به گزارش سرویس فرهنگ و هنر سرویس ساعدنیوز، یکی از بزرگترین حماسههای منظوم جهان، کتاب شاهنامه فردوسی، اثر ابوالقاسم فردوسی است. این اثر شامل حدود 50,000 تا 61,000 بیت است و به اساطیر، حماسهها و تاریخ ایران از آغاز، تا حملهی اعراب میپردازد. شاهنامه در سه بخش اسطورهای، پهلوانی و تاریخی نگاشته شده و تأثیر عمیقی بر فرهنگ و ادبیات کهن فارسی داشته است. این کتاب به بسیاری از زبانهای زندهی جهان نیز ترجمه شده است.
یکی از بزرگترین و مهمترین آثار ادبیات کهن فارسی و یکی از شاهکارهای حماسی جهان، کتاب شاهنامه فردوسی (Shahnameh) است که توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی (Ferdowsi)، شاعر بزرگ ایرانی، در حدود هزار سال پیش سروده شده است. شاهنامه به معنای «کتاب شاهان» است و داستانهای آن به تاریخ و اساطیر ایران باستان میپردازد. این اثر عظیم که بیش از 50,000 بیت شعر را در بر میگیرد، به زبان فارسی دری نوشته شده است.
محمدعلی فروغی، شاهنامه فردوسی را از گرانقدرترین و بزرگترین آثار موجود در تاریخ ادبیات فارسی میدانست و معتقد بود که این اثر نهتنها هویت ملی ایرانیان را زنده نگاه داشته، بلکه زبان فارسی را نیز از فراموشی نجات داده است. او فردوسی را به خاطر زنده نگاه داشتن تاریخ ملی و ادبیات کهن فارسی، بسیار مورد تقدیر قرار میداد.
محمدتقی بهار بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامهی خود، قدرت وعزتنفس را به ایرانیان بازگرداند. او معتقد بود که این اثر، ریشهی ایرانیان را قوی و آنان را در راه مردی، مردانگی و غیرت استوار ساخته است.
مجتبی مینوی معتقد بود که زبان فارسی وسیلهای برای استحکام اتحاد و ارتباط ایرانیان است و شاهنامه فردوسی این زبان را چنان غنی و محکم کرده که از فراموشی و نابودی در امان مانده است. او بر این باور بود که شاهنامه، نقش مهمی در حفظ و تقویت هویت ملی ایرانیان ایفا کرده است.
حبیب یغمایی بر این باور بود که اگر تمام ثروت ایران از عصر غزنوی تاکنون در یک کفهی ترازو قرار گیرد و شاهنامه فردوسی در کفهی دیگر، شاهنامه ارزش بالاتری خواهد داشت. او معتقد بود که این اثر ارزش و اهمیت بینظیری دارد که با هیچ ثروتی قابل مقایسه نیست و جایگاه ویژهای در تاریخ و فرهنگ ایران دارد.
بدیع الزمان فروزانفر، فردوسی را بهخاطر اخلاق شایسته و پاکی سخن، برتر از دیگر شعرا میدانست. او معتقد بود که فردوسی وطنپرست بوده و به ایران، عشق بسیاری داشته است. این عشق و شور در آثار او آشکار است و نشاندهندهی تعهد و وفاداری این شاعر به میهن و فرهنگ ایرانی است. فروزانفر بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامهی خود، ارزشهای والای انسانی و ملی را به نسلهای آینده منتقل کرده است.




پس از آنکه خبر کشته شدن نوذر به طوس و گستهم رسید، غم و اندوهی عمیق در ایران پدیدار شد. همه مردم ایران عزادار شدند و به سمت زابلستان رفتند تا از زال، پدر رستم، یاری بخواهند. زال با سوگ و اندوه مردم را پذیرفت و از زخمی شدن و قتل نوذر ابراز ناراحتی کرد. او به آنها گفت که تا انتقام نوذر را نگرفته، آرامش نخواهد داشت و آماده همکاری با مردم برای مقابله با افراسیاب است. بزرگان ایران و یلان کشور تصمیم به انتقام گرفتند و بر روی این هدف همپیمان شدند. در این میان، اغریرث که از بزرگان تیزبین و نیکمنش بود، با مردم وعده داد که از موقعیت خود در میان تورانیان استفاده کرده و راهی برای آزادسازی ایرانیانی که در بند اسارت بودند، بیابد. او قول داد به سوی جنگ نخواهد رفت و در عوض با دستان همکاری کند تا مردم از چنگ افراسیاب نجات یابند. سپاهی پرتوان از زابلستان به رهبری کشواد به سوی ساری روانه شد. کشواد به ساری رسید و گره اسارت را گشود و ایرانیان را آزاد کرد. پس از بازگشت به زابلستان، زال با شکرگزاری فراوان از آنها استقبال کرد و به یاری گریختگان آمد. او به همه پناهگان مکان و جایگاهی شایسته داد، تا دوباره در سرزمین خود بزینند. جنگاوران و بزرگان ایران دلگرمی گرفتند و امیدوار به آیندهای بهتر به زندگی خود بازگشتند.
