چهارشنبه با شاهنامه فردوسی: نوذر- بخش 5؛ برآسود پس لشکر از هر دو روی / جنگ ایرانیان و افراسیاب + متن صوتی و معنی اشعار

  چهارشنبه، 28 خرداد 1404
چهارشنبه با شاهنامه فردوسی: نوذر- بخش 5؛ برآسود پس لشکر از هر دو روی / جنگ ایرانیان و افراسیاب + متن صوتی و معنی اشعار
ساعدنیوز: در این بخش از مطالب فرهنگ و هنر ساعدنیوز اشعار کهن و شیرین شاهنامه فردوسی بخش آغاز کتاب را مطالعه می کنید همراه ما باشید. یکشنبه‌ و چهارشنبه هر هفته منتظر بخش بعدی شاهنامه باشید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر سرویس ساعدنیوز، یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های منظوم جهان، کتاب شاهنامه فردوسی، اثر ابوالقاسم فردوسی است. این اثر شامل حدود 50,000 تا 61,000 بیت است و به اساطیر، حماسه‌ها و تاریخ ایران از آغاز، تا حمله‌ی اعراب می‌پردازد. شاهنامه در سه بخش اسطوره‌ای، پهلوانی و تاریخی نگاشته شده و تأثیر عمیقی بر فرهنگ و ادبیات کهن فارسی داشته است. این کتاب به بسیاری از زبان‌های زنده‌ی جهان نیز ترجمه شده است.

درباره‌ی کتاب شاهنامه فردوسی

یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین آثار ادبیات کهن فارسی و یکی از شاهکارهای حماسی جهان، کتاب شاهنامه فردوسی (Shahnameh) است که توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی (Ferdowsi)، شاعر بزرگ ایرانی، در حدود هزار سال پیش سروده شده است. شاهنامه به معنای «کتاب شاهان» است و داستان‌های آن به تاریخ و اساطیر ایران باستان می‌پردازد. این اثر عظیم که بیش از 50,000 بیت شعر را در بر می‌گیرد، به زبان فارسی دری نوشته شده است.

نکوداشت‌های کتاب شاهنامه فردوسی

  • محمدعلی فروغی، شاهنامه فردوسی را از گران‌قدرترین و بزرگ‌ترین آثار موجود در تاریخ ادبیات فارسی می‌دانست و معتقد بود که این اثر نه‌تنها هویت ملی ایرانیان را زنده نگاه داشته، بلکه زبان فارسی را نیز از فراموشی نجات داده است. او فردوسی را به خاطر زنده نگاه داشتن تاریخ ملی و ادبیات کهن فارسی، بسیار مورد تقدیر قرار می‌داد.

  • محمدتقی بهار بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامه‌ی خود، قدرت وعزت‌نفس را به ایرانیان بازگرداند. او معتقد بود که این اثر، ریشه‌ی ایرانیان را قوی و آنان را در راه مردی، مردانگی و غیرت استوار ساخته است.

  • مجتبی مینوی معتقد بود که زبان فارسی وسیله‌ای برای استحکام اتحاد و ارتباط ایرانیان است و شاهنامه فردوسی این زبان را چنان غنی و محکم کرده که از فراموشی و نابودی در امان مانده است. او بر این باور بود که شاهنامه، نقش مهمی در حفظ و تقویت هویت ملی ایرانیان ایفا کرده است.

  • حبیب یغمایی بر این باور بود که اگر تمام ثروت ایران از عصر غزنوی تاکنون در یک کفه‌ی ترازو قرار گیرد و شاهنامه فردوسی در کفه‌ی دیگر، شاهنامه ارزش بالاتری خواهد داشت. او معتقد بود که این اثر ارزش و اهمیت بی‌نظیری دارد که با هیچ ثروتی قابل مقایسه نیست و جایگاه ویژه‌ای در تاریخ و فرهنگ ایران دارد.

  • بدیع الزمان فروزانفر، فردوسی را به‌خاطر اخلاق شایسته و پاکی سخن، برتر از دیگر شعرا می‌دانست. او معتقد بود که فردوسی وطن‌پرست بوده و به ایران، عشق بسیاری داشته است. این عشق و شور در آثار او آشکار است و نشان‌دهنده‌ی تعهد و وفاداری این شاعر به میهن و فرهنگ ایرانی است. فروزانفر بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامه‌ی خود، ارزش‌های والای انسانی و ملی را به نسل‌های آینده منتقل کرده است.

