به گزارش سایت خبری ساعد نیوز به نقل از رکنا،
گفت و گو با پسر جوان که برای سرقت ، مادربزرگش را کشت.نزدیک به هفتاد روز است که پسر جوان به اتهام قتل مادربزرگ اش بازداشت شده و به زندان افتاده است. به قصد سرقت تابلوفرش ۴۰۰ میلیون تومانی به خانه قدیمی والدین پدری اش در جنوب تهران رفت و با دوغ مسموم باعث مرگ مادربزرگش شد. حالا او مانده با آینده ای پر ابهام که برایش رقم خورده است چرا که خانواده پدری اش برای او در خواست قصاص کرده اند.
چرا بازداشت شدی؟
به اتهام قتل مادربزرگ پدری ام.
دوستش داشتی؟
خیلی. خیلی ناراحتم و عذاب وجدان دارم که او را کشتم. مادربزرگم مرا دوست داشت اما من با اشتباهم جانش را گرفتم.
درس خواندی؟
بله. دانشجوی ترم آخر رشته برق صنعتی بودم و بعد از این قتل به زندان افتادم و درسم ناتمام ماند.
معتادی؟
مدت هاست گل می کشم اما نتوانستم آن را ترک کنم.
والدینت کجا هستند؟
آنها پنج سال پیش جدا شدند. من و مادرم با هم زندگی می کردیم و پدرم به ترکیه رفت.
چرا قاتل شدی؟
من عاشق پراید ۱۱۱ هستم. همیشه دلم می خواست که این خودرو را داشته باشم اما توانایی مالی ام در آن حد نبود. برای همین تصمیم گرفتم با سرقت این آرزویم را برآورده کنم. فقط می خواستم مادربزرگم بیهوش شود و تابلوفرش ۴۰۰ میلیون تومانی را سرقت کنم. در اینترنت جست وجو کردم و شیوه بیهوشی برای سرقت را یافتم و طبق آن عمل کردم. یک بار آنها جان سالم به دربردند و بار دوم دوغ مسموم و کباب بردم که آن را خوردند که باعث مرگ مادربزرگم بر اثر مسمومیت شد.
می خواستی با فروش تابلو چه کنی؟
می خواستم اول خودرو را بخرم، بعد لباس های مارکدار بگیرم. به مادرم کمک مالی کنم، سفر خارج بروم و حتی به دیدن پدرم در ترکیه بروم.
تابلو را پیدا کردی؟
خیر. از عمه ام در مراسم خاکسپاری مادربزرگم شنیدم که تابلو را مدتی است برای نگهداری به خانه خودش برده است.
احساس بعد از جنایت؟
احساس ترس و واهمه، راه فرار نداری و می فهمی آخر بازداشت می شوی اما ترس نمی گذارد تسلیم شوی.
از وضعیتت در زندان بگو.
وقتی وارد شدم، خیلی سخت بود. در بزرگ آهنی زندان باز شد، اتوبوس متوقف و من و چند زندانی که تعدادی از ما قاتل بودیم پیاده شدیم. ما را بردند قرنطینه، وسایلمان را تحویل دادیم تا اگر آزادشدیم آن را تحویل بگیریم در غیر این صورت بعد از اعدام مان وسایل تحویل خانواده هایمان می شود. از ما عکس گرفتند و بعد پشت سر هم وارد سالن های مجزا شدیم. من و سه پسر متهم به قتل وارد یک سلول شدیم اما اتاق هایمان جدا بود. شرایط پر از غم است. همه اتهام شان قتل است و آینده ای که در آن دو راه است، بخشش یا اعدام.
در زندان چه می کنی؟
زندانی ها با هم هواخوری می روند، ورزش می کنند، کتاب می خوانند، گپ می زنند تا روزهایشان بگذرد. اگر قدیمی تر باشی وکیل بند می شوی. اگر پول داشته باشی زندانی ها حواس شان به تو هست، اگر پولی نداشتی باید خدمتکارشان باشی. گاهی اگر به حرف های وکیل بند و قلدرهای زندان و قدیمی ها گوش ندهی یک دل سیر کتک می خوری. همین طور روز و شب و ماه و سال برای اعدامی ها می گذرد. فقط چهارشنبه هایش فرق می کند که یا می روی برای قصاص یا بخشیده می شوی.
دلت برای چه کسی تنگ شده؟
اول مادربزرگم و بعد مادرم که این همه برایم زحمت کشید و با کارم او را سرشکسته کردم.
در این مدت خواب مقتول را دیده ای؟
هر هفته چند باری مادربزرگم را در خواب می بینم. فقط نگاهم می کند و می گوید چرا مرا کشتی؟ دوستت داشتم و دستش را می گیرم، گریه می کنم و با فریاد از خواب بیدار می شوم.
اگر قاتل نمی شدی؟
دوست داشتم درسم را تمام کنم، کار کنم و با دختر مورد علاقه ام ازدواج کنم. وقتی خبر قتلی را در روزنامه می خواندم، می گفتم وای چقدر یک قاتل سنگدل است و چطور می تواند آدم بکشد. حالا که قاتل شدم می توانم بگویم، قاتل ها سنگدل نیستند و گناهکارند و هر فردی می تواند قاتل و محکوم به اعدام شود.
حرف آخر؟
اشتباه کردم و می خواهم مرا ببخشند.