برگردان به زبان ساده
# به گستهم و طوس آمد این آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
هوش مصنوعی: گزارشی به شهرهای گستهم و طوس رسید که سلطنت فر شاهنشاهی در خطر قرار گرفته و تیره و تار شده است.
# به شمشیر تیز آن سر تاجدار
به زاری بریدند و برگشت کار
هوش مصنوعی: با شمشیر تیز، سر پادشاهی را به زاری بریدند و این موضوع باعث تغییر اوضاع و احوال شد.
# بکندند موی و شخودند روی
از ایران برآمد یکی هایوهوی
هوش مصنوعی: موی را کندند و چهره را پنهان کردند و از ایران صدای بلندی برخاست.
# سر سرکشان گشت پرگرد و خاک
همه دیده پر خون همه جامه چاک
هوش مصنوعی: دور و بر سرکشان پر از گرد و غبار شده است، همه چشمها پر از خون و لباسها پارهپاره است.
# سوی زابلستان نهادند روی
زبان شاهگوی و روان شاهجوی
هوش مصنوعی: به سوی زابلستان حرکت کردند، زبان شاه از او گویاست و روانش در جوی روان است.
# بر زال رفتند با سوگ و درد
رخان پر ز خون و سران پر ز گرد
هوش مصنوعی: آنها با اندوه و درد به زال نزدیک شدند، صورتهایشان پر از خون و سرهایشان پر از خاک و گرد و غبار بود.
# که زارا دلیرا شها نوذرا
گوا تاجدارا مها مهترا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک فرد شجاع و قدرتمند میپردازد که در اوج مقام و منزلت قرار دارد. او همانند تاجدارانی است که با صلابت و عزت در دلها نفوذ میکند و به خاطر ویژگیهای برجستهاش، مورد احترام و توجه دیگران است.
# نگهبان ایران و شاه جهان
سر تاجداران و پشت مهان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی میپردازد که مسئولیت حفاظت از کشور ایران و پادشاه را بر عهده دارد. او همچون نگهبانی است که از تاجداران و افراد مهم کشور حمایت میکند و به آنها پشتوانه میدهد.
# سرت افسر از خاک جوید همی
زمین خون شاهان ببوید همی
هوش مصنوعی: سرت به دنبال خاک است و زمین بوی خون شاهان را میدهد.
# گیایی که روید بران بوم و بر
نگون دارد از شرم خورشید سر
هوش مصنوعی: گیاهی که در زمین میروید و در عین حال سرش را از شرم خورشید پایین نگه داشته است.
# همی داد خواهیم و زاری کنیم
به خون پدر سوگواری کنیم
هوش مصنوعی: ما به شدت درخواست میکنیم و ناله میزنیم و از سختیهایی که به پدرمان رسیده، ناراحت و سوگوار هستیم.
# نشان فریدون بدو زنده بود
زمین نعل اسپ ورا بنده بود
هوش مصنوعی: زمین به نشانه فریدون همچنان زنده است و نشانهای از قدرت او در نعل اسبش باقی مانده.
# به زاری و خواری سرش را ز تن
بریدند با نامدار انجمن
هوش مصنوعی: او را با زاری و خجالت سر بریدند در جمعی که معروف و سرشناس بودند.
# همه تیغ زهرآبگون برکشید
به کین جستن آیید و دشمن کشید
هوش مصنوعی: همه به خاطر کینه و دشمنی، سلاحهای خود را آماده کردهاند و به جنگ میآیند.
# همانا برین سوگ با ما سپهر
ز دیده فرو باردی خون به مهر
هوش مصنوعی: واقعاً آسمان به خاطر غم ما، از چشمانش اشکهایی چون خون بر زمین میریزد.
# شما نیز دیده پر از خون کنید
همه جامهٔ ناز بیرون کنید
هوش مصنوعی: شما هم باید درد و رنج خود را نشان دهید و زینتهای ظاهری را کنار بگذارید.
# که با کین شاهان نشاید که چشم
نباشد پر از آب و دل پر ز خشم
هوش مصنوعی: خشم و کینهای که از پادشاهان در دل ایجاد میشود، به گونهای است که نمیتوان چشم را بدون اشک و دل را بدون عصبانیت نگه داشت.