شاهنامه فردوسی: نوذر - بخش 5

فایل صوتی شاهنامه فردوسی؛ نوذر - بخش 5

هدفون

خلاصه شاهنامهٔ فردوسی؛ نوذر - بخش 5

پس از یک روز استراحت، لشکر ایرانیان و افراسیاب آماده جنگ شدند. هر دو سپاه به یکدیگر حمله کردند و جنگ سختی در گرفت. خون زیادی ریخته شد و هر دو طرف تلفات بسیاری دادند. نوذر، پادشاه ایران، در مرکز سپاه بود و به سمت افراسیاب رفت تا با او مبارزه کند. نیروهای ایرانی بیشتر خسته شدند و مجبور به عقب‌نشینی شدند. نوذر که از این وضعیت ناراحت بود، از شکست و غمی که بر او تحمیل شده بود حرف می‌زد. به یاد پیش‌بینی‌های پدرش درباره حمله ترک‌ها و چین به ایران افتاد و این که باید آماده مقابله با آن‌ها باشند. طوس و گستهم، دو فرمانده ایرانی، نزد نوذر رفتند تا از او دستور بگیرند. نوذر به آنها گفت که باید به پارس بروند و مردم را جمع کنند و به سمت کوه زاوه حرکت کنند تا از دست دشمن در امان باشند. نوذر پس از اینکه پند و نصیحت‌هایش را به آنها داد، دو فرزندش را در آغوش گرفت و اشک از چشمانش روان شد. او از آینده نگران بود و نمی‌دانست سرنوشت چه چیزی برای او و کشورش در پیش دارد.

برگردان به زبان ساده

# برآسود پس لشکر از هر دو روی

برفتند روز دوم جنگجوی

هوش مصنوعی: پس از آنکه لشکر از هر دو طرف خسته شدند، در روز دوم جنگجویان به راه افتادند.

# رده برکشیدند ایرانیان

چنان چون بود ساز جنگ کیان

هوش مصنوعی: ایرانیان با شجاعت و عظمت به میدان جنگ آمدند، مانند زمانی که در گذشته پادشاهی کیان را در جنگ رهبری می‌کردند.

# چو افراسیاب آن سپه را بدید

بزد کوس رویین و صف برکشید

هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب آن سپاه را دید، به صدا درآورد و صف را تنظیم کرد.

# چنان شد ز گرد سواران جهان

که خورشید گفتی شد اندر نهان

هوش مصنوعی: بسیار سیاهی و غباری از سواران برخواست که انگار خورشید در پس آن پنهان شده است.

# دهاده برآمد ز هر دو گروه

بیابان نبود ایچ پیدا ز کوه

هوش مصنوعی: از هر دو گروه از روستاها و آبادی‌ها، افراد زیادی به‌سوی همدیگر آمده‌اند، اما در این بیابان، هیچ نشانی از کوه دیده نمی‌شود.

# برانسان سپه بر هم آویختند

چو رود روان خون همی ریختند

هوش مصنوعی: بر انسان‌ها حمله کردند و مانند رودهایی که به طور بی‌وقفه جاری می‌شوند، خون آنها را می‌ریختند.

# به هر سو که قارن شدی رزمخواه

فرو ریختی خون ز گرد سیاه

هوش مصنوعی: هر جا که قدم گذاشتی، جنگجویان به زمین افتادند و از گرد و غبار سیاه، خونشان روی زمین ریخت.

# کجا خاستی گُردْ افراسیاب

همه خون شدی دشت چون رود آب

هوش مصنوعی: کجا رفتی ای گردنکش افراسیاب که دشت را چون رودخانه پر از خون کردی؟

# سرانجام نوذر ز قلب سپاه

بیامد به نزدیک او رزمخواه

هوش مصنوعی: در نهایت، نوذر از دل سپاه خارج شد و به طرف رزمنده‌ای که در نزدیکش بود، آمد.

