سریال سرگذشت ندیمه، اقتباسی درخشان از رمان معروف مارگارت آتوود است. رمان آتوود که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، داستان ایالات متحده آمریکا را در شرایطی روایت می کند که دولت دموکراتیک با یک کودتا ساقط شده و حکومتی توتالیتر روی کار آمده است؛ حکومت جدید، نام «جمهوری گیلیاد» را برای خود برمی گزیند و توسط مسیحیان بنیادگرا اداره می شود. دولتمردان گیلیاد برای اداره کشور، خوانش هایی افراطی از انجیل را به عنوان پایه و اساس قوانین در نظر می گیرند؛ این اصول، «حقوق بشر» را به طور کلی و «حقوق زنان» را به طور خاص نقض می کنند. شبکه هولو پخش فصل سوم سریال سرگذشت ندیمه را از ۱۵ خردادماه ۱۳۹۸ آغاز کرد.
سریال «The Handmaid's Tale» یا «داستان ندیمه» توسط بروس میلر Bruce Miller، کارگردان امریکایی سریال های علمی-تخیلی در سال 2017 ساخته شد، این سریال که چهار فصل و در مجموع 36 قسمت 60 دقیقه ای داشت، توانست جوایز متعددی در جشنواره های مختلف بگیرد که مهمترین آنها جایزه گلدن گلوب در بخش بهترین بازیگر نقش اول زن بود.
«سرگذشت ندیمه»، یکی از مهم ترین سریال های این روزهای تلویزیون، به طرز وحشتناکی تازه و بروز است. این سریال که از روی رمان جریان ساز و برنده ی جایزه ی مارگارت اتوود ساخته شده، نمونه ی بارز یکی از همان درام های روانشناسانه ای است که می توان به راحتی آنها را در ژانر وحشت دسته بندی کرد. منظورم از تازگی و بروز بودن «سرگذشت ندیمه» این است که این سریال درباره ی چیزی است که همه ی مردم دنیا کم و بیش در حال زندگی کردن در دنیای دستوپیایی اش هستند. حالا بعضی کشورها کمتر، بعضی کشورها بیشتر. در این سریال با دنیایی طرفیم که یا همین الان با قدرت در حال اتفاق افتادن است یا پتانسیل اتفاق افتادن را دارد. بنابراین داریم درباره ی سریالی حرف می زنیم که شاید در آینده جریان داشته باشد، اما درباره ی گذشته و حال مان است. سریالی است که با جسارت روی موضوع مهمش دست می گذارد و آن را بدون ملاحظه ی تماشاگرانش، با بی رحمی تمام مورد کالبدشکافی قرار می دهد. «سرگذشت ندیمه» به درد کسانی که می خواهند در حباب خودشان زندگی کنند و از حقیقت کثیف و هولناکی که اطرافشان دارد اتفاق می افتد اطلاع نداشته باشند نمی خورد. این سریال درباره ی شاخ به شاخ شدن با جنبه ای از جامعه و دنیای خودمان است که یا چشممان را به رویش می بندیم یا آن قدر برایمان عادی شده است که به راحتی از کنارش عبور می کنیم. یا حتی آن را به عنوان حقیقت قبول می کنیم.
در خلاصه داستان این سریال آمده است:
در آینده، براثر آلودگی های زیست محیطی، بسیاری از زنان و مردان عقیم شده اند. از طرفی با افزایش آمار هم جنس خواهی، میزان زادوولد کاهش شدیدی یافته است. در چنین شرایطی فرقه ای از مسیحیان پروتستان بنیادگرا که به « پسران یعقوب» مشهور هستند، قدرت را در ایالت ماساچوست امریکا در دست می گیرند و زنانی که قدرت باروری دارند را به عنوان بردگان جنسی انتخاب و به خانه فرماندهان و زنان شان فرستاده می شوند. البته برای آنکه به کار خود وجهه قانونی بدهند نام این زنان را « ندیمه» گذاشتند. سریال سرگذشت ندیمه داستانی است که از زبان یکی از ندیمه ها روایت می شود.