# همه انجمن زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند
هوش مصنوعی: همه جمعیت ناراحت و گریان شدند وقتی که آتش به طرز تندی به جانشان افتاد.
# زبان داد دستان که تا رستخیز
نبیند نیام مرا تیغ تیز
هوش مصنوعی: دستها از زبان میگویند که تا قیامت و روز رستاخیز، نکند نیام من که به معنای سپر یا پوشش است، با تیغ تیز مواجه شود.
# چمان چرمه در زیر تخت منست
سناندار نیزه درخت منست
هوش مصنوعی: چمن و گلها زیر تخت من هستند و نیزهای که به مانند درخت است، در کنار من قرار دارد.
# رکابست پای مرا جایگاه
یکی ترگ تیره سرم را کلاه
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به وضعیت و احوال شخصی اشاره دارد که در آن، پای او به جایی بسته شده و این احساس را توصیف میکند که در زندگی به خاطر مشکلات، در یک مکان ثابت مانده و نمیتواند پیشرفت کند. همچنین به نوعی از سر و وضع یا ظاهری که به تأثیر این وضعیت بر او اشاره دارد، به شکل کلاهی بر سرش یاد میکند. در کل، این تصویر حس محدودیت و فشار را به تصویر میکشد.
# برین کینه آرامش و خواب نیست
همی چون دو چشمم به جوی آب نیست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که بر اثر کینه و دشمنی، آرامش و خواب ممکن نیست، و به نوعی به این نکته اشاره میشود که مانند دو چشمی که نمیتواند بدون آب زندگی کند، من نیز نمیتوانم بدون رفع این کینه به آرامش برسم.
# روان چنان شهریار جهان
درخشنده بادا میان مهان
هوش مصنوعی: ای کاش روح شهریار جهان مانند ستارهای درخشان در میان بزرگان و انسانهای بزرگ ادامه یابد.
# شما را به داد جهان آفرین
دل ارمیده بادا به آیین و دین
هوش مصنوعی: تو را آرزومندم که با دل آرامی در مسیر آیین و دین زندگی کنی.
# ز مادر همه مرگ را زادهایم
برینیم و گردن ورا دادهایم
هوش مصنوعی: ما از مادر خود به دنیا آمدهایم و همه ما نیز سرنوشت مرگ را پذیرفتهایم.
# چو گردان سوی کینه بشتافتند
به ساری سران آگهی یافتند
هوش مصنوعی: زمانی که گردانی از دشمنی به سوی ساری حمله کردند، سران و رهبری خبر این حادثه را دریافت کردند.
# ازیشان بشد خورد و آرام و خواب
پر از بیم گشتند از افراسیاب
هوش مصنوعی: آنها در آرامش و خوشی به خواب رفتند، اما خوابشان پر از ترس و نگرانی از افراسیاب شد.
# ازان پس به اغریرث آمد پیام
که ای پرمنش مهتر نیکنام
هوش مصنوعی: پس از آن، پیامی از اغریرث رسید که: ای بزرگمنش و نیکنام، تو بهترین هستی.
# به گیتی به گفتار تو زندهایم
همه یک به یک مر ترا بندهایم
هوش مصنوعی: در این دنیا به خاطر سخنان تو زندگی میکنیم و هر یک از ما به نوعی به تو وابستهایم.
# تو دانی که دستان به زابلستان
به جایست با شاه کابلستان
هوش مصنوعی: تو میدانی که دستهای قوی و کارآمد در زابلستان وجود دارد، در حالی که در کابلستان پادشاهی حکمرانی میکند.
# چو برزین و چون قارن رزمزن
چو خراد و کشواد لشکرشکن
هوش مصنوعی: مانند برزین و قارن که در میدان جنگ میجنگند، مانند خراد و کشواد که سپاه را میشکنند.
# یلانند با چنگهای دراز
ندارند از ایران چنین دست باز
هوش مصنوعی: جوانان با استعداد و توانمندی، مانند پهلوانان با سلاحهای طولانی، در ایران چنین آزادی و قدرتی ندارند.
# چو تابند گردان ازین سو عنان
به چشم اندر آرند نوک سنان
هوش مصنوعی: وقتی که گردانندگان به این سمت میآیند، فرمان را به چشمهای خود میسپارند و نوک نیزهها را به سمت دشمن نشانه میگیرند.
# ازان تیز گردد رد افراسیاب
دلش گردد از بستگان پرشتاب
هوش مصنوعی: از دل افراسیاب، آسیبپذیری به وجود میآید و روابطش را با نزدیکانش دچار بیثباتی میکند.
