به گزارش سرویس مستند ساعدنیوز، خرس های قهوهای با آرامش از میان جادهای که در دل جنگل پیچوتاب میخورد عبور میکردند. هوای خنک صبحگاهی روی خزشان نشسته بود و صدای خشخش برگها زیر پنجههای سنگینشان پخش میشد. درست زمانی که مادر و پدر خرس به سمت آنطرف جاده پیش میرفتند، کوچکترین توله، چیزی رنگارنگ روی آسفالت دید؛ یک بادکنک بادی که در نسیم آرام تکان میخورد و برقش در چشمهای کنجکاوش نشست.
به جای اینکه مثل همیشه پشت سر والدینش بدود، ناگهان توقف کرد. سرش را کج کرد، کمی بو کشید و بعد با هیجان کودکانهای که فقط از یک تولهخرس برمیآید، به سمت بادکنک پرید. با اولین ضربهی کوچک پنجهاش، بادکنک بالا رفت و او شگفتزده شد. چند قدم عقب رفت، دوباره نزدیک شد و اینبار با قدرت بیشتری آن را به هوا فرستاد. انگار یک اسباببازی تازه پیدا کرده باشد، دایرهوار چرخید و با حرکات ناشیانه اما بامزهاش تلاش کرد بادکنک را دنبال کند.
والدینش که متوجه عقب ماندنش شده بودند، قدمهایشان را کند کردند. مادر خرس سرش را برگرداند، لحظهای ایستاد و با چشمانی آرام و مطمئن بازیگوشی تولهاش را تماشا کرد. پدر نیز کنار او ایستاد و هر دو، بدون هیچ عجلهای، این صحنه بامزه و بیخطر را نظاره کردند؛ انگار میدانستند که چنین لحظههایی جزئی از بزرگ شدن است.
پس از چند لحظه بازی و بالا و پایین پریدن، تولهخرس نفسنفسزنان نگاهی آخر به بادکنک انداخت و سپس با چند گام کوچک و سریع خودش را به والدینش رساند. خانواده دوباره کنار هم شدند و با همان آرامش اولیه، مسیرشان را در دل جنگل ادامه دادند.
برای مشاهده سایر مطالب مربوط به حیات وحش کلیک کنید