سفرنامه آمنه سادات ذبیح‌پور به سوریه در آخرین روزهای اسد / از شاورمای عربی وزیر خارجه تا شب نشینی مردم دمشق + فیلم و عکس

  یکشنبه، 25 آذر 1403 ID  کد خبر 425323
سفرنامه آمنه سادات ذبیح‌پور به سوریه در آخرین روزهای اسد / از شاورمای عربی وزیر خارجه تا شب نشینی مردم دمشق + فیلم و عکس
ساعدنیوز: آمنه سادات ذبیح پور سفرنامه کوتاهی از آخرین سفرش به سوریه قبل از سقوط بشار اسد منتشر کرد.

به گزارش سرویس سیاسی پایگاه خبری ساعدنیوز، وی در فارس نوشت:

هواپیما که بلند می‌شد گروه جولانی به سمت دمشق در حرکت بود. باید می‌رفتیم وزیر امور خارجه برای اسد حامل پیام مهمی بود. هواپیما نشست در قدیمی ترین پایتخت جهان، شهر نیمه روشن بود با مردمی در خوف و رجا

هر 12 ساعت، یک ساعت برق می آمد، کورسویی از خانه ها دیده می شد. بعضی پاساژها و فروشگاه ها رونق داشت. ترس از گروه‌های مسلح مانع شده بود که بچه‌های خود را راهی مدرسه کنند. اوضاع اقتصادی چنگی به دل نمی زد. راننده همراه ما حقوق ماهانه اش کفاف خرج روزانه هم نمی داد ،ماهی یک میلیون و ششصد...

اقتصادی نیم سوز که از چراغ‌های حمیدیه نمایان بود. چند در میان دکانی باز بود و صاحب با تعارفات زیاد به دنبال فروش. به سفارت ایران رسیدیم. عکس حاج قاسم و سید حسن نصرالله آه را از نهاد ما بلند کرد. چقدر به حضورشان نیاز بود این روزها

سفارت ایران اما فعال بود و در رفت و آمد. چشمم به خاکریز کنار سفارت افتاد حمله به آنجا یادم آمد.

کنسولگری ایران که فرمانده هان سپاه قدس در حمله صهیونیست ها آنجا شهید شدند. ظاهرش را سفید کردند، هر چند ساختمانی سرپا نشد دیگر

عراقچی در دیدار با اسد از آمادگی برای کمک گفت، گرچه اراده ای در طرف مقابل نبود

گفت و گوها کوتاه بود و مبهم، خطرهای پشت سر دیده می‌شد. به همین خاطر برنامه ها به سرعت پیش می‌رفت. اما باید نشان داده می‌شد ایران که سوریه با داعش را تجربه کرده از تحریر الشام ابایی ندارد. وزیر خارجه ایران شام را با غذای عربی شاورما در میان مردم صرف کند. از این صحنه فیلم گرفتم بازتاب خوبی در رسانه‌ها داشت.

فرهنگ سوریه شاید روزنه‌ای بود برای زنده کردن امید در اینجا. مردم دمشق شب نشینی‌های همیشگی را داشتند. برنامه بعدی ما زیارت حضرت رقیه بود. دیر رسیدم همه در حال برگشت بودند

من ماندم و ضریح حضرت رقیه بوسیدم. زمزمه ای کردم و به سرعت برگشتم. موقع برگشت نگاهی دوباره به ضریح و خداحافظی ام با این سوال آیا سلام دوباره ای خواهد بود؟

به بازار شام رسیدم ایستاده ام با کمی تامل، همینجا بود که اسرای کربلا را برای تماشا آوردند. هلهله کردند، سنگ زدند. شادی کردند.گفتم خدا نکند دوباره از شام بلا سوی شهر ما شهید بیاید.

برگشتیم بدون نتیجه مشخصی. در ایران از نیروهای سپاه نامه نوشته بودند که میخواهند به سوریه بروند. پای کار نبودن اسد، بسته شدن زمین و آسمان کار را سخت کرد. شب آخر اما عزم جزم می‌شود از سوریه به هر نحوی دفاع شود، همه امیدوار محور مقاومت آماده میشد.

برای فردا توئیت زدم می دانستم برخی ساک خود را برای فردا آماده کردند. اما ناگهان چقد زود دیر میشود...

سایر اخبار سیاسی را اینجا دنبال کنید


1 دیدگاه

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها