همه ی ما یک نفریم! هم زمان خلق شده ایم. هم زمان می میریم. ما فکر می کنیم که وجود داریم. در حالیکه نباید مطمئن بود. این یک اعتقاد مذهبی یا متافیزیکی نیست. ما انسان ها خاطراتی را ممکن است به خاطر بیاوریم که هرگز رخ نداده اند. مغز توانایی های عجیب بسیاری دارد. مغز رمز و رازهای پیچیده ای دارد. به خصوص اگر دچار اختلالات روانی شویم مغز دروغ های زیادی به ما می گوید. فرد حتی وقتی به اشتباه بودن افکار خود پی می برد مطیع مغز است و باز هم ممکن است دست از افکار اشتباه خود برندارد. مثل بیماران وسواس فکری. “هویت” شاهکاری بود در سینمای روانشناختی و شاید هم سینمایی فلسفی! اغراقی در کار نیست. چی کسی می تواند منکر اینهمه خلاقیت و جذابیت در فیلم شود.
فیلم در جزئیات بسیار دقیق است. حقیقت هویت ما چیست؟ آیا هویت اطرافیانمان را هم ما خلق می کنیم؟
داستان فیلم هویت Identity
مالکوم ریورز مرد زندانی مبتلا به اختلال چند شخصیتی است که به جرم ارتکاب به چندین قتل، محکوم به اعدام است و در شب قبل از اجرای حکم به درخواست روانشناس او (مالیک) جلسه ای برای ارائه آخرین دفاعیاتش ترتیب داده می شود. روانشناس او سعی دارد تا به حاضران در جلسه و قضات نشان دهد که قتلهای مالکوم به طور ناآگاهانه و به دلیل شرایط روحی و روانی خاص او صورت گرفته است. آنچه که مالکوم برای حضار تعریف می کند ماجرای شبی بارانیست که در آن ۱۰ شخصیت داستان فیلم شامل یک بازیگر زن و رانندهاش، یک پلیس و زندانیاش، یک دختر جوان، یک خانوادهٔ سه نفره (زن و مرد و یک پسر بچه ۱۰ ساله) و یک زوج جوان به دلیل شرایط بد جوی در یک مهمانسرا در حومه شهر توقف می کنند و به همراه صاحب مهمانسرا جمعی ۱۱ نفره را تشکیل می دهند. کلیه راه های ارتباطی مهمانسرا به دلیل شرایط بد جوی با خارج قطع شده است. ناگهان با کشته شدن یکی از آنان اوضاع بهم می ریزد. پس از مدتی کوتاه نفر بعدی هم کشته می شود. قاتل برای هر جسد، شمارهای می گذارد و این یعنی اینکه هر یک از آن ها می تواند قربانی بعدی ماجرا باشد. از اینرو یک فضای بی اعتمادی و رعب و وحشت در میان سایر افراد باقی مانده ایجاد می شود. فضایی که حتی مخاطب نیز آن را به روشنی لمس می کند. بین برخی از افرد ائتلاف هایی جهت پیدا کردن قاتل اصلی درمی گیرد اما قاتل اصلی همچنان ناپیدا است.
نقد فیلم هویت Identity
فیلم «هویت» نمونه بارز یک بیمار مبتلا به اختلال هویت یا شخصیت چندگانه ست. این فیلم همان طور که از نامش پیداست، فیلمی پیرامون هویتها یا شخصیت هاست. هر کدام از شخصیت های فیلم، راز بخصوصی دارند که در طول فیلم یکی پس از دیگری برای مخاطب فاش میشوند. هر فردی معمولاً خود را انسانی واحد و منحصر به فرد با یک شخصیت اساسی میپندارد و در واقع، احساس یکپارچه ای نسبت به خویشتن دارد. اما یک بیمار مبتلا به اختلالات تجزیهای چنین نیست. چنین فردی احساس میکند که فاقد هر گونه هویت مشخصی بوده و در رابطه با هویت اصلی خویش سردرگم است. البته این سردرگمی نسبت به هویت در خیلی از افرادی که دچار برخی مشکلات خفیف روحی و روانی هستند ممکن است وجود داشته باشد. اما جنس این نوع سردرگمی با جنس سردرگمی یک فرد مبتلا به اختلال شخصیت چندگانه کاملاً فرق دارد. شاید خیلی از افراد با خود بگویند: «نمیدانم کی هستم» و یا «احساس بیهویتی و پوچی میکنم» و… . اما باید گفت که شنیدن چنین حرف هایی از افراد عادی که شناخت کافی از خود ندارند و یا به دلایل مختلفی در برهه ای از زندگی خویش دچار مشکلات روحی و روانی میشوند کاملاً طبیعی و نرمال است. در صورتی که سردرگمی هویتی در یک فرد دچار اختلال شخصیت چندگانه چیزی فراتر از اینهاست. در این اختلال، دو یا چند هویت یا شخصیت کاملاً متفاوت در یک فرد وجود دارد. از اینرو چنین فردی در موقعیت های مختلف، رفتارهای مختلفی را نیز از خود نشان