# پس آنگه سر یک رمه بیگناه
به خاک اندر آرد ز بهر کلاه
هوش مصنوعی: سپس او سر یک گله بیگناه را به خاطر کلاهی به خاک میافکند.
# اگر بیند اغریرث هوشمند
مر این بستگان را گشاید ز بند
هوش مصنوعی: اگر فردی هوشمند و دلسوز به دیدار این بستگان بیاید، میتواند مشکلات و گرههای موجود در روابط را حل کند و این افراد را از بند و موانع رهایی بخشد.
# پراگنده گردیم گرد جهان
زبان برگشاییم پیش مهان
هوش مصنوعی: ما در هر گوشهای از دنیا پراکنده خواهیم شد و هنگامی که در برابر بزرگان و اهل مهارت قرار بگیریم، زبان به سخن میگشاییم.
# به پیش بزرگان ستایش کنیم
همان پیش یزدان نیایش کنیم
هوش مصنوعی: ما باید در حضور بزرگان، آنها را ستایش کنیم و همچنین در برابر خداوند، دعا و نیایش کنیم.
# چنین گفت اغریرث پرخرد
کزین گونه گفتار کی درخورد
هوش مصنوعی: اغریرث دانا میگوید که آیا از این نوع سخن گفتن چیزی مناسب به دست میآید؟
# ز من آشکارا شود دشمنی
بجوشد سر مرد آهرمنی
هوش مصنوعی: دشمنی که با من علنی شده است، باعث میشود که خشم و غضب فردی شجاع و قوی بروز کند.
# یکی چاره سازم دگرگونه زین
که با من نگردد برادر به کین
هوش مصنوعی: یک نفر را پیدا کنم که به روشی دیگر مشکلاتم را حل کند، چرا که برادری که با من دشمنی کند، دیگر نمیتواند به من کمک کند.
# گر ایدون که دستان شود تیزچنگ
یکی لشکر آرد بر ما به جنگ
هوش مصنوعی: اگر چنین شود که دستان ما تیز و قدرتمند شود، پس یکی از لشکرها به جنگ ما خواهد آمد.
# چو آرد به نزدیک ساری رمه
به دستان سپارم شما را همه
هوش مصنوعی: وقتی که گله به نزد ساری بیاید، همه شما را به دستان او میسپارم.
# بپردازم آمل نیایم به جنگ
سرم را ز نام اندرآرم به ننگ
هوش مصنوعی: من در آمل به کار و تلاش مشغول میشوم و به جنگ نمیروم. اگر بخواهم نامی از من بیاید، سرم را از آن نام شرمنده میکنم.
# بزرگان ایران ز گفتار اوی
بروی زمین برنهادند روی
هوش مصنوعی: بزرگان ایران با شنیدن سخن او، چهرهشان را بر زمین نهادند.
# چو از آفرینش بپرداختند
نوندی ز ساری برون تاختند
هوش مصنوعی: پس از آنکه به خلق و آفرینش پرداخته شد، همه چیز به حرکت و جنبش افتاد و از هر سو به راه افتادند.
# بپویید نزدیک دستان سام
بیاورد ازان نامداران پیام
هوش مصنوعی: به جستجوی نزدیک دستان سام بروید تا پیامی از آن نامداران بیاورید.
# که بخشود بر ما جهاندار ما
شد اغریرث پر خرد یار ما
هوش مصنوعی: خداوند نیکوکار و دانا، ما را عفو و بخشش کرده است.
# یکی سخت پیمان فگندیم بن
بران برنهادیم یکسر سخن
هوش مصنوعی: ما عزم و ارادهی محکم و استواری را قرار دادیم و تمام گفتگوها را به طور کامل و یکجا مطرح کردیم.
# کز ایران چو دستان آزادمرد
بیایند و جویند با وی نبرد
هوش مصنوعی: از ایران، مردان آزادهای میآیند که با او نبرد خواهند کرد.
# گرانمایه اغریرث نیک پی
ز آمل گذارد سپه را به ری
هوش مصنوعی: شخصی با شخصیت و با فضیلت از آمل، سپاه را به سوی ری راهنمایی میکند.
# مگر زنده از چنگ این اژدها
تن یک جهان مردم آید رها
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که از چنگال این اژدها، یک جهان انسان آزاد شود؟
# چو پوینده در زابلستان رسید
سراینده در پیش دستان رسید
هوش مصنوعی: زمانی که فردی در سرزمین زابل به مقصد خود رسید، شاعر هم در پیش او حضور داشت.
