به گزارش سایت خبری ساعد نیوز و به نقل از بهداشت نیوز، نقش مادر در تربیت کودک بسیار مهم است اما پدر هم وظایف و تأثیر بسیار مهمی در این خصوص دارد که نادیده گرفته شدن آن می تواند مشکلات زیادی به دنبال داشته باشد.
گاهی مادران خواسته یا ناخواسته مانع از حضور فعال پدر در خانواده می شوند و در بعضی موارد هم نقش آنها بیشتر به نان آور خانواده و مسئول تامین مایحتاج و اقتصاد خانواده محدود می شود. اما چرا این اتفاق می افتد و چگونه کودک می تواند از حضور فعال پدر و مادر به طور همزمان در کنار یکدیگر بهره مند شود. در این خصوص با دکتر سیما قدرتی، روانشناس گفت وگو کرده ایم.
حضور پدر
حضور پدر و نقش او در خانواده با توجه به مسائل فرهنگی، متفاوت است. تربیت بچه ها اغلب به عهده مادر است و پدر نقش دوم را در این زمینه دارد؛ همانطور که انتظار می رود مرد نقش اصلی نان آور بودن و تامین مایحتاج خانواده را بر عهده بگیرد. اما باید توجه داشته باشیم که همه کارها و ظایف باید به طور مشترک بین مادر و پدر تقسیم شود.
در بسیاری موارد از نظر کمیت حضور مادر در کنار کودک بیشتر است ولی این موضوع به آن معنا نیست که چون پدر کمتر حضور دارد بنابراین در این زمینه نقش خاصی برعهده او نیست یا اینکه می تواند کلا همه وظایف را به دوش مادر بیندازد. اگر حضور کمی پدر کمتر از مادر هم باشد اما به گونه مؤثری می تواند برای کودک کافی باشد.
مؤثر بودن درباره کودک تازه متولد شده به این صورت است که حتما باید به موقع در آغوش گرفته و خواسته هایش بر آورده شود. در این لحظات والدین باید توجه داشته باشند که بتوانند اوقات خوشی را در کنار هم داشته باشند؛ یعنی کودک و پدر رابطه لذتبخشی را با همدیگر بسازند. توجه داشته باشیم کودکان زمانی بیشتر لذت می برند که یک والد بیشتر با آنها بازی کند.
بخش دیگری از نیازهای کودک هم زمانی بر طرف می شود که احساس کند پدر و مادر رابطه خوبی با همدیگر دارند؛ یعنی اینکه فقط پدر تلاش کند رابطه خوبی با فرزندش داشته باشد به تنهایی کفایت نمی کند. نوع رابطه والدین با همدیگر هم تعیین کننده است و می تواند در شکل گیری دلبستگی ایمن در کودکان بسیار مؤثر واقع شود. بچه هایی که دائم شاهد تنش و جروبحث مادر و پدر هستند در آینده مشکلات زیادی خواهند داشت و نمی توانند از احساس امنیت لازم برخوردار باشند.
حضور با کیفیت والدین
کودکان به ویژه هنگام تولد به وجود پدر و مادر در کنار همدیگر نیازمندند. این موضوع به ویژه در شکل گیری «دلبستگی ایمن » و احساس امنیت بسیار مؤثر است. علاوه بر حضور والدین که بسیار مهم است توجه به کیفیت حضور آنها از اهمیت بیشتری برخوردار است.
مثلا گاهی والدین ساعت ها در کنار کودک حضور دارند ولی توجه چندانی به او ندارند. البته حضور با کیفیت والدین در کنار فرزندشان در هر سنی متفاوت است؛ مثلا تا ۲ سالگی حضور با کیفیت به معنای برآورده کردن نیازهای کودک در کمترین زمان ممکن است؛ اینکه کودک به موقع در آغوش گرفته و محرک های حسی لازم برای او فراهم شود. طبیعی است با توجه به اینکه نیازهای کودک در این دوران خیلی زیاد است، مادر به تنهایی نمی تواند از عهده آنها برآید و حضور هر دو والد هم به کودک کمک می کند و هم مادر نباید انجام وظایف بچه داری را به تنهایی برعهده بگیرد.
