رهبر معظم انقلاب: آرزوی کفش بنددار به دلم بود؛ تا الان هم من کفش بنددار نپوشیدهام
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان، سادهزیستی در روزگار ما مفهوم غریبی است. این مفهوم وقتی درکناپذیرتر میشود که بخواهیم مصداقش را در بین رهبران و رؤسای تراز اول جهان بیابیم. زرق و برق کاخها و لباسها آنچنان کورکننده است که هر امیدی را ناامید میکند. در این میان، اما رهبر انقلاب اسلامی، حضرت آیتالله خامنهای (حفظه الله) همچنان محکم و استوار در برابر بلای تجملگرایی و اشرافیگری ایستاده و نه تنها نگذاشته سطح زندگی شخصیاش از زندگی مستضعفین جامعه فاصله گیرد، بلکه مرتباً نسبت به آتش فراگیر شدن این آفت در بین مسئولان و دولتمردان تذکر میدهد. آنچه در ادامه میخوانید مصاحبهای غیرحضوری با معظمله در باب پرهیز از اشرافیگری و تجمل است که مطابق بیانات گوهربار ایشان تنظیم و در برخی موارد با حفظ شاکله اصلی خلاصه شده است:
به عنوان رهبر انقلاب و ولی فقیه امت اسلامی سبک زندگی شما برای بسیاری از مسلمانان حائز اهمیت است و دوستدارانتان مشتاقند بدانند سطح زندگی مقتدایشان به چه نوع است.
اگر شما بخواهید زندگی مرا نشان بدهید میترسم خیلیها باور نکنند.
همسر شما مخالفتی با این نوع سبک زندگی ندارند؟
هیچ وقت اظهار نگرانی و گلهمندی از دست من نکرده، حتی مشوق من در قضایای عدیدهای هم بوده [است].
قطعاً ساده زیستی شما از شخصیت درونیتان که از کودکی شکل گرفته، نشئت میگیرد. برای مثال شنیدهایم که شما در کودکی به خاطر نداریهای پدر و خوی زاهدانه و گوشهگیرانه ایشان زندگی سختی داشتهاید به طوری که برخی از شبها غذایی برای خوردن نداشتید. لطفاً کمی از دوران کودکی خود بفرمایید.
منزل پدرى من که در آن متولد شدهام -تا چهار، پنج سالگى من- یک خانه 70-60 مترى در محله فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفهاى! هنگامى که براى پدرم مهمان مىآمد همه ما باید به زیرزمین مىرفتیم تا مهمان برود. بعد عدهاى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم. من شبهایی را از کودکی به یاد میآورم که در منزل شام نداشتیم و مادر با پول خردی که بعضیوقتها مادربزرگم به من یا یکی از برادران و خواهرم میداد، قدری کشمش یا شیر میخرید تا با نان بخوریم؛ گاهی اتفاق میافتاد که نفری دو لقمه میرسید باقی را باید با نان و پنیری، چیزی، خودمان را سیر میکردیم.
در جایی فرمودهاید در بچگی آرزوی کفش بنددار داشتید.
بله؛ آرزوی کفش بنددار به دلمان بود؛ تا الان هم من کفش بنددار نپوشیدهام. یعنی این آرزو برآورده نشده است. یادم هست یک بار [پدر]کفش میرزایی خریده بود که تنگ بود و دیگر قادر نبود عوض کند یا کفش دیگری بخرد. گفتند کفشها را میشکافیم و اندازه میکنیم. بعد بند میگذاریم. از اینکه کفش بنددار خواهم داشت خیلی خوشحال بودم، ولی وقتی شکافتند و بند گذاشتند، خیلی زشت شد و چقدر غصه خوردم، ولی چاره دیگری نداشتیم.
4 ماه پیش
4 ماه پیش
4 ماه پیش