# چنان نیزه بر نیزه انداختند

سنان یک به دیگر برافراختند

هوش مصنوعی: آن‌ها همانند نیزه‌هایی که به هم برخورد می‌کنند، به یکدیگر حمله‌ور شدند و برافراشته و آماده نبرد شدند.

# که بر هم نپیچد بران گونه مار

شهان را چنین کی بود کارزار

هوش مصنوعی: که همچون اژدهای بزرگ، جنگ مهیجی به پا نکند و بر سر دشمنان نپیچد، این کار کیست؟

# چنین تا شب تیره آمد به تنگ

برو خیره شد دست پور پشنگ

هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک فرا رسید، پسر پشنگ در تنگنا و فشار قرار گرفت و گیج و بدون راه چاره ماند.

# از ایران سپه بیشتر خسته شد

وزان روی پیکار پیوسته شد

هوش مصنوعی: ایران به شدت از جنگ و نبرد خسته و خسته‌تر شده و به همین دلیل به مبارزات دائمی ادامه می‌دهد.

# به بیچارگی روی برگاشتند

به هامون برافگنده بگذاشتند

هوش مصنوعی: به خاطر ناتوانی و درماندگی، به سوی هامون گریستند و همه چیز را در آنجا رها کردند.

# دل نوذر از غم پر از درد بود

که تاجش ز اختر پر از گرد بود

هوش مصنوعی: دل نوذر به شدت در غم و درد فرو رفته بود، زیرا تاج او از ستاره‌ها پر از غبار و کدورت شده بود.

# چو از دشت بنشست آوای کوس

بفرمود تا پیش او رفت طوس

هوش مصنوعی: وقتی صدای اعلام جنگ از دشت بلند شد، طوس را به پیش او فرستاد.

# بشد طوس و گستهم با او به هم

لبان پر ز باد و روان پر ز غم

هوش مصنوعی: طوس و گستهم به هم رسیدند و در این دیدار، لب‌هایشان پر از بادی بود و دل‌هایشان پر از اندوه.

# بگفت آنک در دل مرا درد چیست

همی گفت چندی و چندی گریست

هوش مصنوعی: او گفت که در دل من چه دردی وجود دارد و مدتی به صحبت کردن ادامه داد و مدتی هم گریست.

# از اندرز فرخ پدر یاد کرد

پر از خون جگر لب پر از باد سرد

هوش مصنوعی: از نصیحت خوب پدر یاد کرد، در حالی که دلش از غم پر بود و لب‌هایش از سرما می‌لرزید.

# کجا گفته بودش که از ترک و چین

سپاهی بیاید به ایران زمین

هوش مصنوعی: کجا گفته بود که از سرزمین‌های دور مانند ترک و چین نیرویی به ایران بیاید؟

# ازیشان ترا دل شود دردمند

بسی بر سپاه تو آید گزند

هوش مصنوعی: از آن‌ها دل من بسیار دچار درد و رنج می‌شود، و وقتی که به سپاه تو حمله می‌کنند، آسیب‌ها و مشکلاتی به وجود می‌آید.

# ز گفتار شاه آمد اکنون نشان

فراز آمد آن روز گردنکشان

هوش مصنوعی: حالا نشانه‌ای از سخنان شاه به دست آمده است که نشان می‌دهد روزی فرا می‌رسد که گردن‌کشان و ستمگران به زانو درمی‌آیند.

# کس از نامهٔ نامداران نخواند

که چندین سپه کس ز ترکان براند

هوش مصنوعی: هیچ‌کس از نوشته‌های معروفان آگاه نیست که چگونه بسیاری از سپاهیان از سوی ترکان رفته‌اند.

# شما را سوی پارس باید شدن

شبستان بیاوردن و آمدن

هوش مصنوعی: شما باید به سمت پارس بروید و به جمعی در شبستان بپیوندید.

# وزان جا کشیدن سوی زاوه کوه

بران کوه البرز بردن گروه

هوش مصنوعی: از آنجا به سمت زاوه می‌کشند و گروهی بر کوه البرز می‌برند.

# ازیدر کنون زی سپاهان روید

وزین لشکر خویش پنهان روید

هوش مصنوعی: از اینجا به سوی سپاهان برو و از این لشکر خودت پنهان شو.

