توصیه پدرانه رهبر معظم انقلاب به مصطفی زمانی یوزارسیف سریال یوسف پیامبر: شما آقاجان اولین تجربه تان حضرت یوسف بود، همیشه مثل حضرت یوسف بمانید+عکس
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعد نیوز به نقل از khamenei.ir، وقتی رسیدم به انتهای خیابان فلسطین جماعت هنرمند ایستاده بودند و دستهایشان را توی جیب کت و کاپشنشان کرده و با هم اختلاط میکردند. بعضی هم که احتمالا میدانستند نمیگذارند سیگار و فندک داخل برده شود، از بعضی دیگر که یا نمیدانستند یا بی خیال دانستههای خودشان بودند، سیگار میگرفتند و فرت فرت دود میکردند. هر کس به جمعشان اضافه میشد موجی از خوش و بش بینشان بلند میشد و دوباره فروکش میکرد. سر جمع، سرحال و سرخوش بودند. ایستاده بودند منتظر که یک نفر که کارت ملاقاتها پیشش بود برسد که رسید و جماعت داخل شدند. ما هم کمی دیرتر اجازهنامهمان رسید و رفتیم داخل.
جلسه نیمهعمومی و عریضههای خصوصی
رفتیم داخل و بعد از خوردن شیرینی و شیرکاکائو، نشستیم روی صندلیهایی که مربعی بزرگ را تشکیل میدادند. صندلی رهبر وسط ضلع شمالی مربع بود و 70-80 صندلی دیگر هم برای عوامل که یک ضلعش مال خانمها بود.
دو جوان کنار دستم بودند و دیدند دارم تند تند و خرچنگ قورباغه چیزهایی مینویسم. یکی به دیگری گفت: ببین همه دارند نامه و درخواست مینویسند بدهند دست رهبر. آن یکی هم گفت: بیا ما هم بنویسیم. سرم به حاشیهنویسی خودم گرم بود و فکر میکردم جوانها، خام یادداشتبرداریهای من هستند. ولی آنها کاغذ و خودکاری جور کردند و از عاقلهمردی که آن طرفشان نشسته بود پرسیدند: آقا به نظرت چی درخواست کنیم؟ عاقلهمرد جواب داد: چیزی که در شان جلسه و رهبر باشد. جوانها گفتند مثلا چی؟ عاقلهمرد تاملی کرد و گفت: مثلا یک پست و مقام بیارزش!
خندهام گرفت و نفهمیدم عاقلهمرد جوانها را دست انداخته یا پست و مقام را یا درخواست را. به هر حال جوانها درخواستشان را شامل سرپناه، کارمناسب، همسر مناسب و معافیت از سربازی نوشتند و با اعتماد به نفس شماره تلفنشان را هم اضافه کردند. شاید اگر کاغذ جایی داشت یک پیتزا مخلوط هم سفارش میدادند.
سربلند کردم و اطراف را دید زدم. ولی خدای من! همه جماعت هنرمند در حال عریضهنویسی بودند. اینجا چه فکری درباره رهبر میکنند! حتی پسربچه 9ساله ی عاقلهمرد هم نامهای نوشت که من هر چه اصرار کردم و از صراط تهدید و تطمیع وارد شدم، نداد بخوانم نامهاش را. گفت: خصوصیه!
یکی از جوانها به من گفت: شما حرفهای هستیها! بعد با آرنج به رفیقش سقلمهای زد که: ببین چند برگ کاغذ هم با خودش آورده. رواننویسش هم از این بنفشهاست که نامهاش دیده بشه.
کاغذها و رواننویس را دم در از یکی از همکاران قرض گرفته بودم. به جوان گفتم: آره من حرفهایام!
رییس صدا و سیما و گزارش و تیترها و درصدهایش
رهبر آمد و همراهش ضرغامی و سلحشور. همه بلند شدند و رهبر که نشست همه نشستند دوباره. رهبر مثل همیشه از دور به حضار نگاه کرد و سرتکان داد. سر تکان دادن رهبر یک دقیقهای طول کشید تقریبا نفر به نفر.
بعد ضرغامی گزارشی داد از یکی از موفقترین پروژههای تلویزیون و مخاطب 85 درصدی و رضایت 90 درصدی و تعقیب سریال توسط مراجع و کمخرج بودن پروژه نسبت به پروژههای مشابه و پخش شدن سریال در کشورهای عربی و همسایه و بعد از روی کاغذی تیتر روزنامههای عراقی را خواند که بله سریال یوسف پیامبر پَک و پوز سریالهای ترکیهای و هندی را به خاک مالیده. رییس تازه حکم گرفته صدا و سیما از پرفروشترین بودن این سریال در کلوپهای فیلم تاجیکستان خبر داد و گزارشی از حرفهای در گوشی سفیر الجزایر که: هر چند مفتیهای ما اجازه پخش سیمای پیامبران را در رسانه نمیدهند و ما نمیتوانستیم رسما سریال را پخش کنیم ولی مردم خودشان از طریق ماهواره نگاه میکردند و حالش را میبردند. ضرغامی گوی ومیدان را به سلحشور داد تا او هم گزارش بدهد.