سریال سرگذشت ندیمه از کجا شروع شد؟
آتوود سرگذشت ندیمه را در سال 1985 منتشر کرد. کتاب سرگذشت ندیمه در ادامه کتاب هایی چون دنیای شگفت انگیز نو اثر آلدوس هاکسلی، ۱۹۸۴ نوشته جورج اورول، فارنهایت ۴۵۱ اثر ری بردبری و پرتقال کوکی آنتونی برجس نوشته شده است. کتاب هایی که هر کدام دنیایی ضد آرمان شهری را تصویر کرده اند، دنیاهایی که در عین متفاوت بودن، شباهت های زیادی با یکدیگر دارند. نکته قابل توجه درباره کتاب های پادآرمان شهری و جوامع توتالیتر تبدیل آن ها به فیلم سینمایی یا سریال است، محصولاتی چند رسانه ای که عموما طرفداران بی شماری در جهان پیدا می کنند. داستان ندیمه تحولات شهر کمبریج در ایالت ماساچوست را به نمایش می گذارد. شهری که مسیحیان پروتستان بنیادگرا بعد از تصرف نامش را «گیلیاد» می گذارند.
کمی درباره شخصیت اصلی سریال سرگذشت ندیمه بدانیم:
اصلی ترین کاراکتر این داستان، آففرد است که در طول تماشای سریال به روایتش از افکار، خاطرات و رنج های زندگی در گیلیاد گوش می دهیم. آففرد با چنگ و دندان برای حفظ هویتش به عنوان یک «شخص حقیقی» می کوشد؛ این هدف آن قدر «درونی» و «روانی» است که باید به لایه های ذهن او برویم و صدای افکارش را بشنویم. تلاش او بیش از آنکه نمود بیرونی داشته باشد، درونش را درگیر می کند؛ البته این به آن معنا نیست که در جریان داستان، شاهد اتفاقات و اکشن های کمی هستیم: آفگلن به آففرد درباره گروه مقاومتی «مِی دِی» می گوید؛ کوماندر واترفرد، آففرد را مخفیانه به گردش می برد و به طور کلی با او برخلاف قوانین گیلیاد رفتار می کند؛ در دنیای پیرامون آففرد، هرروز اتفاقات جدیدی می افتد اما تمام نیروی او، صرف تقلا برای حفظ هویتش در میان هجوم حوادث می شود: برای آففرد، بازگو کردن تجربیات روزانه اش نوعی «پیروزی» است و همه لحظاتی که در آن ها از ترس فلج می شود، «شکست» هایش هستند.
مجموع این پیروزی ها و شکست ها، «شخصیت اصلی» داستان ندیمه را می سازد و درنهایت، بزنگاه هایی وجود دارند که در آن ها، آففرد برای دوام آوردن باید «هویتش» را به یاد آورد: داستان زندگی اش، فردیتش و خاطراتی که عزیزشان می دارد.
رنگ ها در سریال سرگذشت ندیمه چگونه اند؟
رنگ ها و اشکال در سریال سرگذشت ندیمه نقشی اساسی بازی میکنند، به عنوان مثال لباس ندیمه ها قرمز رنگ است. اگرچه قرمز از نظر روانشناختی رنگ هیجان است اما ترکیب رنگ سفید کلاه ندیمه ها با قرمز شنل هایشان به آنها یک بی دفاعی و معصومیت قدیسه وار می دهد. معصومیتی که شنل قرمزی پیش از گول خوردن توسط گرگ در وجودش داشت. از طرفی می توان رنگ قرمز لباس ندیمه ها را به رنگ خون و قابلیت باروری آن ها مرتبط دانست در حالی که رنگ لباس همسران فرمانده ها آبی است، آبی برخلاف قرمز رنگی سرد است و این اجاق سرد خانه آن ها و همچنین بی تفاوتی این زن ها نسبت به رابطه نامشروع با همسرانشان را به خوبی نشان می دهد. آتوود در سرگذشت ندیمه همانند یک نقاش عمل کرده است و به خوبی رنگ های مختلف را با یکدیگر ترکیب کرده، سفید رنگ دختران فرمانده ها یا فرزندخواندگان است که البته در سریال از صورتی استفاده شده ، عمه ها لباسی قهوه ای رنگ و مشابه با لباس های جوامع کمونیستی مثل کره شمالی را می پوشند، لباسی که بی شباهت به اونیفرم افسران ژاپنی در دوران اشغال گری کره و چین نیست. از مارتاها که خدمتکار خانه ها هستند نباید غافل شویم، مارتاها زنان ناباروری هستند که مسئولیت خانه داری و پخت و پز با آنها است، مارتاها را با لباس هایی به رنگ سبز می بینیم. رنگ ها تنها بخش کوچکی از هزارتویی است که نویسنده با همراهی گروه سازنده سریال آماده کرده است.