# ز کار شما دل شکسته شوند

برین خستگی نیز خسته شوند

هوش مصنوعی: به خاطر رفتار شما، دل ها شکسته می‌شوند و حتی از این خستگی هم خسته می‌شوند.

# ز تخم فریدون مگر یک دو تن

برد جان ازین بی‌شمار انجمن

هوش مصنوعی: از نسل فریدون تنها یک یا دو نفر جان خود را از این جمعیت بی‌شمار نجات دادند.

# ندانم که دیدار باشد جزین

یک امشب بکوشیم دست پسین

هوش مصنوعی: نمی‌دانم آیا فرصتی برای دیدار دیگری خواهیم داشت یا فقط همین شب است، بیایید تا از لحظات آخر شب استفاده کنیم و از همدیگر لذت ببریم.

# شب و روز دارید کارآگهان

بجویید هشیار کار جهان

هوش مصنوعی: در شب و روز تلاش کنید و در پی کارهای خود باشید، با آگاهی و دقت به کارهای دنیا پردازید.

# ازین لشکر ار بد دهند آگهی

شود تیره این فر شاهنشهی

هوش مصنوعی: اگر از این لشکر خبر بدی به گوش برسد، اعتبار این فرمانروای بزرگ به خطر می‌افتد.

# شما دل مدارید بس مستمند

که باید چنین بد ز چرخ بلند

هوش مصنوعی: شما نگران افرادی نباشید که به شدت در تنگنا هستند، زیرا این وضعیت ناشی از تقدیر و سرنوشت بالا است که چنین مشکلاتی را برای آنها به وجود آورده است.

# یکی را به جنگ اندر آید زمان

یکی با کلاه مهی شادمان

هوش مصنوعی: در زمان جنگ، فردی با کلاهی زیبا و شاداب به میدان می‌آید.

# تن کشته با مرده یکسان شود

تپد یک زمان بازش آسان شود

هوش مصنوعی: تن مرده و زنده در نهایت به یک حالت مشابه دچار می‌شوند و بعد از مدتی، بازگشت به حالت قبلی آسان‌تر می‌شود.

# بدادش مران پندها چون سزید

پس آن دست شاهانه بیرون کشید

هوش مصنوعی: به او نگویید که چه کار کند، زیرا او خودش می‌داند که چه چیزی مناسب اوست. بنابراین، خود را از شاخص‌های سلطنتی دور کرد.

# گرفت آن دو فرزند را در کنار

فرو ریخت آب از مژه شهریار

هوش مصنوعی: دو فرزند را در آغوش گرفت و اشک از چشمان پادشاه سرازیر شد.

داستان کامل پادشاهی نوذر

پادشاهی نوذر هفت سال طول کشید . وقتی سوگ پدرش به پایان رسید بر تخت شاهی تکیه زد و بار عام داد و به سپاه دینار و درم داد و بزرگان به پابوسی او آمدند .مدتی از این ماجرا نگذشته بود که شاه طریقه بیدادگری پیش گرفت و رسمهای پدر را به هم زد و با موبدان و آزادگان دشمنی کرد و دلش اسیر حرص و آز شد و به همین خاطر در پهنه فرمانرواییش بزرگان دست به طغیان زدند و شورش در گوشه و کنار مملکت به پا شد .نوذر شاه ترسید و به سام نامه نوشت که : دلگرمی من به توست . در پادشاهی من آشوب به پا شده است و به تو نیاز دارم .

وقتی سام به ایران آمد بزرگان به استقبالش آمدند و از بیداد نوذر سخن راندند و از سام خواستند که به جای نوذر بر تخت شاهی نشیند . سام گفت : این پسندیده نیست که او را که از نژاد کیان است کنار بگذاریم حتی اگر بعداز منوچهر دختری جانشین او می شد من باز هم از او اطاعت می کردم. درست است که مدتی بیدادگری کرده است اما می توان او را به راه آورد. من نصیحتش می کنم و شما بزرگان هم بیایید و طریق دوستی پیش گیرید و او را تنها نگذارید . بزرگان پذیرفتند . وقتی سام به نزد شاه رفت نوذر او را در آغوش کشید و شاد شد . سام به او گفت : تو از فریدون به جا مانده ای پس چنان باش که همه از تو به نیکی یاد کنند . نباید به این جهان دل ببندی که پایدار نیست. سام بسیار او را نصیحت کرد و نوذر پذیرفت و از اعمال گذشته اظهار پشیمانی کرد پس سام او را با بزرگان آشتی داد و به سوی مازندران رفت .