رهبر هم ساکت و آرام گوش میداد و با اینکه مثل همیشه دفترچه و روی میز کوچک کنار دستش بود ولی چیزی یادداشت نکرد.
سلحشور و تفسیر قرآن برای حضار
سلحشور اول تشکر کرد که توانسته با بر و بچهها بیاید پیش رهبر و امیدوار بود وقت رهبر را هدر نداده باشند. بعد گفت: 54کشور به زبان عربی سریال یوسف را دیدند و البته همه دنیا با زیرنویس انگلیسی از ماهواره. بعد شروع کرد به تحلیل که چرا همه به سریال یوسف علاقه مند بودند و 5شاخص گفت مثل داستان زیبا و مستند بودن و عبرت آموزی و ... و البته جذابیتهای بصری که از بین 5شاخص، 4شاخصش کار خدا بود به تنهایی و اگر خدا قبول کند فقط شاخص جذابیتهای بصری میماند برای ایشان! بعد هم در یک متری رهبر که خودش مرجع است و موهای سر و رویش را در دین سفید کرده به آیه آخر سوره یوسف اشاره کرد و شروع کرد به تفسیر قرآن و رهبر آرام گوش میداد و هنوز از قلم و دفترچهاش استفاده نکرده بود.
در طول صحبت سلحشور (والبته حتی قبل از آن و حتیتر قبل از آمدن رهبر) مصطفی زمانی ساکت و آرام و سربهزیر نشسته بود و عکاسها بیشتر به این جوان محجوب توجه میکردند تا بقیه.
سلحشور سینمای روز دنیا را هم به چالش کشید و گفت بهترین داستانها، داستان پیامبران است. حدس زدم همه این صحبتها منجر خواهد شد به یک پروژه دیگر در صدا و سیما از زندگی یک پیامبر دیگر!
آخر صحبتها هم گله کرد از صدا و سیما که پشت صحنههای سریال را پخش نکرده و یک برنامه مستقل «شما و سیما» را به سریال اختصاص نداده و در مقابل انتقادات پشتیبانی نکرده و بعضی دفاتر سینمایی به بازیگران و عوامل سریال کار نمیدهند و ... البته سلحشور حواسش نبود که همراه عوامل سریالش حالا داشتند با شخص اول مملکت دیدار میکردند و این یعنی توجه در عالیترین سطح.
آخر سر هم یکسری سئوال از رهبر کرد که: چرا با اینکه این سریال مخاطب زیادی داشت ولی مطبوعات و هنرمندان و رسانهها حتی علما و مراجع از آن ایراد گرفتند و انتقاد و بیمهری کردند؟ و این سوالی بود که خودش باید جواب میداد نه رهبر.
حرفهای رهبر که حاشیه نبود
من قرار است حاشیه دیدار را بنویسم نه متن آن را. صحبتهای رهبر هم حاشیه نیست، پس قاعدتا نباید دنبال صحبتهای رهبر در این متن گشت. فقط بهعنوان کسی که نسبت به داستان و داستاننویسی علاقه و آشنایی دارم، نمیتوانم از بعضی قسمتهای صحبتهای ایشان بگذرم حتی اگر حاشیه نباشد: رهبر گفت جایزههایی مثل اسکار و نوبل که دیگر رسوا شده، مثلا همین جان اشتاینبک تا وقتی علیه امپریالیسم مینوشت به نان شبش محتاج بود. تا درباره جنگ ویتنام و به نفع آمریکا رمان نوشت، برنده جایزه نوبل ادبیات شد یا در جای دیگری گفتند: مشکل سیما و سینمای ما در فیلمها و سریالها قصه خوب است. اولین شرط یک فیلم خوب یک قصه خوب است و روی این موضوع باید کار کرد.
رهبر یک جایی هم به شخصیت جامعالاطراف حضرت یوسف(ع) اشاره کرد و گفت پیامبران فقط برای دعا و نیایش و نصیحت مردم مبعوث نشدند. اگر اینطور بود که ظالمان آنها را نمیکشتند. پیامبران برای هدایت مردم و تغییر تاریخ و مبارزه(ونه حتی صرفا مخالفت) با ظلم مبعوث میشدند. این بخش از صحبت رهبر ضمن تقدیر از شخصیتپردازی حضرت یوسف در سریال، نقد ظریفی هم به شخصیتپردازی حضرت یعقوب داشت.
و یک جای دیگر هم به بحث تخیل و داستانپردازی هنرمند و نویسنده اشاره کردند و یک جورهایی در جواب سلحشور که تخیل را نوعی دروغپردازی معرفی کرده بود، گفتند: البته بیشتر رمانها و داستانهای معروف دنیا مبتنی بر یک حادثه واقعی هستند، هرچند شاید داستانشان واقعی نباشد و با نگاه هنرمندانه نویسنده و تخیل و داستانپردازی او درست شده باشد. نگاه هنرمند با نگاه مردم عادی فرق دارد و به همین خاطر جذابیت دارد.