آیا باید منتظر شورش آففرد بمانیم؟
وقتی مقاومت بعضی زنان سریال سرگذشت ندیمه را با آففرد مقایسه می کنیم، به نظر می رسد که رویکرد او در مواجهه با حکومت گیلیاد، بسیار منفعلانه است؛ برای مثال، آففرد به آموزش دیدن در «Red Center» تن می دهد درحالی که دوستش، مویرا، با حمله به یک عمه و فرار از این مرکز آموزشی، در برابر سیستم مقاومت می کند. همچنین، آفگلن (که به عنوان همراه آففرد در خرید های روزانه در فصل اول می شناسیمش) عضویت در گروه مخفی «مِی دِی» را برای مقاومت در برابر گیلیاد انتخاب می کند.
انفعال آففرد در برابر رژیم گیلیاد، با روحیه او در زندگی سابقش بی ارتباط نیست؛ جون توسط مادری فمنیست، فعال و متعهد پرورش یافته است؛ او هرگز دنباله رو مادر یا حتی دوستش مویرا نبوده است. جون، پیش از تغییر حکومت، خانواده ای معمولی تشکیل داده بود و هرگز به مقاومت در برابر کلیشه های جنسیتی و انتظارات نرمال موجود در ایالات متحده آمریکا فکر نمی کرد؛ همان طور که در برابر محدودیت های افراطی گیلیاد مقاومت نمی کند.
سرگذشت ندیمه، داستان یک انسان معمولی است که در برابر فشار و سرکوب واکنش نشان می دهد.
از سوی دیگر، آففرد با تمام ترس هایش، در بعضی لحظات و به اندازه قدرت محدودی که دارد، «مقاومت» نشان می دهد. او در تک گویی هایی طولانی، شرایط پیرامونش را شرح می دهد؛ بازنمایی دقیق او از آنچه می بیند را می توان نوعی «مخالفت» تلقی کرد: او از زندگی درونی اش، افکار و احساساتش می گوید و با این کار، استقلالش را به عنوان «فرد» حفظ می کند: او درخواست حکومت را برای آنکه به یک «شی خالی از تشخص» تبدیل شود، رد می کند. در همین راستا، وقتی در تاریکی شب به گذشته اش فکر و خاطراتش را در ذهن بازسازی می کند، به نوعی، در برابر خواست گیلیاد «مقاومت» کرده است: گیلیاد نمی تواند همان طور که نام جون را از او گرفت، خاطرات، گذشته و شخصیتش را از او بگیرد.
درنهایت، وقتی آففرد «اشتیاقش» به نیک را تا مرحله ورود به یک «رابطه پنهانی» پیش می برد، درواقع علیه گیلیاد و محدودیت هایش شوریده است؛ این حرکت او، نوعی «شورش منفعلانه» است اما در برابر سیستمی که آففرد را صرفا به عنوان «وسیله ای برای افزایش جمعیت» در نظر می گیرد، شروع یک «رابطه عاشقانه» حکم «شورش» را دارد.
سرگذشت ندیمه
تمرکز داستان بر جون به جای مویرا یا آفگلن، دیدگاه جالبی را تشریح می کند: «واکنش های نامرئی» یا فعالیت هایی که الزاما نمود بیرونی ندارند، همیشه «منفعلانه» نیستند؛ در بعضی شرایط، هر «حرکت مقاومتی» کوچک می تواند «شورش» محسوب شود و در جای خود ارزشمند و سزاوار تقدیر باشد.