میدهد. شخصی که به این اختلال دچار است، خودش از وجود شخصیت های دیگر درونش آگاه نیست. تغییر از شخصیتی به شخصیت دیگر معمولاً ناگهانی و به ندرت تدریجی صورت میگیرد و غالباً با تغییرات ظریفی در رفتار و گفتار و شیوه بیان فرد همراه است. شخصیت جدید ممکن است به طرز متفاوتی حرف بزند، راه برود و سر و دست تکان دهد. حتی ممکن است تغییراتی در فرایند فیزیولوژیک بدن از قبیل فشار خون و فعالیتهای مغزی فرد پدید آید. هر کدام از این شخصیتها در شرایط خاصی ظاهر میشوند و ممکن است نرمال و یا بیمار باشند. مسئله اینجاست که این شخصیتها از وجود همدیگر آگاه نیستند و احتمال دارد از نظر سنی، جنسیتی، خزانه لغات، اطلاعات عمومی، حافظه و حتی دست خط و استعدادهای هنری و ورزشی متفاوت از یکدیگر بوده و مجموعه ای از خاطرات و ویژگی های خاص خودشان را دارا باشند. تغییر از یک هویت به هویت دیگر معمولاً دراثر فشارهای روحی و روانی و اجتماعی و ظرف چند ثانیه صورت میگیرد. با توجه به مطالعات صورت گرفته، تعداد هویت ها در این دسته از بیماران بین ۲ تا ۱۰۰ هویت گزارش شده است. در اغلب موارد یک شخصیت اصلی با نام واقعی خود شخص وجود دارد که منفعل، وابسته و افسرده خوست. شخصیت های دیگر معمولاً از لحاظ ویژگی های رفتاری و گفتاری با شخصیت اصلی فرد متضاد بوده و میتوانند پرخاشگر، خشن، زورگو، کنترل کننده، و خود ویرانگر باشند. شخصیت اصلی معمولاً از تجربه های سایر شخصیتها آگاه نیست. همچنین شخصیتهای منفعل معمولاً حافظههای محدودتری دارند، در حالیکه شخصیتهای متخاصم و کنترلگر معمولاً حافظههای کاملتری دارند. اختلال هویت یا شخصیت چندگانه، همانند سایر اختلالات تجزیهای- که عبارتند از: فراموشی تجزیهای، فرار تجزیهای، و مسخ شخصیت- شدیدترین و مزمن ترین نوع اختلالات تجزیهای محسوب میشود و بسیار نادر بوده و ظاهراً رد پای آن را باید بیشتر در فیلمها و کتاب ها جست تا واقعیت!
ویژگی اصلی اختلالهای تجزیه ای، گسیختگی در کارکردهای حافظه، هوشیاری، هویت و ادراک است. این اختلال معمولاً از دوران کودکی شروع میشود و در زنان شایعتر است تا مردان. اختلالهای تجزیه ای میتواند به دنبال شوکها و استرس های شدید روانشناختی مانند از دست دادن افراد مهم زندگی، فقدان حمایتهای محیطی لازم، و نیز سوء استفادههای جنسی و پرخاشگری بوجود آید. در واقع کاری که فرد میکند این است که با آفریدن یک یا چند شخصیت دیگر، ناخودآگاه سعی میکند تا درد و رنج حاصل از تجربههای تلخ گذشته و یا رویداد ناگواری که برایش رخ داده است را سرکوب نموده و به دست فراموشی بسپارد. چنین بیمارانی معمولاً در طی مصاحبه بالینی، مورد غیرعادی قابل توجهی از لحاظ وضعیت روانی از خود نشان نمیدهند. به جز این که در مورد دورههای زمانی مختلفی فراموشی دارند. معمولاً پس از مصاحبه های مستمر و طولانی با بیمار میتوان به وجود شخصیتهای چندگانه در وی پی برد. گاهی اوقات روانشناسان با واداشتن بیمار به تهیه یک دفترچه یادداشت روزانه میتوانند شخصیت های متعدد بیمار را در قالب این یادداشتها پیدا کنند. حدود ۶۰ درصد بیماران به ندرت تغییر شخصیت میدهند. ۲۰ درصد آنها نیز نه تنها به ندرت تغییر شخصیت میدهند بلکه در پوشاندن این تغییر هم مهارت کافی دارند.
هویت فیلمی نیست که تنها به روانشناختی تکیه کند. هویت در فلسفه هم حرف های مهمی برای گفتن دارد برای همین است که چنین نامی برای خود انتخاب کرده.
چیزی که بسیار تحسین برانگیز بود قدرت عشق در ادامه دادن به رویای یک ذهن آشفته بود. جان کیوساک ماموری که دریافته بود همه چیز خیال است به خاطر عشق به دختر علاقه داشت به این خیالات ادامه دهد. چرا که در دنیای واقعی نه او ماموری جوان و جذاب بود و نه دختری وجود داشت که به او عشق بورزد.
شاید همه چیز این جهان که در آن هستیم رویاست. اما عشق همیشه واقعی است!
3 سال پیش