پادشاهی نوذر

به توران خبر رسید که منوچهر مرده است . پشنگ تصمیم گرفت به ایران سپاه گسیل کند . بزرگان لشگر از جمله ارجاسب و گرسیوز و بارمان و گلباد جنگی و ویسه و فرزند پهلوانش افراسیاب را فراخواند .پشنگ ابتدا از تور و سلم یاد کرد و گفت : برکسی پوشیده نیست که ایرانیان با ما چه کردند و امروز زمان کینخواهی فرا رسیده است . افراسیاب از سخنان پدر منقلب شد و آماده نبرد گشت و به پدر گفت :اگر پدرت زادشم آن زمان تیغ می کشید ما اینطور خوار نمی شدیم. اکنون من مهیای جنگ هستم و به خونخواهی تور و سلم می روم.

اغریرث فرزند دیگر پشنگ به نزد پدر آمد و گفت : اگرچه منوچهر مرد اما سام نریمان زنده است و بزرگانی چون گرشاسپ و قارن نیز هستند . تو خوب می دانی که از دست آنان بر سلم و تور چه رفت . نیای من زادشم حق داشت که جنگ پیشه نکند . ما نیز باید از عقل پیروی کنیم. پشنگ ناراحت شد و گفت : افراسیاب در فکر خونخواهی است و تو اینچنین سخن می گویی؟ وظیفه توست که به کمک برادرت روی . اگر منوچهر بر سلم و تور پیروز شد به خاطر سپاهیان زیادش بود و شما هم باید چنان سپاهیانی بسازید . حالا که منوچهر مرده است من از نوذر واهمه ای ندارم چون جوان و خام است .بنابراین سپاهی از ترکان چین آماده شدند و وقتی لشکر نزدیک جیحون رسید نوذر خبردار شد پس سپاهیانش را به سپهداری قارن گسیل کرد .

افراسیاب در میان دلیران دو سپاهی گرد به نامهای شماساس وخزروان انتخاب کرد و سوارانی را به آنها سپرد و آنها را روانه زابلستان کرد . خبر رسید که سام نریمان مرده است پس بسیار شاد شد و به سپاهیانش نگریست که حدود چهارصد هزار نفر بودند و در مقابل سپاه نوذر صدوچهل هزار نفر می شدند که در برابر آنها به شمار نمی آمدند . پس نامه ای به پشنگ نوشت که پیروزی از آن ماست .وقتی سپیده سر زد دو لشکر در برابر هم قرار گرفتند و صف آرایی کردند ترکی به نام بارمان نزد افراسیاب رفت و گفت : تا کی صبر کنیم من می خواهم هرچه زودتر بجنگم. اغریرث دانا گفت : اگر به بارمان گزندی برسد لشکریان مایوس می شوند پس یک مرد گمنام را باید فرستاد اما افراسیاب از سخن اغریرث ننگش آمد و بارمان را فرستاد .

بارمان به میدان جنگ رفت و جنگجو طلبید . قارن به مردانش نگاه کرد ولی کسی جرات جنگ با بارمان را نداشت به جز برادرش قباد که پیر شده بود . قارن از بیدلی سپاهیانش به خشم آمد و به قباد گفت که دیگر جنگیدن از تو گذشته اگر بلایی سرت بیاید لشکریان مایوس می شوند .قباد گفت: عاقبت همه ما مرگ است . یکی در بستر می میرد و یکی در جنگ . اگر من بمیرم برادرم پابرجاست. پس از مرگم دخمه ای بساز و سرم را با مشک و کافور بشوی و مرا در آن قرار بده تا من در نزد یزدان ایمن شوم.این سخن بگفت و نزد بارمان رفت .در نهایت پس از کشمکشهای زیاد بارمان پیروز شد و از افراسیاب خلعت دریافت کرد.از سوی دیگر قارن و گرسیوز مهیای جنگ شده و لشکریان در هم آمیختند و بعد از اینکه تعداد زیادی از دو طرف کشته شدند قارن برگشت در حالیکه سوگوار برادر بود .