الگوسازی
نخستین الگوی فرزندان، والدینشان هستند که در سن خاصی شروع به الگو سازی با آنها می کنند. اگر دختران نتوانند به عنوان نخستین مرد، پدر را در کنار خود داشته باشند یا پسران به موقع از پدر خود الگوبرداری کنند در آینده مشکلات زیادی برایشان به وجود می آید. در این خصوص حتی اگر خود والدین هم رابطه خوبی با همدیگر نداشته باشند نباید مانع از ایفای نقش طرف مقابل در برابر فرزند شان شوند زیرا این موضوع در طولانی مدت آسیب زیادی به فرزندشان خواهد زد؛ در واقع رابطه با والدین در دوران کودکی بسیار مهم است به طوری که در روابط آینده فرد هم تأثیر گذار است.
در آمیختگی با فرزند
گاهی مادران با توجه به اضطرابی که دارند با تولد فرزند به نوعی با او «در آمیختگی» پیدا می کنند و نمی توانند لحظه ای از او غافل شوند. مثلا اگر بچه ناراحت است خودشان از او بیشتر ناراحت می شوند و گویی به همدیگر متصل هستند. این والدین اغلب قبل از بچه دار شدن هم چنین مشکلاتی داشته اند و مسئولیت پذیری شان وسواس گونه بوده است. آنها در بچگی نوعی دلبستگی ناایمن داشته اند که همان را به فرزندشان هم منتقل می کنند.
کودک هم همان شیوه را یاد می گیرد و با همان روشی که با او رفتار شده با دیگران رفتار می کند و در بقیه تعاملاتش هم از همان شیوه استفاده می کند. مادران اغلب نگرانی های خود را به فرزندشان هم منتقل می کنند. درصورتی که والد زمانی می تواند به فرزند خود احساس امنیت و دلبستگی ایمن بدهد که در برخورد با هیجانات کودک و مشکلات کودک مانند دماسنج عمل نکند؛ یعنی شدت هیجانات او با توجه به هیجانات فرزندش بالا و پایین نرود. مثلا وقتی کودک از چیزی عصبانی است والد نه تنها نباید خودش هم به همان اندازه عصبانی باشد بلکه باید نگرانی ها و خشم فرزندش را هم مدیریت کند.
حتی اگر خودش در این زمینه توانایی ندارد می تواند از همسرش کمک بگیرد؛ در واقع موضوع مهم این است که پدر و مادر هیچ کدام نباید فکر کنند به سبب برتری ای که در هر زمینه ای نسبت به طرف مقابل خود احساس می کنند حق همسرشان را در انجام وظایف خود نسبت به فرزندش از او سلب کنند. والدینی می توانند تأثیر مثبتی بر فرزند شان بگذارند که در برابر هیجانات و عواطف کودک مانند ترموستات عمل کنند؛ هیجانات او را تنظیم، تعدیل و مدیریت کنند.
رابطه والدین باید مقتدرانه باشد؛ به این معنا که بین محبت و اعمال قانون تعادلی وجود داشته باشد؛ نه آن قدر سهل گیری وجود داشته باشد که از کنار همه اشتباهات فرزندشان بگذرند و نه آن قدر سختگیری کنند که برای کوچک ترین اشتباهی کودک را نبخشند، او را تنبیه یا سرزنش کنند و در نهایت هم حس بدی به او منتقل شود که به اندازه کافی خوب نیست.