حاضرم شرط ببندم اگر همه 70-80 نفر حاضر در جلسه - از جمله خودم – همه کتابها و رمانهایی که خواندهایم را لیست کنیم، هنوز از رهبر کمتر کتاب دست گرفتهایم!
حاج آقا اجازه!
صحبتهای رهبر که تمام شد طبق معمول همه ریختند و آمدند که صحبتهای مهم بکنند. سلحشور هم که همان جا کنار رهبر نشسته بود، در حد توان عوامل را معرفی میکرد.
یکی از خانمها به زور خودش را جلو کشید و گفت: حاج آقا از اینکه از نزدیک دیدمتان خوشحالم. چند نفر همزمان داشتند از نابهسامانی صداوسیما میگفتند و ضرغامی که صندلیاش کنار صندلی رهبر بود و حکمش را برای 5 سال آینده گرفته بود، روی صندلی کناری خودش را کمی کج کرده بود و به حرفها گوش میداد. وسط کار بعضیها روی صحبتشان را عوض میکردند سمت ضرغامی در حالی که در یک قدمی رهبر ایستاده بودند. محافظها تلاش میکردند جماعت هنرمند را کنترل کنند. خانمی جلو آمد و گفت: از اینکه برای ما وقت گذاشتید ممنونم ولی حاج آقا من یک آرزویی دارم؛ آرزوی مملکتی بدون فقر و اعتیاد. رهبر هم که به صورت زن نگاه نمیکرد، گفت: این آرزوی همهمان است. جعفر دهقان هم ایستاده بود جلوی رهبر و تکان نمیخورد. یک نفر از عقب صدا زد: «جعفر بیا کنار؛ بیا کنار ماسکه کردی!»
پسر جوانی توی آن هیری بیری گفت: حاج آقا اجازه! رهبر توجه کرد. جوان گفت: میشه چفیهتان را بگیرم؟ و رهبر چفیه را به جوان داد و او چفیه را روی صورتش گذاشت و خودش را از حلقه جماعت هنرمند بیرون کشید.
یکی دو نفر مصطفی زمانی را هل دادند جلو و گفتند آقا این هم یوزارسیف. رهبر لبخندی زدند و گفتند: شما آقاجان اولین تجربه تصویریتان با حضرت یوسف بود، خودتان را حفظ کنید و همیشه مثل حضرت یوسف بمانید. زمانی ساکت و آرام هم چشمی گفت و با فشار جمعیت عقب رانده شد.
یک نفر دیگر چند برگ کاغذ گرفته بود جلوی رهبر و میگفت: این طرح را چندجا بردم و توجه نکردهاند، شما ببینید اشکالش چیست؟ رهبر اشاره که کردند که آقای ضرغامی اینجا نشسته چرا میدهید به من؟! ضرغامی دستش را دراز کرده بود، طرح را بگیرد ولی صاحب طرح تردید داشت بدهد یا ندهد. جعفر دهقان قرآن کوچکی را به رهبر داد تا امضا کند. قرآن را یکی از محافظها گرفت و گفت: برایت میآورم. صدای الله اکبر اذان که بلند شد، رهبر هم از روی صندلی بلند شد. جهانبخش سلطانی خودش را جلو کشید و گفت: حاجآقا من با لهجه اصفهانی نماز میخونم اشکال دارد یا نه؟ رهبر و بقیه که ایستاده بودند، خندیدند و رفتند برای نماز.
حرفت را توی دلت نگه ندار
بعد از نماز سلحشور داشت راجع به اهمیت حضرت موسی و داستانش با رهبر صحبت میکرد. جوانی جلو آمد، رهبر به او توجه کرد. جوان گفت: من دانشجوی ممتاز دانشگاه علامه طباطبایی بودم ولی حقم را خوردند. رهبر گفت: شما همین را بنویس که فعلا ماجرا از دلت دربیاید بریزد روی کاغذ تا ما بخوانیم و ببینیم چه کاری میشود کرد.
یک نفر دیگر هم که نقش همسلولی یوزارسیف را در سریال بازی میکرد سلام یک مشهدی را به رهبر رساند. رهبر پرسید شما خودتان هم مشهدی هستید؟ مرد تایید کرد. رهبر جواب سلام آن بنده خدا را داد و به مرد مشهدی گفت شما فلانی را هم میشناسید؟ مرد از اینکه رهبر آن فرد را میشناسد تعجب کرد. از او خداحافظی کرد و به سلحشور گفت: برویم ببینیم شما چه میگویید. سلحشور با آب و تاب داستان حضرت موسی را برای مردی تعریف میکرد که مرجع تقلید است و موهای سرش و رویش را در راه دین سفید کرده و به اندازه همه حاضران رمان خوانده و... . رهبر از سالن خارج شد و جعفر دهقان دنبال کسی میگشت که قرآنش را پس بگیرد.