لشگر کشی پشند

نوذر به گریه افتاد و گفت :پس از مرگ سام اینگونه سوگوار نشده بودم . قارن پاسخ داد تا زنده ام دست از جنگ و حمایت تو نمی کشم اما امروز وقتی با افراسیاب می جنگیدم او جادویی ساخت که در چشم من آب و رنگی نماند و همه جا چون شب تاریک شد و چون هوا تار شد مجبور به بازگشت شدم.روز بعد دوباره جنگ سختی درگرفت و در هر طرف که قارن جنگجو می طلبید آنجا پراز خون می شد . سرانجام نوذر از قلب سپاه برای جنگ افراسیاب آمد تا شب جنگید و افراسیاب چیره شد . ایرانیان که خسته شده بودند فرار کردند .نوذر غمگین طوس و گستهم راصدازد و درد دل کرد و گفت :شما به پارس بروید و شبستان را به کوه البرز ببرید و خود به سپاهان بروید تا شاید از نژاد فریدون یکی دو نفر باقی بماند . شاید دیگر یکدیگر را ندیدیم اگر ما شکست خوردیم ناراحت نشوید که نهایت همین است یکی به خاک می افتد و دیگری به تخت می نشیند .

بعد از دو روز شاه دوباره لشکر را با سختی مهیای جنگ کرد . قارن در قلب لشکر به همراه شاه بود و در چپ تلیمان و سمت راست شاپور بود . از آنسو افراسیاب هم در چپ لشکرش بارمان و در سمت راست گرسیوز را قرار داده بود و خود در قلب سپاه قرار گرفت . جنگ ادامه داشت تا اینکه شاپور کشته شد پس قارن و شاه تصمیم به عقب نشینی گرفتند .افراسیاب به کروخان ویسه نژاد گفت که لشکر را به پارس ببرد .

قارن نگران شبستان و زنان و فرزندان شد ولی شاه گفت که طوس و گستهم را فرستاده است اما سواران ایرانی با نگرانی نزد قارن رفتند و گفتند : ما باید به پارس برویم زیرا آنها زنان و کودکان ما را اسیر می کنند پس شیدوس و کشواد و قارن مشورت کردند و سپاهی آماده کردند و ناامید به دژ سپید رسیدند و در آنجا بارمان و سپاهیانش را دیدند. قارن که از مرگ برادر خشمگین بود برآنها تاخت و او را کشت و سپاهیانش را پراکنده کرد و خود با سپاهش به سوی پارس رفت . وقتی نوذر شنید که قارن رفته است از پس او به راه افتاد تا شاید جان به سلامت ببرد اما افراسیاب فهمید و او را گرفتار کرد و به دنبال قارن میگشت که فهمید او رفته و بارمان را هم کشته است .

افراسیاب اشفته شد و به ویسه گفت : در مرگ پسرت پایدار باش و به جای پسرت با سپاهیان به دنبالش بروید . ویسه به راه افتاد و در راه پسر غرق در خونش را دید و غمگین شد .وقتی قارن از پارس به هامون رسید دید که از دست راست تورانیان می تازند فهمید که بر سر شاه چه بلایی آمده است.ویسه به او گفت : ما تاج و تخت ایران را به چنگ آوردیم از قنوج تا مرز کابل و از آنجا تا بست و زابل همه در چنگ ماست و تو جایی نداری بروی . قارن گفت : اگر شاه نوذر اسیر شماست همیشه اینگونه نخواهدبود و این بلایی است که سر شما هم خواهدآمد .جنگی درگرفت و بسیاری از جنگاوران کشته شدند و ویسه مستاصل شده بود تا اینکه در جنگ تن به تن با قارن شکست خورد و فرار کرد و گریان از درد پسر خود را به افراسیاب رسانید. ازآنسو سپاهیانی برای تسخیر زابل و سیستان به سرکردگی شماساس و خزروان به هیرمند رسیدند . زال که به خاطر مرگ پدر به مازندران رفته بود در زابل حضور نداشت .

