ستاره سادات قطبی از ماجرای عجیب طلاقش پرده برداشت
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز ، ستاره سادات قطبی (setareh sadat ghotbi) متولد شهرستان «نجف آباد» در استان زیبای اصفهان می باشد.او تجربه یک زندگی ناموفق نیز دارد.از 10 تا 18 سالگی والیبال را حرفه ای ادامه داد سپس به ورزش کیک بوکس و رشته های فول کنتاکت علاقمند شد اما بخاطر مسائل شخصی نتوانست زیاد ادامه دهد. از مجریان محجبه و چادری صداوسیماست که در برنامه زیادی را با موضوعات خانواده و اجتماعی اجرا کرده و بیشتر اجراها نیز با همسرش شهرام شکیبا بوده است.او با انتشار پستی در اینستاگرام نوشت:
سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا🌹
نفسم به شماره افتاده بود
دلم نمیخواست چشمامو باز کنم
فقط میگفتم خدایا میشه اینجا اخرش باشه😭
توی گوشام صدای زنگ میشنیدم
یه زنگ ممتد که یواش یواش صداش کمتر میشدو جاشو به صدای گریه ی بچه میداد
حواسمو جمع کردم و همونجور که چشمام بسته بود با دقت به صداگوش کردم.وای این صدای امیرعلیه،بچه همه چیز رو دیده و شنیده بود.
😓صدای گریه هایی که میگفت مامان هنوز تو گوشمه😖.هم میخواست داد بزنه هم میترسید.یه جوری میگفت مامان که باهمون چشمای بسته میتونستم حالت صورتش رومجسم کنم.هرچی جون داشتم آوردم تو پاهام، بلند شدم چشمامو به سختی باز کردم دنبالش گشتم .
پیداش کردم😓
کنج دیوار وایساده بود وپاهاش ازترس میلرزید.
ازاون صحنه هیچی یادم نمیاد فقط یادمه بغلش کردم، سرش رو بوسیدم ، چشمامو بستم و دستاشو محکم گرفتم گذاشتم روقلبم و فشاردادم.
تنها صحنه ی عجیب زندگیم هست که بعدش هیچی یادم نمیاد.
دیگه همه چی برام تموم شد همه چی.
من همه کار کردم برای اینکه مهربونی بیاد تو زندگیم اما نشد
همه کار کردم که ذره ایی نه خودش اذیت بشه نه من ولی قدر ندونست و غیر از خارشدن و زیر پاله شدن چیزی سهم من نشد.
سال اخری بودکه مثلاباهم زندگی میکردیم داشتیم خونه مونو میساختیم
پدرم همه ی کارهای مهندسیش رو انجام داده بود و چون زمین اون خونه اون زمان به اسم من بود وام ساخت زمین گرفته بودم.چقدر من تواون خونه کارگری کردم.گونی گچ و خاک جابجا میکردم.بیل گرفتم دستمو ضایعات ساختمان رومیریختم تو فرغون و جابجا میکردم.در ورودی خونه که آهنی بود همون در حیاط ،به چه بزرگی رو خودم ضد زنگ زدم
کارگر نمیاورد که مبادا پول اضافه بده
وقتی پامو میذاشتم تو اون خونه حس خوبی نداشتم انگار اومدم خونه ی غریبه یه بار بهش گفتم فلانی نمیدونم چرا من به این خونه حس خوبی ندارم حس میکنم من هیچوقت تو این خونه زندگی نمیکنم
گفت لابد میخوای بمیری!!!!
حرفش به اندازه ی همون گونی گچی که داشتم جابجا میکردم برامسنگین بودد وکمرم روشکست!
تو دلم گریه کردمو گفتم لعنتی زن 25ساله ات داره برات کارگری میکنه بجای اینکه بهش امید بدی این حرف رومیزنی؟
چقدر بدبختی ستاره چقدررررر بدبختی!!!!
اون زمان فقط بخاطر امیر علی زنده موندم و زندگی کردم ولی
با این حرفش گفتم ستاره امیرعلی خدارو داره
تمومش کن
خودتو بِ کش و راحت شو ازاین زندگی
دیگه هیچ روزنه ی امیدی نداشتم
از همه چیز وهمه کس بدم میومد
تا اینکه چند شب بعدش تصمیم گرفتم خودمو ... 😔
ادامه دارد…