# بزرگان و جنگآوران را بخواند
پیام یلان پیش ایشان براند
هوش مصنوعی: معنی بیت این است که پیامهای شجاعان و دلیران به بزرگترها و جنگاوران فرستاده میشود تا آنها را به فعالیت و اقدام ترغیب کند.
# ازان پس چنین گفت کای سروران
پلنگان جنگی و نامآوران
هوش مصنوعی: سپس او چنین گفت: ای سروران، همچون پلنگان جنگی و معروف.
# کدامست مردی کنارنگ دل
به مردی سیه کرده در جنگ دل
هوش مصنوعی: کدام انسان است که رنگ دلش را به خاطر یک مرد سیاهچهره در میدان نبرد از دست داده است؟
# خریدار این جنگ و این تاختن
به خورشید گردن برافراختن
هوش مصنوعی: کسی که به خریدن این جنگ و درگیری با خورشید سر بلند کرده است.
# ببر زد بران کار کشواد دست
منم گفت یازان بدین داد دست
هوش مصنوعی: ببر به من گفت که دست من را بگیر و در این کارها کمکم کن.
# برو آفرین کرد فرخنده زال
که خرم بدی تا بود ماه و سال
هوش مصنوعی: برو و تقدیر خوبی را برای زال فرخنده رقم بزن، زیرا خوشی و شادی تا زمانی که ماه و سال جاری است ادامه خواهد داشت.
# سپاهی ز گردان پرخاشجوی
ز زابل به آمل نهادند روی
هوش مصنوعی: یک گروه از جنگجویان از زابل به سوی آمل حرکت کردند.
# چو از پیش دستان برون شد سپاه
خبر شد به اغریرث نیک خواه
هوش مصنوعی: وقتی سپاه از دستان بیرون رفت، خبر آن به نیکخواهی اغریرث رسید.
# همه بستگان را به ساری بماند
بزد نای رویین و لشکر براند
هوش مصنوعی: همه بستگان را به ساری نگهدارید و نی طلایی را بزنید و سپاه را به حرکت درآورید.
# چو گشواد فرخ به ساری رسید
پدید آمد آن بندها را کلید
هوش مصنوعی: وقتی که روز خوشی به شهر ساری رسید، راههای بسته و موانع باز شدند و امکان پیشرفت فراهم شد.
# یکی اسپ مر هر یکی را بساخت
ز ساری سوی زابلستان بتاخت
هوش مصنوعی: یک اسب برای هر کسی ساخته شد و از ساری به سمت زابلستان حرکت کرد.
# چو آمد به دستان سام آگهی
که برگشت گشواد با فرهی
هوش مصنوعی: زمانی که به سام خبر رسید که گشواد بازگشته است، او با شگفتی و آگاهی به این موضوع واکنش نشان داد.
# یکی گنج ویژه به درویش داد
سراینده را جامهٔ خویش داد
هوش مصنوعی: یک گنج ویژه به درویش بخشید و همچنین لباس خود را به سراینده عطا کرد.
# چو گشواد نزدیک زابل رسید
پذیره شدش زال زر چون سزید
هوش مصنوعی: هنگامی که گشواد به نزدیکی زابل رسید، زال را که از نقره و زر پوشیده بود، به گرمی پذیرایی کردند.
# بران بستگان زار بگریست دیر
کجا مانده بودند در چنگ شیر
هوش مصنوعی: آدمهایی که به هم وابستهاند و در غم و اندوه هستند، به خاطر اینکه مدت زیادی در دام خطرناک و شدیدی بودهاند، گریه کردند.
# پس از نامور نوذر شهریار
به سر خاک بر کرد و بگریست زار
هوش مصنوعی: پس از آنکه نوذر، پادشاه معروف، به خاک سپرده شد، بر سر قبر او رفت و با غم و اندوه بسیار گریه کرد.
# به شهر اندر آوردشان ارجمند
بیاراست ایوانهای بلند
هوش مصنوعی: به شهر آمدند و افراد محترم را در آن جا گردآوری کرده و ایوانهای بلند را با شکوه تزئین کردند.
# چنان هم که هنگام نوذر بدند
که با تاج و با تخت و افسر بدند
هوش مصنوعی: در زمان نوذر، وقتی که او با تخت و تاج و گنجهایش در اوج قدرت بود، به همین شکل زندگی میکردند.
# بیاراست دستان همه دستگاه
شد از خواسته بینیاز آن سپاه
هوش مصنوعی: دستان همه زیبا و مرتب شد، زیرا آن گروه از نیاز و خواستههای خود بینیاز بودند.