اسارت نوذر

مهراب که از آمدن لشکر افراسیاب با خبر شد کسی را نزد شماساس فرستاد که ما از نژاد ضحاک هستیم و از این پادشاهی خوشدل نیستیم و روی دیدن زال را نداریم و با این حیله از حمله آنان جلوگیری کرد و فورا پیکی به جانب زال فرستاد و ماجرا را بازگفت و خواست تا او سریع خود را به زابل برساند.زال با لشکری جنگجو به زابل آمد و شبانه تیرهایی در جمع سپاهیان انداخت . صبحگاه وقتی تیرها را دیدند فهمیدند این تیر زال است .پس جنگ درگرفت و خزروان و زال درگیر شدند و زال با گرز بر سرش کوبید طوریکه جهان پیش چشمش سیاه شد و شماساس را به کمک طلبید ولی او نبود . از گلباد کمک خواست اما او هم از ترس فرار کرد اما زال تیری به سوی او زد و او نقش زمین شد و مجروح گردید . وقتی شماساس سرافکندگی دو پهلوان سپاهش را دید هراسان شد و به سوی افراسیاب فرار کرد اما در راه با قارن روبرو شد و مجبور به جنگ با او شد و همه لشکریان را از دست داد و گریزان با چند مرد دیگر فرار کرد .

به افراسیاب خبررسید که بسیاری از یلان لشکرش رااز دست داده است با خود گفت : چرا نوذر زنده باشد و یاران من به خواری کشته شوند پس کت بسته با شمشیر سر نوذر را زد و سپس به فکر کشتن بستگان شاه افتاد . اما اغریرث گفت : این سرهای بیگناه را از تن جدا مکن . آنها را به من بسپار تا در غاری زندانی کنم. افراسیاب با کراهت قبول کرد.

کشته شدن نوذر

افراسیاب به سمت ری و ایران آمد و بر تخت تکیه کرد .وقتی خبر مرگ نوذر شاه به طوس و گستهم رسید مویه کنان به زابلستان رفتند و از زال کمک طلبیدند . زال به آنها قول مساعدت داد و سپاهیان را به مرور آماده جنگ کرد. از آنسو ایرانیانی که در زندان اغریرث اسیر بودند از او خواستند که آنها را آزاد کند و گفتند تو می دانی که زال و مهراب در زابل و کابل خود را مهیای جنگ میکنند.برزین و قارن و خراد و کشواد همه سپاه را آماده می کنند تا به خونخواهی نوذر آیند اگر افراسیاب بفهمد از کینه آنها مارا می کشد پس تو مارا آزاد کن . اغریرث گفت :اگر شما را آزاد کنم برادرم از من خشمگین می شود صبر کنید تا زال به ساری بیاید و من شما را به او سپارم .

پس آنها نامه به زال نوشته و شرح ماجرا را گفتند که اگر او تا ساری بیاید اغریرث آنها را آزاد می کند و آمل را به آنان می سپارد و به ری می رود .زال پس از خواندن نامه پرسید: چه کسی حاضر است به ساری برود و آنها را بیاورد ؟ کشواد پذیرفت و وقتی به ساری رسید اغریرث رفته بود و اسرا را جا گذاشته بود .وقتی اغریرث به ری آمد افراسیاب خشمگین شد که آیا نگفتم آنها را بکش؟ اغریرث گفت : باید از شرم آب شد . از خدا بترس و بد مکن . جهان ارزش این را ندارد که به خاطرش حتی موری را آزار دهی. افراسیاب از سخنان برادر برآشفت و او را با شمشیر به دو نیم کرد. وقتی زال خبر مرگ اغریرث را شنید گفت: افراسیاب با این کار تاج و تختش را ویران کرد.بدینسان زال همچنان در تدارک سپاه بود و بالاخره سپاه را به سوی پارس روانه کرد . وقتی افراسیاب شنید که زال با سپاهی مجهز می آید لشکر به سوی ری فرستاد و دو سپاه رودرروی یکدیگر قرار گرفتند .

تصاویر نسخه های قدیمی شاهنامه فردوسی

  • فانوس خیال

  • شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو

برای مشاهده سایر بخش های کتاب شاهنامه فردوسی با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.

1 دیدگاه


  دیدگاه ها
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها