود و ناچار زبان فرانسوی را آموخت اما از همان ابتدا مطمئن بود می خواهد نویسنده شود: «تنها چیزی که درباره اش مطمئن بودم، این بود که خواهم نوشت، هر جا که باشد، به هر زبانی که باشد.» از این نویسنده، نمایشنامه های زیادی نیز چاپ شده است اما تریلوژی یا سه گانه او شهرت بسیاری برای او به همراه داشت ضمن آنکه «دفتر بزرگ» برنده عنوان جایزه بهترین کتاب اروپایی ADELF را به خود اختصاص داد و «دروغ سوم» برنده جایزه «لیورانتر» شد و آگوتا به یکی از معروفترین و بهترین نویسندگان جهان تبدیل شد.
درباره مترجم کتاب دیروز
اصغر نوری (زاده ۱۳۵۵) دانش آموخته زبان و ادبیات فرانسه و کارگردانی تئاتر است. او افزون بر کار ترجمه، به نمایشنامه نویسی و کارگردانی تئاتر نیز مشغول است. اصغر نوری طی سال ها فعالیت حرفه ای خود، خوانندگان ایرانی را با ادبیات معاصر فرانسوی آشنا کرده است. آگوتا کریستف، پاتریک مودیانو، ژوئل اگلوف، بریژیت ژیرو، مارسل امه و دیدیه ون کولارت از جمله نویسندگانی هستند که اصغر نوری آثاری از آن ها را ترجمه کرده است.
یادداشتی از مترجم درباره نویسنده کتاب
با آگوتا کریستوف سال ۸۶ آشنا شدم، با خواندن کتاب کوچکی به نام «زبان مادری» ترجمه چنگیز پهلوان، نشر آبی. قصه زنی نویسنده بود که با زبانی ساده و ایجازی عجیب کل زندگی اش را از کودکی تا میان سالی در کتابی ۱۱۰ صفحه ای با حروف درشت فشرده کرده بود. جدا از مینیمالیسم منحصر به فرد نویسنده، حوادثی که از سر گذرانده بود تاثیرگذار و تکان دهنده بودند؛ عطش خواندن و نوشتن در کودکی، تجربه سال های سخت جنگ جهانی دوم در مجارستان، آزادی کشور از دست آلمان ها و تصرف دوباره آن به دست ارتش شوروی، کمونیسم زورکی، قیام ملت علیه استبدادی که در آغاز وعده بهترین زندگی را می داد، فرار از وطن و گرفتن پناهندگی از کشور سوئیس، تبعید، تنهایی، روزهای طولانی کار در یک کارخانه ساعت سازی، شانزده سال تلاش مداوم برای یادگیری زبان فرانسه، نوشتن اولین داستان ها و نمایشنامه ها به زبان فرانسه و در نهایت چاپ رمان اول، «دفتر بزرگ» و تبدیل شدن به نویسندهای جهانی. همه این ها با زبانی ساده و موجز تصویرهایی کلی از نویسنده ای غریب به دست می داد. آن زمان کتاب دیگری از آگوتا کریستوف به فارسی ترجمه نشده بود. کمی بعدتر، تینوش نظم جو نمایشنامه کوتاهی از او به فارسی ترجمه کرد به نام «جان و جو». کار دلچسبی بود که آدم را یاد نمایشنامه نویسانی مثل اوژن یونسکو و آرتور آدامف می انداخت.اواخر سال ۸۷ در دفتر مجله بخارا بودم که آقای علی دهباشی فراخوان یک کنکور ترجمه را بهم داد که از طرف موسسه پروهلوسیا در سوئیس بود و جایزه اش بورس اقامت یک ماهه در خانه مترجمان لورن. باید ترجمه بیست صفحه از یک اثر ادبی سوئیسی را می فرستادیم که به یکی از چهار زبان سوئیس نوشته شده باشد. یاد آگوتا کریستوف افتادم. رفتم کتابخانه پارک شهر که در زیرزمینش چند قفسه کتاب به زبان انگلیسی و فرانسه دیده بودم. «دفتر بزرگ» را بین چند کتاب دیگر از نویسنده های فرانسه زبان پیدا کردم. صفحه اولش را که باز کردم، شروع رمان آنقدر جذاب و روان بود که همانجا سرپا بین قفسه ها بیشتر از بیست صفحه از رمان را خواندم. نثر کتاب بسیار ساده بود. با جمله های کوتاه و از زبان دو پسر دوقلو. در واقع با راوی «ما». خواندن رمان همان شب تمام شب و ترجمه بیست صفحه اش، کمتر از یک هفته وقت برد. البته بارها تصحیح و بازخوانی کردم قبل از فرستادن به خانه مترجمان لورن.