پادشاهی نوذر هفت سال طول کشید . وقتی سوگ پدرش به پایان رسید بر تخت شاهی تکیه زد و بار عام داد و به سپاه دینار و درم داد و بزرگان به پابوسی او آمدند .مدتی از این ماجرا نگذشته بود که شاه طریقه بیدادگری پیش گرفت و رسمهای پدر را به هم زد و با موبدان و آزادگان دشمنی کرد و دلش اسیر حرص و آز شد و به همین خاطر در پهنه فرمانرواییش بزرگان دست به طغیان زدند و شورش در گوشه و کنار مملکت به پا شد .نوذر شاه ترسید و به سام نامه نوشت که : دلگرمی من به توست . در پادشاهی من آشوب به پا شده است و به تو نیاز دارم .
وقتی سام به ایران آمد بزرگان به استقبالش آمدند و از بیداد نوذر سخن راندند و از سام خواستند که به جای نوذر بر تخت شاهی نشیند . سام گفت : این پسندیده نیست که او را که از نژاد کیان است کنار بگذاریم حتی اگر بعداز منوچهر دختری جانشین او می شد من باز هم از او اطاعت می کردم. درست است که مدتی بیدادگری کرده است اما می توان او را به راه آورد. من نصیحتش می کنم و شما بزرگان هم بیایید و طریق دوستی پیش گیرید و او را تنها نگذارید . بزرگان پذیرفتند . وقتی سام به نزد شاه رفت نوذر او را در آغوش کشید و شاد شد . سام به او گفت : تو از فریدون به جا مانده ای پس چنان باش که همه از تو به نیکی یاد کنند . نباید به این جهان دل ببندی که پایدار نیست. سام بسیار او را نصیحت کرد و نوذر پذیرفت و از اعمال گذشته اظهار پشیمانی کرد پس سام او را با بزرگان آشتی داد و به سوی مازندران رفت .
پادشاهی نوذر
به توران خبر رسید که منوچهر مرده است . پشنگ تصمیم گرفت به ایران سپاه گسیل کند . بزرگان لشگر از جمله ارجاسب و گرسیوز و بارمان و گلباد جنگی و ویسه و فرزند پهلوانش افراسیاب را فراخواند .پشنگ ابتدا از تور و سلم یاد کرد و گفت : برکسی پوشیده نیست که ایرانیان با ما چه کردند و امروز زمان کینخواهی فرا رسیده است . افراسیاب از سخنان پدر منقلب شد و آماده نبرد گشت و به پدر گفت :اگر پدرت زادشم آن زمان تیغ می کشید ما اینطور خوار نمی شدیم. اکنون من مهیای جنگ هستم و به خونخواهی تور و سلم می روم.
اغریرث فرزند دیگر پشنگ به نزد پدر آمد و گفت : اگرچه منوچهر مرد اما سام نریمان زنده است و بزرگانی چون گرشاسپ و قارن نیز هستند . تو خوب می دانی که از دست آنان بر سلم و تور چه رفت . نیای من زادشم حق داشت که جنگ پیشه نکند . ما نیز باید از عقل پیروی کنیم. پشنگ ناراحت شد و گفت : افراسیاب در فکر خونخواهی است و تو اینچنین سخن می گویی؟ وظیفه توست که به کمک برادرت روی . اگر منوچهر بر سلم و تور پیروز شد به خاطر سپاهیان زیادش بود و شما هم باید چنان سپاهیانی بسازید . حالا که منوچهر مرده است من از نوذر واهمه ای ندارم چون جوان و خام است .بنابراین سپاهی از ترکان چین آماده شدند و وقتی لشکر نزدیک جیحون رسید نوذر خبردار شد پس سپاهیانش را به سپهداری قارن گسیل کرد .
افراسیاب در میان دلیران دو سپاهی گرد به نامهای شماساس وخزروان انتخاب کرد و سوارانی را به آنها سپرد و آنها را روانه زابلستان کرد . خبر رسید که سام نریمان مرده است پس بسیار شاد شد و به سپاهیانش نگریست که حدود چهارصد هزار نفر بودند و در مقابل سپاه نوذر صدوچهل هزار نفر می شدند که در برابر آنها به شمار نمی آمدند . پس نامه ای به پشنگ نوشت که پیروزی از آن ماست .وقتی سپیده سر زد دو لشکر در برابر هم قرار گرفتند و صف آرایی کردند ترکی به نام بارمان نزد افراسیاب رفت و گفت : تا کی صبر کنیم من می خواهم هرچه زودتر بجنگم. اغریرث دانا گفت : اگر به بارمان گزندی برسد لشکریان مایوس می شوند پس یک مرد گمنام را باید فرستاد اما افراسیاب از سخن اغریرث ننگش آمد و بارمان را فرستاد .