والدین مضطرب
والدینی که خودشان اضطراب دارند دائم نگرانند و می خواهند همه چیز را تحت کنترل خود در بیاورند. به این ترتیب به فرزندانشان آزادی عمل لازم را نمی دهند تا استقلال لازم را تجربه کنند و حتی راضی نیستند همسرشان در این خصوص مسئولیت زیادی برعهده بگیرد. مثلا مادر با توجه به اینکه در معیار های خود کمال گرایی دارد احساس می کند پدر هرقدر هم تلاش کند نمی تواند ایده آل ها را برآورده کند و به این ترتیب کمال گرایی مادر مانع از آن می شود که پدر بتواند به راحتی نقش خود را برعهده بگیرد.
از طرفی سبک فرزند پروری بعضی افراد هم «اجتنابی» است. این افراد برعکس افراد اضطرابی با تفکر «من خوبم تو بدی» مواجه هستند. به این ترتیب وقتی کودک مخالف میل آنها عمل می کند، داد و بیداد راه می اندازند یا غر می زنند و سریع کودک را ترک می کنند چون تحمل این کارها را ندارند. این افراد نمی توانند به راحتی از اشتباهات طرف مقابل بگذرند و آنها را نادیده بگیرند و حتی به او احساس گناه می دهند. اگر سبک برخورد پدر از نوع اجتنابی باشد با کوچک ترین مشکلی که از جانب کودک به وجود بیاید سختگیری زیادی نسبت به او نشان می دهد و مسئولیتی هم برعهده نمی گیرد. در بعضی خانواده ها که پدر نقش غیرفعالی دارد رگه هایی از چنین سبک های برخوردی را چه در مادر و چه در پدر می توان مشاهده کرد که به نوعی همدیگر را تقویت می کنند.
مسئولیت ها و انتظارات مبهم
بعضی مواقع محدوده مسئولیت ها و انتظارات در خانواده تعریف نمی شود و همین موضوع باعث می شود افراد دقیقا ندانند که چه کارهایی باید انجام دهند و طرف مقابل چه انتظاراتی از آنها دارد. توجه داشته باشیم که بچه دار شدن یکی از نقاط گذار زندگی است؛ به این معنا که بسیاری افراد وقتی به این مرحله می رسند مسائل و مشکلاتی که در ارتباط دو نفره دارند برایشان پررنگ تر می شود.
در این مرحله پدر و مادر حتما باید یک بار دیگر درباره نقش ها و مسئولیت های جدید خود به طور عینی و عملی صحبت کنند و تعریفی برای هرکدام داشته باشند و به این ترتیب افرادی می توانند چنین هماهنگی هایی با هم داشته باشند که قبل از بچه دار شدن ارتباط خوبی با همدیگر داشته و تعامل با یکدیگر را بلد باشند و در واقع از روش های حل مسئله و به توافق رسیدن آگاهی داشته باشند. می توان گفت که اگر رابطه زن و مرد قبل از بچه دار شدن مشکل خاصی نداشته باشد، تولد فرزند هم نمی تواند مشکل زیادی به وجود بیاورد؛ اینکه مادر احساس خستگی زیاد و فکر کند تنها گذاشته شده و همسرش به او توجهی ندارد و... پدر هم فکر کند تمام توجه همسرش معطوف به کودک است و هر کاری هم می خواهد انجام دهد مورد قبول او واقع نمی شود.
سبک فرزند پروری متفاوت
گاهی مادران به دلایل مختلف مانع از انجام وظایف پدر در قبال فرزندانشان می شوند. البته در بعضی موارد خود پدرها هم تمایلی به انجام این کار ندارند. این موضوع را می توان از چند جنبه بررسی کرد. موضوع مهمی که باعث می شود این اتفاق بیفتد این است که گاهی والدین در تربیت فرزندان خود از روش های تربیتی متفاوتی استفاده می کنند که با یکدیگر در تناقض است؛ مثلا سبک تربیتی یکی اضطرابی است و دیگری اجتنابی. این دو سبک می توانند باعث تفاوت در نوع فرزند پروری والدین و در نتیجه شکاف و اختلاف در روابط همسران شود. تفکر غالب والد اضطرابی این است که «من بدم و تو خوبی».
چنین تفکری باعث می شود والد فکر کند هر مشکلی برای فرزندشان به وجود می آید مقصر آن خودش است، بنابراین خود هم باید بتواند به تنهایی آن راحل کند و اگر بخواهد آن را به عهده شخص دیگری بگذارد او نمی تواند به خوبی از پس حل آن مشکل برآید؛ حتی اگر آن شخص والدی دیگر باشد. این والدین فکر می کنند فقط خودشان می توانند از عهده تربیت فرزندشان بر آیند و هیچ کس دیگری مانند آنها نمی تواند به خوبی این کار را انجام دهد.
چرا همسرتان به شما شک دارد؟
احمد ترابی، پژوهشگر حوزه روانشناسی گفت: بسیاری از مواقع ریشه بی اعتمادی در روابط زوجین به جهت علاقه، غیرت و عشق افراطی است؛ این عشق بیمارگون احساس تعلق غیرمنطقی در طرفین ایجاد می کند و این احساس به مرور تبدیل به شکست و یأس در روابط می شود و زندگی یک زوج در ورطه نابودی قرار می گیرد. احمد ترابی در رابطه با علل شک و تردید بین زوجین عنوان کرد: این شک و تردید طبعا علل و عوامل مختلفی دارد. افرادی که به اختلالات روانشناختی مبتلا هستند از قبیل کسانی که دچار افسردگی یا اسکیزوفرنی هستند، سوء ظن به وضوح در افکار و رفتار آنها دیده می شود.
نداشتن عزت نفس، از عوامل اولیه شک و وسواس است
او تصریح کرد: کسانی که به اختلالات شخصیت مرزی، پارانوئید و وسواس دچارهستند، شک و ظن در روابطشان نمود پیدا کرده و قابل مشاهده است. همچنین نبود عزت نفس یا احساس حقارت می تواند از عوامل اولیه در این مسئله باشد. همچنین کسانی که خودباوری پایینی داشته و در رابطه خود با همسرشان پذیرش کمی دارند به این معنا که کمتر کانون توجه همسر هستند یا تصور می کنند که همسرشان او را کمتر از خود می داند و او را حقیر درنظر می گیرد، دچار شک می شوند.
ترابی افزود: این مسئله می تواند به مرور در زندگی، باعث بدبینی و تفکرات منفی شود؛ درواقع فرد تصور می کند همسرش دیگران را نسبت به او ارجح و برتر می داند و در رویارویی و ارتباط با دیگران او را رها کرده و در نهایت امر فراموش می کند.
غیرت و عشق افراطی، ریشه بی اعتمادی در روابط زوجین
ترابی با تأکید بر اینکه بسیاری از مواقع ریشه بی اعتمادی در روابط زوجین به جهت علاقه، غیرت و عشق افراطی است، گفت: این عشق بیمارگون احساس تعلق غیرمنطقی در طرفین ایجاد می کند و این احساس به مرور تبدیل به شکست و یأس در روابط می شود و زندگی یک زوج در ورطه نابودی قرار می گیرد. این درمانگر روانشناسی درخصوص عوامل فزاینده شک بین زوجین بیان کرد: کسانی که در روابط خود، خواهان توجه و مراقبت افراط گونه هستند و دائماً در تماس های خود به طرف مقابل این پیغام را می دهند که باید تمام آمال و آرزوهای من را برآورده کنی، طبیعتاً به تشدید بدبینی دامن خواهند زد.
وابستگی، یکی از مولفه های ایجاد تردید در همسران
وی خاطرنشان کرد: گاهی در روابط، حریم خصوصی معنای خود را از دست می دهد و طرفین خود را مُحق می دانند که باید در جریان تمام جزئیات امور باشند. این نوع سبک رفتاری منجر به عدم اعتماد در روابط زناشویی می شود.