روزهای آخر اسفند از لورن ایمیل زدند که برنده بورس اقامت شده ام و میتوانم ماه اقامتم را خودم انتخاب کنم. اول مرداد ۸۸ در خانه مترجمان لورن بودم، در حومه شهر زوریخ؛ ویلایی مدرن و دلپذیر در دل جنگل های روستایی به نام ورنرهاوزن. ترجمه «دفتر بزرگ» تقریبا تمام شده بود و مشغول خواندن آثار دیگر آگوتا کریستوف بودم و دنبال راهی می گشتم خودش را ملاقات کنم. مسئولان خانه مترجمان ایمیل یا شماره تلفنی از او نداشتند و فقط توانستند آدرس خانه اش در شهر نوشاتل را برایم پیدا کنند. برایش نامه نوشتم و شماره اتاقم را گذاشتم. چند روز بعد زنگ زده بود و پیام گذاشته بود. با صدایی خسته و صمیمی می گفت خوشحال است که کتابش به فارسی ترجمه می شود و از درخواست من برای وقت ملاقات استقبال می کرد. یکی از روزهای آخر اوت ۲۰۰۹ آگوتا کریستوف را برای اولین و آخرین بار در آپارتمان کوچکش در شهر نوشاتل سوئیس ملاقات کردم. زیاد سرحال نبود، از چند سال پیش دیالیز می شد و عملا دیگر چیزی نمی نوشت. دو ساعتی باهم از ادبیات و آثارش و مجارستان و سوئیس و ایران صحبت کردیم. خانه اش پر بود از ترجمه های آثارش به زبان های دیگر. نزدیک به چهل زبان. فارسی جزو آخرین زبان هایی بود که رمان های کریستوف به آن ترجمه می شد. نگاهش را موقع خداحافظی هنوز به یاد دارم. قول دادم کتاب که چاپ شد برایش بفرستم ولی این اتفاق نیفتاد. آگوتا کریستوف ۲۷ ژوئیه ۲۰۱۱ در سوئیس درگذشت و آنموقع هنوز «دفتر بزرگ» چاپ نشده بود.«دفتر بزرگ» جلد اول سه گانه دوقلوهاست و معروفترین اثر نویسنده. این سه گانه با رمان های «مدرک» و «دروغ سوم» ادامه پیدا می کند و راوی قصه زندگی دو پسر دوقلو است از ۷ سالگی تا میانسالی. ردپای خود آگوتا کریستوف زندگی اش در جاجای این سه رمان و رمان چهارم نویسنده «دیروز» پررنگ است. همه تصویرهای موجز داستان بلند «بیسواد» (زبان مادری) در این چهار رمان کمی گسترده تر شده اند و چنان با تخیل درآمیخته اند که دیگر تشخیص واقعیت از خیال غیرممکن است. اما چند ستون اصلی همچنان مشهوداند: میل به نوشتن، تبعید، تنهایی و رنج بودن در عریانترین شکل آن. زبان ساده ای که کریستوف در رمان اولش انتخاب می کند، گرچه می تواند در ابتدا از سر عدم تسلط کامل به زبان فرانسه باشد اما در همین اثر و اثار دیگرش به سبک نویسنده تبدیل می شود که با رویکرد او به ادبیات متناسب است. آگوتا کریستوف موقع نوشتن بیشتر به عینیت می پردازد و راوی آثارش همواره در حال گزارش بیرون است. در سه گانه دوقلوها تقریبا هیچ جمله ای نیست که درون شخصیت ها را روایت کند. ما هیچوقت نمیدانیم شخصیت های کریستوف به چه فکر می کنند یا چه حسی دارند، فقط کنش های بیرونی آنها را می بینیم و دیالوگ هاشان را می شنویم. این رویکرد به ادبیات که آن را به تئاتر و سینما نزدیک می کند و یکی از امتیازهای منحصر به فرد ادبیات (گزارش درون) را از آن می گیرد، سبک کریستوف در نوشتن است و برای چنین سبکی، زبان ساده و موجز بهترین انتخاب به نظر می رسد. کریستوف موقع نوشتن انگار بیشتر از آنکه بنویسد، پاک می کند. هر جمله را طوری میچلاند که از هر حشو و اضافه ای خالی شود. کار دیگرش دوری جستن از احساسات گرایی موقع نوشتن است.هر چهار رمان آگوتا کریستوف سرشارند از صحنه های خشن و لحظاتی عاطفی که می توانستند بسیار احساساتی باشند، اما راوی کریستوف، بی تفاوت و تقریبا بی احساس حرفش را می زند و می گذرد، هیچ مکثی در هیچ کجا ندارد. در این چهار رمان، گرچه گزارشی نزدیک به واقعیت از زندگی مردم مجارستان از زمان اشغال در جنگ جهانی دوم تا انقلاب نافرجام ضدکمونیستی در سال ۱۹۵۶ و بعد از آن، زندگی مردمان مجاری در تبعید داریم، اما نویسنده همیشه بی طرف باقی می ماند و فاصله ای منطقی با همه حوادث نگه می دارد. برای کریستوف، موادی که از زندگی واقعی می آیند فقط دستمایه ای هستند برای نوشتن، برای ساختن دنیایی خیالی که فقط در ادبیات می توان ان را یافت. او عاشق نوشتن است، در هر شرایطی و به هر بهانه ای. شخصیت های اصلی چهار رمانش هم تنها دغدغه اصلی زندگیشان نوشتن است و ما در هر چهار رمان در واقع مشغول خواندن دفتر خاطرات یا داستان های آنها هستیم. این رویکرد به ادبیات، از آگوتا کریستوف نویسنده ای منحصر به فرد می سازد که نظیرش را کمتر می توانیم در تاریخ ادبیات جهان ببینیم. همانند زندگی گوشه گیرانه و به دور از جنجال خود نویسنده، آثار آگوتا کریستوف، گوشه ای از ادبیات را به خود اختصاص داده اند و تا ابد زنده می مانند.ترجمه آثار آگوتا کریستوف برای من چالش مهمی بود. رسیدن به لحن مناسب کریستوف در زبان فارسی تجربه سخت و دلپذیری بود، اینکه زبان هم سادگی و ایجاز داشته باشد و هم شاعرانگی ویژه ای پیدا کند، و همه اینها باید با دایره کلمات محدودی صورت میگرفت. در لایه ای از زبان فارسی که برای ترجمه کریستوف انتخاب کرده بودم، از هر کلمه ای نمیشد استفاده کرد. در ترجمه چهار رمان کریستوف، گاهی وقت ها کارم شبیه تراشکاری می شد که مدام کلمه ها را صیقل می دهد تا درون جمله جا بگیرند. در داستان های مجموعه «فرقی نمی کند» وضعیت کمی متفاوت بود. این داستان ها در واقع شعرهایی بودند که کریستوف در نوجوانی به زبان مجاری سروده بود و بعدها که خواسته بود آنها را به فرانسه بازسرایی کند، به داستان تبدیل شده بودند. در این داستان ها زبان شاعرانه تر و فضا سوررئال تر از رمان های کریستوف بود و موقع ترجمه آزادی عمل بیشتری به من می داد. می شد به زیبایی جمله های فارسی فکر کرد بی آنکه به سبک نویسنده آسیبی برسد. همین تجربه موقع ترجمه شعرهای آگوتا کریستوف تکرار شد؛ مجموعه شعر «میخ ها».تا امروز همه آثار ادبی آگوتا کریستوف را به فارسی ترجمه کرده ام و همگی در نشر مروارید به چاپ رسیده اند. حتم دارم با ترجمه آثار هیچ نویسنده دیگری اندازه آثار کریستوف لذت نخواهم برد. تجربه یگانه ای بود و خوشبختانه این شش کتاب بیشتر از ترجمه های دیگرم مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته اند. از این بایت خیلی خوشحالم. بهترین اتفاق برای یک مترجم وقتی است که آثار مورد علاقه اش را مخاطبان هم دوست دارند. به تازگی ترجمه نمایشنامه های آگوتا کریستوف را شروع کرده ام. هشت نمایشنامه که وامدار تئاتر ابسورد هستند اما بیشتر از هرچیز شبیه خود کریستوف اند و دنیای داستانی اش. این نمایشنامه ها گرچه به اندازه رمان های او معروف نیستند اما بارها در کشورهای مختلف به اجرا درآمده اند و پیشنهادهای خوبی برای صحنه هستند.
قسمتی از کتاب دیروز
با این کار، فقط تا اندازهای پول درمیآوریم که چیزی بخوریم، جایی ساکن شویم، و مهم تر از همه اینکه بتوانیم فردایش کار را از سر بگیریم.
گاهی وقت ها، از خودم میپرسم من برای کارکردن زندگی می کنم یا کار به من فرصت زندگی می دهد. تازه کدام زندگی؟ کار یکنواخت. حقوق ناچیز. تنهایی...
من هم تشنه بودم سرم را عقب دادم و خودم را رها کردم تا بیفتم وسط درخت ها . صورتم را فرو کردم توی گل سرد و دیگر تکان نخوردم من این طور مردم به زودی تنم با زمین یکی می شود.
شناسنامه کتاب دیروز
نویسنده: آگوتا کریستوف
مترجم: اصغر نوری
ناشر: مروارید
تعداد صفحات: 123