بارمان به میدان جنگ رفت و جنگجو طلبید . قارن به مردانش نگاه کرد ولی کسی جرات جنگ با بارمان را نداشت به جز برادرش قباد که پیر شده بود . قارن از بیدلی سپاهیانش به خشم آمد و به قباد گفت که دیگر جنگیدن از تو گذشته اگر بلایی سرت بیاید لشکریان مایوس می شوند .قباد گفت: عاقبت همه ما مرگ است . یکی در بستر می میرد و یکی در جنگ . اگر من بمیرم برادرم پابرجاست. پس از مرگم دخمه ای بساز و سرم را با مشک و کافور بشوی و مرا در آن قرار بده تا من در نزد یزدان ایمن شوم.این سخن بگفت و نزد بارمان رفت .در نهایت پس از کشمکشهای زیاد بارمان پیروز شد و از افراسیاب خلعت دریافت کرد.از سوی دیگر قارن و گرسیوز مهیای جنگ شده و لشکریان در هم آمیختند و بعد از اینکه تعداد زیادی از دو طرف کشته شدند قارن برگشت در حالیکه سوگوار برادر بود .
لشگر کشی پشند
نوذر به گریه افتاد و گفت :پس از مرگ سام اینگونه سوگوار نشده بودم . قارن پاسخ داد تا زنده ام دست از جنگ و حمایت تو نمی کشم اما امروز وقتی با افراسیاب می جنگیدم او جادویی ساخت که در چشم من آب و رنگی نماند و همه جا چون شب تاریک شد و چون هوا تار شد مجبور به بازگشت شدم.روز بعد دوباره جنگ سختی درگرفت و در هر طرف که قارن جنگجو می طلبید آنجا پراز خون می شد . سرانجام نوذر از قلب سپاه برای جنگ افراسیاب آمد تا شب جنگید و افراسیاب چیره شد . ایرانیان که خسته شده بودند فرار کردند .نوذر غمگین طوس و گستهم راصدازد و درد دل کرد و گفت :شما به پارس بروید و شبستان را به کوه البرز ببرید و خود به سپاهان بروید تا شاید از نژاد فریدون یکی دو نفر باقی بماند . شاید دیگر یکدیگر را ندیدیم اگر ما شکست خوردیم ناراحت نشوید که نهایت همین است یکی به خاک می افتد و دیگری به تخت می نشیند .
بعد از دو روز شاه دوباره لشکر را با سختی مهیای جنگ کرد . قارن در قلب لشکر به همراه شاه بود و در چپ تلیمان و سمت راست شاپور بود . از آنسو افراسیاب هم در چپ لشکرش بارمان و در سمت راست گرسیوز را قرار داده بود و خود در قلب سپاه قرار گرفت . جنگ ادامه داشت تا اینکه شاپور کشته شد پس قارن و شاه تصمیم به عقب نشینی گرفتند .افراسیاب به کروخان ویسه نژاد گفت که لشکر را به پارس ببرد .
قارن نگران شبستان و زنان و فرزندان شد ولی شاه گفت که طوس و گستهم را فرستاده است اما سواران ایرانی با نگرانی نزد قارن رفتند و گفتند : ما باید به پارس برویم زیرا آنها زنان و کودکان ما را اسیر می کنند پس شیدوس و کشواد و قارن مشورت کردند و سپاهی آماده کردند و ناامید به دژ سپید رسیدند و در آنجا بارمان و سپاهیانش را دیدند. قارن که از مرگ برادر خشمگین بود برآنها تاخت و او را کشت و سپاهیانش را پراکنده کرد و خود با سپاهش به سوی پارس رفت . وقتی نوذر شنید که قارن رفته است از پس او به راه افتاد تا شاید جان به سلامت ببرد اما افراسیاب فهمید و او را گرفتار کرد و به دنبال قارن میگشت که فهمید او رفته و بارمان را هم کشته است .
افراسیاب اشفته شد و به ویسه گفت : در مرگ پسرت پایدار باش و به جای پسرت با سپاهیان به دنبالش بروید . ویسه به راه افتاد و در راه پسر غرق در خونش را دید و غمگین شد .وقتی قارن از پارس به هامون رسید دید که از دست راست تورانیان می تازند فهمید که بر سر شاه چه بلایی آمده است.ویسه به او گفت : ما تاج و تخت ایران را به چنگ آوردیم از قنوج تا مرز کابل و از آنجا تا بست و زابل همه در چنگ ماست و تو جایی نداری بروی . قارن گفت : اگر شاه نوذر اسیر شماست همیشه اینگونه نخواهدبود و این بلایی است که سر شما هم خواهدآمد .جنگی درگرفت و بسیاری از جنگاوران کشته شدند و ویسه مستاصل شده بود تا اینکه در جنگ تن به تن با قارن شکست خورد و فرار کرد و گریان از درد پسر خود را به افراسیاب رسانید. ازآنسو سپاهیانی برای تسخیر زابل و سیستان به سرکردگی شماساس و خزروان به هیرمند رسیدند . زال که به خاطر مرگ پدر به مازندران رفته بود در زابل حضور نداشت .
اسارت نوذر
مهراب که از آمدن لشکر افراسیاب با خبر شد کسی را نزد شماساس فرستاد که ما از نژاد ضحاک هستیم و از این پادشاهی خوشدل نیستیم و روی دیدن زال را نداریم و با این حیله از حمله آنان جلوگیری کرد و فورا پیکی به جانب زال فرستاد و ماجرا را بازگفت و خواست تا او سریع خود را به زابل برساند.زال با لشکری جنگجو به زابل آمد و شبانه تیرهایی در جمع سپاهیان انداخت . صبحگاه وقتی تیرها را دیدند فهمیدند این تیر زال است .پس جنگ درگرفت و خزروان و زال درگیر شدند و زال با گرز بر سرش کوبید طوریکه جهان پیش چشمش سیاه شد و شماساس را به کمک طلبید ولی او نبود . از گلباد کمک خواست اما او هم از ترس فرار کرد اما زال تیری به سوی او زد و او نقش زمین شد و مجروح گردید . وقتی شماساس سرافکندگی دو پهلوان سپاهش را دید هراسان شد و به سوی افراسیاب فرار کرد اما در راه با قارن روبرو شد و مجبور به جنگ با او شد و همه لشکریان را از دست داد و گریزان با چند مرد دیگر فرار کرد .
به افراسیاب خبررسید که بسیاری از یلان لشکرش رااز دست داده است با خود گفت : چرا نوذر زنده باشد و یاران من به خواری کشته شوند پس کت بسته با شمشیر سر نوذر را زد و سپس به فکر کشتن بستگان شاه افتاد . اما اغریرث گفت : این سرهای بیگناه را از تن جدا مکن . آنها را به من بسپار تا در غاری زندانی کنم. افراسیاب با کراهت قبول کرد.
کشته شدن نوذر
افراسیاب به سمت ری و ایران آمد و بر تخت تکیه کرد .وقتی خبر مرگ نوذر شاه به طوس و گستهم رسید مویه کنان به زابلستان رفتند و از زال کمک طلبیدند . زال به آنها قول مساعدت داد و سپاهیان را به مرور آماده جنگ کرد. از آنسو ایرانیانی که در زندان اغریرث اسیر بودند از او خواستند که آنها را آزاد کند و گفتند تو می دانی که زال و مهراب در زابل و کابل خود را مهیای جنگ میکنند.برزین و قارن و خراد و کشواد همه سپاه را آماده می کنند تا به خونخواهی نوذر آیند اگر افراسیاب بفهمد از کینه آنها مارا می کشد پس تو مارا آزاد کن . اغریرث گفت :اگر شما را آزاد کنم برادرم از من خشمگین می شود صبر کنید تا زال به ساری بیاید و من شما را به او سپارم .
پس آنها نامه به زال نوشته و شرح ماجرا را گفتند که اگر او تا ساری بیاید اغریرث آنها را آزاد می کند و آمل را به آنان می سپارد و به ری می رود .زال پس از خواندن نامه پرسید: چه کسی حاضر است به ساری برود و آنها را بیاورد ؟ کشواد پذیرفت و وقتی به ساری رسید اغریرث رفته بود و اسرا را جا گذاشته بود .وقتی اغریرث به ری آمد افراسیاب خشمگین شد که آیا نگفتم آنها را بکش؟ اغریرث گفت : باید از شرم آب شد . از خدا بترس و بد مکن . جهان ارزش این را ندارد که به خاطرش حتی موری را آزار دهی. افراسیاب از سخنان برادر برآشفت و او را با شمشیر به دو نیم کرد. وقتی زال خبر مرگ اغریرث را شنید گفت: افراسیاب با این کار تاج و تختش را ویران کرد.بدینسان زال همچنان در تدارک سپاه بود و بالاخره سپاه را به سوی پارس روانه کرد . وقتی افراسیاب شنید که زال با سپاهی مجهز می آید لشکر به سوی ری فرستاد و دو سپاه رودرروی یکدیگر قرار گرفتند .
فانوس خیال

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو

5 ماه پیش